ویرگول
ورودثبت نام
صبا مددی
صبا مددی
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

دوچرخه‌سواری بدون کمکی | چه طوری می‌توانیم کیف زندگی را ببریم؟

این کمکی‌های رنگی‌رنگی را دیده‌اید که می‌بندند به دوچرخه‌های بچه‌ها؟ بعد از مدتی که دوچرخه‌راندن عادی شد، کمکی‌ها دیگر به درد نمی‌خورند و باید بازشان کرد.

بپرس چرا؟

تا حالا از خودتان پرسیده‌اید که هدف‌تان از کارکردن و پول‌درآوردن چیست؟ از کتاب‌خواندن؟ از مستقل‌شدن؟ از مهاجرت؟ جواب‌های مختلفی را می‌توان پیش‌بینی کرد؛ کار می‌کنم تا با آدم‌های جدیدی آشنا شوم. کار می‌کنم تا پول در بیاورم و نگران هزینه‌های زندگی‌ام نباشم. کار می‌کنم تا برای رفع احتیاجاتم به کسی وابسته نباشم. کار می‌کنم چون کارکردن جوهر هر فردی‌ست؛ مرد و زن هم ندارد. کار می‌کنم تا رشد کنم.

هدف از خواندن کتاب چیست؟ کتاب می‌خوانم تا بیشتر فکر کنم، بفهمم و بشناسم. کتاب می‌خوانم چون تلاش برای یادگیری مباحث جدید، ذهن من را سالم نگه می‌دارد. کتاب می‌خوانم چون ورودم را به یک جامعه‌ی فعال، سالم و پویا تسهیل می‌کند.

تکنیک مسلط‌بودن را بیاموز

در حین این سوال و جواب‌ها سعی کنید به جنبه‌ی مشترکی از پاسخ‌ها برسید. پاسخ‌های احتمالی این‌ها خواهد بود؛ تا خوشحال باشم، تا فکر آرامی داشته باشم. چون می‌خواهم کیف زندگی را ببرم. همین جا دست نگه دارید. یک بار دیگر جمله‌ی آخر را مرور می‌کنیم. چه‌طوری می‌توانیم کِیف زندگی را ببریم؟ گمان می‌کنم کیف زندگی را بردن، رویِ دیگر تسلط به زندگی‌ست. این که در هر لحظه، زمان، مکان یا شرایطی که باشی، بتوانی ماهرانه تعادل زندگی‌ات را حفظ کنی و بر آن مسلط باشی.

و سیزده

لای خرت‌وپرت‌هایم دنبال دفتر روزانه‌نویسی‌های سه سال قبل می‌گردم. پیدایش می‌کنم. حدود نودوپنج درصد یادداشت‌ها مربوط می‌شود به لایوها، برنامه‌ها و کتاب‌های علی میرصادقی. نام کتاب «سیزده» مرا پرت می‌کند به حس خوبی که از خواندن این کتاب گرفته بودم. یادم هست در ابتدای کتاب، حوصله‌ی خواندن نق‌ونوق‌های یک پسر نوجوان را نداشتم اما پایان کتاب برایم شگفت‌انگیز بود. به بهانه‌ی تجدید خاطرات دلپذیری که از این کتاب دارم دوباره خواندنش را آغاز می‌کنم؛ انگار که این بخش برای من نوشته شده:

«...مطمئن هستم که درس‌ها را به‌خاطر نیاوردی، در این لحظه تشخیص به تو یاد می‌دهد که شرایطی را که برایت مشخص شده، همینی هست که هست. حالا باید تسلط خودت را بر شرایط نگه داری و بگویی من هر کاری که بخواهم و درست باشد را می‌توانم انجام بدهم... »

کمکی‌ها را بینداز آن دور دورها

زندگی‌کردن درست مثل دوچرخه است و برای آن‌که بتوان کِیفش را برد باید کمکی‌ها را کند و انداخت دور. حتی اگر در ابتدا دوچرخه‌راندن سخت باشد. حتی اگر داخل جوب آب بیفتیم یا چه می‌دانم، به‌خاطر عدمِ تعادل نقش بر زمین بشویم. آن وقت، ارزشِ حفظِ تعادل و تسلط در زندگی برایمان آشکار می‌شود و سعی می‌کنیم هر چه سریع‌تر کمکی‌هایمان _هر چه که باشد_ را بِکَنیم. بعد هم که به تسلط رسیدیم می‌توانیم تا هر زمان که اجازه‌ی زیستن در این دنیا را داشتیم کیفِ زندگی بدون کمکی را ببریم.

زندگیتوسعه فردیعلی میرصادقی
زیست‌شناس نویسنده‌ای که عاشق خودشناسیه sabamadadi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید