همهی بزرگان، ادیبان، فیلسوفان، آدمشناسان، حشرهشناسان، پرندهشناسان و حتی چرندهشناسان معتقد هستند که قدرت تفکر در انسانها، برگبرندهایست که آنها را از چرنده و پرنده و حشره متمایز میکند. خب خیلی هم عالی. اما آیا انسانها همیشه از این موهبت الهی بهره میبرند یا که آن را مثل برگهی زردآلو خشک میکنند تا بهعنوان تحفهای از این دنیا با خود به جهان آخرت ببرند و دل امواتِ قبل از خود را خوش کنند؟
در نکوهش خشکمغزی گفتهاند و ما شنیدهایم. آنقدر که کم مانده مغزمان بهخاطر شنیدن همین نصایح خشک شود. بهتر است قبل از تعریف دقیق خشکمغزی نگاهی به معنی واژهی تفکر بیندازیم. لغتنامهی دهخدا در مقابل واژهی تفکر نوشته: «تصرف دل است در معانی اشیاء بخاطر درک مطلب». طبیعی است که خشکمغزی معنای متضادی داشته باشد؛ عدم تصرف دل در معانی اشیاء بهخاطر درک مطلب. گاهی وقتها درک مطلب بهقدری سخت است که آرزو میکنیم یک کتاب «تفکر یکسان برای همه» منتشر شود تا دیگر سختی فکرکردن را به جان نخریم و از این بابت احساس بیقراری نداشته باشیم. البته که هر وقت کروکودیلهای ماده توانایی رسیدن به مرحلهی نهایی مسابقهی دختر شایستهی جهان را داشتند، این کتاب هم منتشر میشود. پس فعلا این بیقراری بیخ ریش ماست و تنهایمان نمیگذارد. حالا مشکل دوتا شد، برای رفع بیقراری چه باید کرد؟
یک وقت خدای ناکرده از لوب پیشانی مغزتان کار نکشید ها. چرا؟ چون با این کار کاسه کوزهی خناسها را بهم میریزید. چه کاریست؟ مثل طفلهای صغیر، اندیشه را تعطیل کنید و نقش عروسک خیمهشببازی را ایفا کنید تا دچار نفرین خناسها نشوید. کاملا عاقلانه است؛ اندیشه بدهید و در مقابل آرامش کاذب تحویل بگیرید. البته که هر اتفاقی هم بیفتد مسئولیتش با خودتان است و نمیتوانید کسی را سرزنش کنید. حالا شما یک چوب دوسرطلا هستید. مبارکتان باد. ماریون مولر کلار به زیبایی این معامله را در کتاب تماشاخانهی کوچک هانا آرنت شرح داده. بخشی از آن را باهم بخوانیم:
هانای جوان با ناراحتی فریاد میزند: «این چه کاری است؟ بس کن! نخ عروسکها را رها کن و آزادیشان را به آنها برگردان! نگذار آدمهای اداری چوبها را آتش بزنند!» موجود چشمگرگی قاهقاه میخندد و میگوید: «اما نخها دست من نیست که دختر قشنگ! برای همین است که این همه خوشحالم. عروسکهای من نمیتوانند با ذهنِ خشکشده و چوبیشان خوب و بد را از هم تشخیص دهند پس قانون جدید من را بهخوبی اجرا میکنند، بدون هیچ نافرمانی. آدم نباید کسی را بکشد! خودت قبلا همین را نگفته بودی؟ خب، حالا من میگویم باید بکشد. ما این قانون جدید را روی کاغذ نوشتیم و مهر زدیم. حالا این رفته توی مغز عروسکها. در ذهنشان حک شده، فوقالعاده است، نه؟