سری به هاکلبری فین میزنم. از مارک تواین خوشم میآید. میگویند که صبحش را با مطالعه آغاز میکرده و تا بعدازظهر، کار متمرکز انجام میداده. بعدا فهمیدم قلمی نقاد دارد و سعی میکند بیماریهای اخلاقی موجود در جامعهاش را به زبانی طنز بازگو کند. البته که مخاطب را به حال خودش را رها نمیکند و میکوشد وجدان خاکگرفتهی خوانندهاش را حسابی بتکاند. نمونهاش داستان هاکلبری فین.
یک نوجوان سیزده، چهاردهساله که مثل گیاهی خودرو، در حاشیهی رودخانهی میسیسیپی رشد کرده. بهجای آنکه مثل بقیهی همسنوسالهایش برود مدرسه و حواسش باشد در حضور دیگران با صدای بلند آروغ نزند، ولگردی و ماجراجویی را به مربیگری تام سایر آغاز میکند. دست بر قضا در یکی از این ولگردیها ششهزار دلار گیرش میآید. بوی پول در هوا میپیچد و میرود تا زیر دماغِ پدر دائمالخمر هاک را قلقلک بدهد. البته که این بو سرِ راهش سری به زیر دماغهای دزدهای سر گردنه هم میزند... و ماجرا آغاز میشود.
پدر ناگهان، یادش میافتد که پسری دارد و دزدها هم شالوکلاه میکنند تا به آن ششهزار دلار برسند. هاکلبری برای خلاصشدن از شرشان وانمود میکند که به قتل رسیده و فرار میکند. در راه به بردهای فراری بهنام جیم برمیخورد و با او هممسیر و همسفر میشود. مارک تواین با نوشتن از دوستیِ هاک و جیم، محدودیتهایی را که معمولا انسانها برای دوستی متصور میشوند، از میان برمیدارد و نشان میدهد که دوستی نه سنوسال میشناسد، نه نژاد و نه طبقهی اجتماعی.
حالا نوبت دوک و کینگ است که وارد صحنه شوند. دو شارلاتان که در ظاهر خیرخواه هستند و در واقعیت فقط و فقط به فکر منافع خودشان هستند. مثل گربهنره و روباه مکار که از در دوستی با پینوکیو درآمدند و این دوستی را تا تمامشدن آخرین سکهی پینوکیو ادامه دادند. دوک و کینگ مثل شیطان زیر جلد هاک میروند تا دوستیاش را با جیم بهم بزند. اما مارک تواین با قلمِ توانمندش وجدان هاک را بیدار میکند. هاک بهجای آنکه همرنگ جماعت شود و قوانین غیر انسانی تحمیلشده از جانب جامعهاش را بپذیرد، دوستی با جیم و تلاش برای آزادی او را انتخاب میکند.
به گمانم مارک تواین با بیان این نکته خواسته بگوید که حس تشخیص از اول در تنظیمات کارخانهی هر انسانی تنظیم شده و این موضوع به سنوسال، تحصیلات یا سطح رفاه ارتباطی ندارد. او خواننده را به صورت غیر مستقیم وادار میکند تا کلاهش را قاضی کند و بهجای سرگشتگی و فرار از تنگناهایی که وجدانش ساخته، مسئولیتپذیر باشد و به حس تشخیص خودش اعتماد کند. جان کلام آنکه او از مخاطبش میخواهد که نقادانه به هر چیزی نگاه کند و برای تشخیص درست از غلط، پاکی از ناپاکی، تاریکی از نور، وابستهی عقاید دیگران نباشد و به ندای درونش اعتماد کند.