صبا مددی
صبا مددی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

یک بام و دو هوا | به به به این چایی

چایی‌خور نیستم و چایی‌خورها را نیز دوست ندارم. چرا؟ چون هنوز قبلی را نخورده‌اند که استکانی دیگر می‌طلبند. هیچ‌وقت از طعم سنگین چایی خوشم نیامده، معده‌آزار است. همان‌طور که گاز نوشابه هنگام شکوفه‌دادن از درزهای بینی، آزارنده است. بچه که بودم به عشق شکر، چایی می‌خوردم. بعدها که عقل‌رس شدم و از مضرات شکر خواندم، آب جوشیده را جای چایی شیرین نشاندم.

بالاخره چایی اَه اَه است یا به به ؟

موقع کنکور برای پاره‌کردن چرتم چایی‌خوری را آغاز کردم. فکر کنم روزی شش تا از این ماگ گنده‌ها را از چایی پر می‌کردم و خالی می‌کردم داخل خندق بلا. خندق بیچاره‌ام تاب آن همه تلخ‌آب غلیظ را نداشت و واقعا دچار بلا شد. پس چاییِ چرت‌پاره‌کن از دور خارج شد. امروز بعد از کلاس یوگا، سینیِ کوچکِ چاییِ مربی‌ام را دیدم و دلم پیش گودیِ کمرِ باریکِ استکانش جا ماند. دلم برای استکان‌های کمرباریک‌مان تنگ شد. به خانه برگشتم و برخلاف همیشه هوس چایی کردم.

چهارمین استکان چایی را هم در حال تایپ‌کردن این متن نوشیدم. به به عجب چایی دلچسب و گوارایی. تعجب می‌کنم. چطور آن چاییِ اه اه دچار تحول شد و تبدیل به به به شد؟ با کم‌نوشی. حجم کم استکان مرا مجبور می‌کرد چایی را جرعه جرعه بنوشم و همین لذت نوشیدنش را دوچندان کرده بود.

از ماگ چایی به یادگیری فله‌ای

به رفتاری که هنگام یادگیری درپیش گرفته بودم، فکر می‌کنم. از کی لذت یادگیری پرید و تبدیل به فرایندی فرساینده شد؟ از وقتی که سعی کردم همه‌چیز را فله‌ای و با عجله بچپانم داخل حافظه‌ام. متوجه نبودم که لذت یادگیری پشت این عجله‌کردن‌ها ناپدید می‌شود. شاید هم متوجه بودم اما خیال می‌کردم اولویت با فتح زودهنگام قله‌هاست. غافل از این که اگر لذت نباشد، یادگیری بیشتر یک امر ماشینی و اجباری است. آن‌وقت زور بیشتر مساوی است با لگدپرانی بیشتر مقاومت ذهنی‌‌ام. نمونه‌اش خواندن زبان بود که دوباره از سر گرفته‌ام.

کم بخون، همیشه بخون

چند روز قبل داخل یادداشت‌هایم نوشتم: «روزی یک ساعت زبان». اما به‌خاطر برنامه‌ی کاری فشرده‌ام نمی‌توانستم سر قولی که به خودم داده بودم بمانم. تا اینکه دیروز به خودم گفتم: «فقط با پونزده دقیقه شروع کن.» البته با سنگ‌اندازی‌های ذهنم هم آشنا بودم. پس گفتم: «می‌دونم که تو قبلا می‌تونستی خیلی راحت در روز چندین ساعت زبان تمرین کنی، اما در نظر بگیر که شرایط همیشه یکسان باقی نمی‌مونه و تو بسته به موقعیتی که داری ممکنه فقط بتونی روزی یه ربع زبان بخونی و همین هم برات کافیه. شاید همین یه ربع‌خونی‌ها سرعتت رو بالا برد و تونستی بیشتر هم بخونی.»

مذاکره‌ی خوبی بود. البته نمی‌توانم بگویم مذاکره. چون در این مواقع ذهنم کاملا ساکت می‌شود. اما هر چه که بود، خوب بود. چون بعد از این صحبت‌ها سکوتش طولانی شد و حواسم را پرت نکرد.

چایییادگیریصبر
زیست‌شناس نویسنده‌ای که عاشق خودشناسیه sabamadadi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید