دیشب ما همه شریک جرم هستیمِ کیومرث پوراحمد که با نام مستعار به نام حمید حامد در نشر مهری لندن منتشر شده را یک نفس خواندم. شش هفت ساعت غرق جهانی بودم که برساخته ذهن پوراحمد بود. قصه آرش که سپاهی دانش دوران محمدرضاشاه است در روستایی هجرک نام در استان اختران (که نام مستعار اصفهان است). داستان تا ۲۰ سال بعد از انقلاب ادامه پیدا میکند و سرنوشت آرش، خانوادهاش و بقیه اهالی روستا را روایت میکند.
از نظر ادبی هنوز در مواجهه اولیه ام و نمیتوانم نظری قطعی بدهم اما احتمالا به این نتیجه برسم که همان قدر که برادران لیلا فیلم بدی است، این کتاب هم رمان بدیست. اولین دلیلم هم انبوه شخصیتها، خانوادهها و حتی حکومتهای سیاه و سفید در کنار یکی دو تا شخصیت خاکستری است. البته که چون رمان از دردی مشترک و اینجایی میگوید تصاویرش درست مثل تصاویر برادران لیلا تا مدتها در ذهن میماند.
اما من بیشتر کتاب را به خاطر کنجکاویام خواندم. بسیار دوستتر میداشتم کودکی ناتمام که زندگی خودنامهنوشت پوراحمد است را بخوانم تا شاید راز این پایان خودخواسته را بفهمم. فرصتی که هنوز دست نداده است.
اما از میان تصاویر این کتاب هم میشد دوگانگی میل به مرگ و زندگی را دریافت. صحنههای درآمیختن مردان و زنان داستان و صحنههای ساختن روستا سرشار از زندگیست و صحنههای پایانی داستان انگار که تماشا و پذیرفتن مرگ است. در بین آثاری که از پور احمد دیدهام این تلخاشیرینی در قصههای مجید و اتوبوس شب هم هست. یک بار هم حضوری او را در مراسمی روی سن خانه هنرمندان دیدم و آن جا هم تلخ حرف میزد اما سکناتش شیرین بود.
اما چه شد که مرگ بر زندگی در ساحل خزر به او پیروز شد، به گمانم بیش از همه دلیلی اجتماعی سیاسی دارد. این منِ اجتماعی او بود که بعد از امید بستن بسیار و سرخورده شدن بسیارتر دیگر نایی نداشت.