
کتاب Faith, Hope, and Carnage (باور، امید، و نابودی زندگانی)، مجموعهی گفتارهای خوانندهی راک استرالیایی نیک کیو Nick Cave با شان اوهاگن Sean 0'Hagen، نویسندهی ایرلندی بود که مدتها دوست داشتم خوندنش رو آغاز کنم. قطع شدن اینترنت و جنگ، فرصتی عجیب، غیرمنتظره و صد البته غیرجذاب برای خوندن این کتاب بود. این گفتارها در دوران پاندمی کرونا اتفاق افتاده و شاید از این نظر، حس و حال کتاب چندان غیر مشابه به این روزهای ما در ایران نباشه. عدم اطمینان به آینده، از بین رفتن شرایط «عادی» و روزمرهی زندگی همه و همه مسائلی هستند که این روزها در حال دست و پنجه نرم کردن با اونها هستیم.
نیک کیو هیچگاه تنها یک خوانندهی عادی نبود، بعضی از خوانندهها تاثیری ورای موسیقی خودشون دارند، تنها یک آیکون هنری نیستند، بلکه آینهی دغدغهها و کشمکشهای درونی یک نسل، یا حتی جامعهی انسانی به صورت کلی هستند. این کتاب هم صرفا کتابی دربارهی بیوگرافی این خواننده، لیستی از موفقیتهای او و داستانهای یک سلبریتی بیربط به زندگی انسانهای عادی نیست. کتاب مملو از گفتارهای عمیق دربارهی غم از دست دادن عزیزان، تجربهی نیک کیو در روبرو شدن با مرگ ناگهانی فرزندش، اعتقاد به خدا، کتاب مقدس، امید و روبرو شدن با فجایع زندگانی هست. کتاب همچنین صحبتهایی در رابطه با روند خلق اثر هنری، چگونگی روبرو شدن و پذرش ایده و الهام رو درون خودش جا داده.
یکی از موضوعاتی که در این کتاب به شدت توجه من رو به خودش جلب کرد، قسمتی بود که نیک کیو دربارهی «دیدن» بخشی از موسیقی سخن میگفت. او در این باره گفت که تصویری واضح از یک صحنه در ذهن خود داشت و موسیقی صرفا گفتار و ملودی برگرفته از این تصویر واضح ذهنی بود. حتی وقتی آلبوم جدیدتر نیک کیو، Wild God رو هم مورد توجه قرار میدم، دقیقا این تصویر واضح رو میتونم ببینم.
این یک چیز بصری است؛ دیدنِ ترانه، بخشیدنِ یک روایتِ غنی و هدفمند به آن. -نیک کیو
از این نظر، نیک کیو من رو به شدت به یاد کتاب تمپل گراندین Temple Grandin، تفکر بصری Visual Thinking انداخت. این موضوع که چگونه بعضی از انسانها به جای تفکر با استفاده از کلمات، موضوعی رو «میبینند». نیک کیو به عنوان یک شاعر در کنار موزیسین بودن، استعداد خارق العادهای در ترکیب تسلط بر کلمات و در عین حال تفکر دیداری داره که برای من جالب بود.
در بخش دیگری از کتاب، نیک کیو دربارهی تجربهی اعتیاد خودش به هروئین گفت و به صورت کوتاه، به عدم علاقهاش به سایکیدلیکها اشاره کرد و گفت که این مواد دیدش رو به هم میریزند و از کار دورش میکنند. اما با توجه به تصاویر به شدت سایکیدلیکی که توی موسیقی نیک کیو وجود داره، تصور من همیشه بر این بود که سایکیدلیکها قطعا نقشی در خلق این آثار داشتند.
موضوع دیگری که توی صحبتهای نیککیو به شدت توجهم رو به خودش جلب کرد، رویکرد او به رابطهی هنر، هنرمند و مخاطب بود. بر خلاف بخش زیادی از هنرمندها، او هنر خودش رو در بند یا در خدمت مخاطب نمیدید، اما در عین حال در خدمت خودش، هنرمند، رویکردی خودمحور هم نمیدید بلکه تلاشهای هنری خودش رو در خدمت خود «ایده» میپنداشت.
هنرمند وجود دارد تا در خدمت ایده باشد. ایده نوری است که هنرمند و مخاطب را به جایی بهتر هدایت میکند. -نیک کیو
در بخش دیگر کتاب، نیک کیو از روزهای پس از مرگ فرزندش، چگونگی روبرو شدن با غم از دست دادن عزیزان و سپس صحبتها و ارتباطش با افراد دیگر که با غمهای مشابه روبرو شدند صحبت میکنه.صداقت و آسیبپذیری نیک کیو، این قسمت از کتاب رو حداقل برای من به شدت تاثیرگذار کرد. در این بخش، نیک کیو شعری رو میخونه که یک مادر، پس از مرگ فرزندش به دلیل اُوِردوز سروده و برای او فرستاده بود.
این کتاب، بر خلاف کتب خیلی از افراد مشهور که صرفا تلاشی برای گفتن «من چقدر خوب هستم»، گفتاری عمیق دربارهی امید، غم، از دست دادن، به دست آوردن، عشق، انسانیت و خلق هنر هست. خوندنش رو به شدت توصیه میکنم.