melica
melica
خواندن ۵ دقیقه·۳ ماه پیش

صحبت با خودم (۶)

میخوام بنویسم از اتفاق های این چند روز، ولی خیلی مریضم، و حال ندارم...

اصلا نمیدونم چند روز گذشته که ننوشتم، میام تاریخ هارو نگاه میکنم و میفهمم🤝

نرفتم زرند،

قرار شد دو شنبه برم، برای فردا صبح نوبت ناخن گرفتم، ولی خب هم دلم برای پولش میسوزه هم برای اینکه دوست داشتم نماز بخونم.

بذا یه مدت با ناخن کاشت نماز میخونم تا بعد...

ولی خب ۷۰۰ برم بدم برای ناخن؟!

😐💔



فک کنم ظهر بود که هنوز تصمیمی راجب ناخن نگرفته بودم، اما الان با رای مامانم قطعا دوباره ناخن میکارم.

قرصامو بخورم الان میام،

خب خوردم؛ نمیدونم گفتم که سرماخوردم یا نه؟! سرما خوردگی مزخرفیه حقیقتا... کاش که تا دوشنبه خوبِ خوب شه.

وقت ناخنمم که برای فردا صبح ساعت 8/5 گرفتم، بابونم هم که توی لیوان کنارمه حالا برم سر تجزیه و تحلیل افکارم.

اما چقد ویرگول خوبه، قبلنا که راهنمایی بودم یه وقتایی بلاگفا مینوشتم افکار و خاطراتمو، اما اصلا به اندازه ویرگول به دل نمی نشست...

دیروز یه اتوبوس توی شهرمون که مسافرهاش دانش آموز های دبیرستان بودن چپ کرد، اول نمی دونستیم کدوم مدرسه است، اما بعد فهمیدیم دبیرستان فرزانگان بوده، مدرسه قبلی من یعنی :)

بازم احساسی نداشتم اما مامانم اینا خیلی ناراحت بودن، بابام یهو گفت اینا همه پزشکای آینده بودن، مامانم گفت اره فقط دختر تو بینشون پزشک نشد.

صبح که اخبار داشت میگفت خبرشو، مامانم گفت میبینی وقتی تو هم پزشک نشدی مث اینا برای ما مردی...

نمیدونم مامانم احساس نداره یا درک نداره یا کلا نمیفهمه، اما من ولقعا داغون میشم بعد شنیدنه این حرف هاش ...

دیگه عصری هم که خداروشکر به لطف پایش انرژی دانشگاه تعطیل شد و استرس صبح و عبدالله یار رو ندارم.


امروزم نسبت به بقیه رو ها کمتر انگلی زندگی کردم، چند بار چایی درست کردم و یکم ظرف شستم، به ارشان غذا دادم، داشتم به مبینا فیزیک یاد میدادم و با ارشان دوبار منچ بازی کردم.

چند وقته که بابام میگه دوج کوین بگیر و من میگم بلد نیستم، بالاخره چند شب پیش گفتم بذا ببینم چجوریه داستانش، از سرچ کردن واقعا فهمیدم چیزی یاد نمیگیرم، بعد داخل تلگرام سرچ کردم ارز دیجیتال، و به خودم گفتم بذا یکی از این چنل ها که کامنتش باز بود، کامنت هاشو نگاه میکنم و ینفر که انگار واقعا بلده میرم پیویش، حالا یا بهم یاد میده یا یاد نمیده دیگه...

دیگه شانسی رفتم پیوی یه آقایی و خیلی محترمانه بهش گفتم و اون آقا هم گفت که این ارزِ خوبیه اما الان وقته خرید ارز نیست.

گفتم خب کی وقتشه و اینا تا بحث به جایی کشید که گفت من خودم از یه خانمی یاد گرفتم به تو هم یاد میدم، اون لحظه داشتم با خودم میگفتم عجب، مگه میشه بهم ترید یاد بده و اینا...

خلاصه بیست تا ویدیو از یه اقایی فرستاد گفت اینا رو نگاه کن بعد بیا برات حساب باز میکنم، گفت قبل عیدی هم نمیتونم بعد 17 فروردین....

روز بعد یکم صحبت کرد، بعد خیلی صحبت کرد، بعد خیلی خیلی صحبت کرد، و من دیدم وسط موج زندگی یه مرد 40 ساله ام، حقیقتا اولش باور گفته هاش سخت بود، اما فقط گوش دادم و جاهایی که میشد نظر میدادم و گاها با خودم میگفتم چرا دارم همه اینا رو گوش میدم، حتی یاد امیر حسین افتادم واقعا، گفتم اون طفلک هم همه ی حرفای منو گوش میداد و هیچی نمیگفت، یعنی اونم مث من حوصلش سر میرفته این وسط؟!

یه جایی عصری شد که اقاِ گفت چقد تو خوبی.

گفتم من؟!

گفت نه پس من.

گفتم چرا؟ تا اینجا هم که هر لطفی که اتفاق افتاده از سمت شما به من بوده.

گفتش که تو همه حرفامو شنیدی و خوندی و اهمیت دادی، و نگفتی به من چه اینایی که این میگه.

بعد یکم حسم تغییر کرد...

نمیدونم این حرفا چقدش واقعی، چقدش راسته، چقدش دروغه، اما اگه راست باشه که این ادم واقعا ادم خوبیه، اگه نباشه هم من دارم چیزی ازش یاد میگیرم، حداقل کاری که میتونم براش انجام بدم شنیدن صحبتاشه...

و در ارتباط با ارز دیجیتال، اگه واقعاا یاد بگیرم، و واقعاا اینی باشه که این اقا میگه که کلا خیلی چیزا درون زندگیم تغییر میکنه و خیلی مشکلات درست میشن.

همواره و همواره دارم به امیر حسین فکر میکنم و واقعا نمیدونم چرا، اما ازش همچنان ممنونم، اول اینکه مرد بود، و دوم اینکه با شعور بود.

این اقاِ که اسمش هم فرهاده، میگفتش که دخترا این روزا رو که نمیشه روشون حساب کرد، دختری که میاد یه شب پیام میده و دنبال سکس چته یا دختری که قرار دوم میاد خونه، که زن زندگی نمیشه، ولی واقعا هم همینه...

میگفت شاید اون دختر از روی علاقه اینکار رو کرده باشه ولی اون پسر نمیبینه اینو.

تا از زبون چند تا مرد سی و خردی یا چهل ساله شنیدم اینو که پسرا دوست دختر خودشون رو نمیگیرن.

و نمیدونم چرا واقعا.

از طرفی هم دیروز یه دختری رو توی آرایشگاه دیدم که همونجا هم کار میکرد، گفتش که با دوست پسرش نامزده و دارن عقد میکنن، دوست خودمم همینجوریه...

اما چیزی که واضح و مبراست اینه که دختر سنگین بودن، هم از لحاظ روانی برای خودم، هم از لحاظ دید اجتماعی بهتره.

خلیلی بهم گفت که از دوست بد و کافه رفتن بکش بیرون، راست هم گفت؛ باید روی چیزی وقت بذارم که ارزش داشته باشه.

دیگه اینکه فرهاد گفت، فک میکنن دخترا تا کی جوونن که همینجوری جوونی و زیباییشون رو میذارن پای هر پسری که بهشون سلام کرد...

درسته با هر کس که تاحالا صحبت کردم کلی در نهایت استرس و تروما کشیدم، و مو سفید کردم، اما واقعا همش تجربه شده برام، هنوزم گاوم، اما کمتر گاوم :)))

از کتاب برنده شو هم ده صفحه دیگه خوندم.

صورتمم شستم، محلولم رو هم زدم...

کتابو امشب تموم میکنم، و صبح میرم در پی ارز دیجیتال و مصاحبه ای که قرار بود برای مشاور شدن بدم و ندادم.

11:37


ارز دیجیتال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید