گفتگویی که در سال 1391 محمود فروزبخش با استاد مهدی دهباشی با موضوع جایگاه فلسفی ابن سینا انجام داد.
با توجه به اینکه دیدگاه های مختلفی در زمینه جایگاه ابن سینا در فلسفه مشا وجود دارد؛ به نظر شما ابن سینا چه اعتبار و درجه ای دارد؟
ما در فلسفه اسلامی سه حوزه داریم. یکی از این اولین حوزه ها و در حقیقت اولین حوزه؛ حوزه ای است که فلاسفه مشایی در آن رشد و نمو داشتند و آثار و افکار ارسطو را با توجه به فرهنگ و اعتقادات اسلامی مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند و به بسط و گسترش آن پرداختند. اگر آثار ابن سینا را در کتب فلسفی و در آثاری که مقایسه کرده و تحلیل کرده با سایر آثار فلاسفه معاصرش بررسی کنیم به اهمیت و جایگاه ابن سینا در فلسفه مشا پی می بریم ابن سینا را می توان یکی از مهمترین شاخص های فلسفه مشایی در ایران قلمداد کرد.
تفاوت فاربی که به معلم ثانی معروف شده است با ابن سینا چیست؟
فارابی با وجود شرح هایی که بر آثار ارسطو نوشته است به معلم ثانی شهرت یافته است. اما فارابی مسائل فلسفی را مختصر و مجمل بیان کرده است. در حالی که ابن سینا به بسط و گسترش مسائل فلسفی پرداخته است.
چرا غربی ها و مستشرقین برای ابن رشد در فلسفه جایگاه برتری از ابن سینا قائل هستند و او را در قله این فلسفه تعریف می کنند؟
ابن رشد یک بعد از ابعاد فلسفه را مورد توجه قرار داد. به همین سبب هم غربی ها به او گرایش پیدا کردند. بیشتر نگاه ابن رشد به فلسفه نگاه تجربی و حسی است تا اینکه مراتب وجود را از محسوس به متخیر و از متخیر به معقول تقسیم کند و برای هر یک از این مراتب شناخت وقایی را قائل شود.
مشکل ابن رشد در این مسئله است که ایشان عالم خیال را که واسطه بین محسوس و معقول است را نادیده گرفته است و وقتی حلقه میانی که نقش مهمی در ارتباط با معقول و محسوس دارد حذف شد؛ مسائل دینی مانند معاد در اثبات با مشکل روبرو می شوند و از همین جهت ابن رشد در مسائل ماورای حسی توفیقی برای تحلیل پیدا نکرده و برخی از مستشرقینی که به تاریخ فلسفه اسلامی و تطور فلسفه اسلامی بعد از ابن رشد آگاهی نداشتند؛ ابن رشد را آخرین فیلسوف اسلامی تصور کردند که ناشی از جهل این افراد است.
آیا می توان فلاسفه صفویه را در گرونه فلاسفه هایی قرار داد که نسبت به آن مستشرقین اگاهی نداشتند و کمتر برای شناخت آنها تلاش شده است؟
بعد از ابن رشد در دوره صفویه بزرگترین فلاسفه را در حوزه مشا و فلسفه اسلامی داشتیم که هیچ یک از فلاسفه برابری با آنها نمی کنند. لذا افرادی که در دوره صفویه بنیانگذار حکمت اسلامی و فلسفه اسلامی بودند شاخص ترین فلاسفه و جامع ترین حکمایی بودند که در مقایسه با اعصار گذشته می توان پیدا کرد. و بنیانگذار فلسفه نوین و مجدد در فلسفه اسلامی بودند. برای مثال شما هر یک از فلاسفه دوره صفوی را در نظر بگیرد این افراد جامع بین حکمت عملی و حکمت نظری بودند.
در آثار ابن سینا این جامعیت حکمت عملی و نظری وجود دارد؟
ابن سینا و سایر فلاسفه تا حدودی به حکمت نظری پرداخته بودند ولی به این شدت در دوره صفوی شیوع نداشت. هر فیلسوفی را در این دوره می بینید علاوه بر رشته تخصصی در علوم جنبی مثل طب و موسیقی و نجوم هم دستی داشتند. نمونه اش هم شیخ بهایی است که رصدخانه مراغه را تجهیز می کند.
برخی از صاحب نظران از جمله دکتر داوری معتقد هستند امثال ابن سینا تعامل خاصی با فلسفه یونان داشتند و برخی همچون مرحوم فردید معتقد هستند که اینها کاملا غرب زده بودند در باب نسبت فلسفه ابن سینا و فلسفه یونان نظر شما چیست؟
فلاسفه اسلامی چون در فرهنگ اسلام زندگی می کردند؛ خواه نا خواه فرهنگ اسلامی در نگرش و تفکر این افراد تاثیرگذار بود و از طرفی هدف این افراد این بود که فلسفه ارسطویی و یونان را با وفاق با اسلام و دستورات اسلامی و اصول عقاید توسعه دهند که توفیق بسیار زیادی پیدا کردند.در حقیقت ابن سینا فلسفه یونانی را با وفاق با اسلام گسترش داد.
این موضوع به انحراف فلسفه ارسطویی و فلسفه یونانی تعبیر نمی شود؟
این مسئله به این معنا نیست که آن فلسفه از مسیر خودش انحراف پیدا کرد. بالاخره فرهنگ ها در نگرش شارحان تاثیر دارد و این افراد هیچ کدام مقلد اگر نیستند اگر مسائلی را که ارسطو مطرح کرده است نقل می کردند تقلید نام داشت در حالی که فلاسفه ما هیچ کدام مقلد نبودند بلکه مبدع بودند با توجه به فرهنگ غنی که مسلمانان داشتند؛ آنها توانستند آن دانش را با صبغه اسلامی گسترش دهند بدون اینکه خدشه ای به فلسفه اسلامی و یا فلسفه یونانی وارد شود و این هنری است که اینها به خرج دادند و قابل انکار نیست اگر غیر از این بود؛ بیشتر از این مورد اتهام قرار می گرفتند که همان فلسفه یونانی را به زبان فارسی یا عربی بازگو می کنند.
ذوق شیعی ابن سینا در فلسفه مشایی تاثیر گذاشته است؟
علامه صالح مازندرانی در حکمت بوعلی که پنج جلد کتاب بسیار نفیسی است ایشان تشیع ابن سینا را اثبات کرده است حتی کتابی را از ابن سینا در ولایت علی بن ابی طالب هم نام برده است.
بالاخره بوعلی به سمت بحث های عرفانی کشیده شد؟
این بخش از تفکر ابن سینا کمتر به آن پرداخته شده است. نگرش ابن سینا در کتاب "شفا" نگرش مشایی است ولی کم کم که وارد مطالعات الهیات می شود کتاب "الاشارات والتنبیهات" که تدوین کرده است تقریبا آمیزشی است از فلسفه مشا و فلسفه اشراق مخصوصا در بخش های آخر کتاب وارد بحث های عرفانی می شود و مانند یک عارف اصطلاحات عرفانی را به کار می برد. ابن سینا در اواخر عمر گرایش به اشراق و حکمت اشراقی پیدا می کند و وارد بحث انسان می شود و رساله هایی به صورت داستانی راجع به هبوط انسان تالیف می کند. و به صورت سمبلیک وضع انسان را در این جهان تصویر می کند. بیشترین رساله های ابن سینا در پایان عمر او این چنین هستند ابن سینای اول توجهی به عالم وصال نداشت ولی برای توجیه این مسئله و ارتباط این جهان با عالم آخرت لازم دید که وارد عالم مثال شود. و روی عالم مثال و خیال تاکید دارد.
این شایعاتی که در مورد ابن سینا هست تا چه اندازه صحیح است؟
همین قدر بگویم که ایشان به عرض زندگی بیش از طول آن اهمیت می داده است.