ویرگول
ورودثبت نام
محمود فروزبخش
محمود فروزبخشنویسنده و اصفهان اندیش
محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
خواندن ۹ دقیقه·۳ ماه پیش

از امامزاده داود تا واشنگتن

گفتگو با استاد اكبر خبوشاني (منتشر شده در نشريه خيمه شماره 182)

از کوچکی در روضه ها، یک نام حک شده بر منبرها توجهم را جلب می کرده. «حاج اکبر خبوشانی» سانزده منبرهای بلند و کوتاهی که از آن خاطرات کوچک و بزرگ داریم. با او قرار گفتگو می گذارم در مغازه اش در چهارسو علی قلی آقا. یکی از مغازه های درودگری اش همان جا که خیلی از این منبرهای زیبا از آن بیرون آمده است. حاج آقا روپاست هر چند به دلیل کبر سن، روزانه بیش از دوساعت در مغازه کار نمی کند. با روی باز من را از شلوغی مغازه دعوت می کند به خلوتی حسینیه کناری که خودش کلیدش را دارد. می گوید اینجا صحبت کنیم که روح دارد. راست می گوید مکان باصفایی است اما از مکان باصفاتر خود پیرمرد است. از همان اولین برخورد معلوم است تا وقت خداحافظی که مشخصات پسری را برای ازدواج به من می گوید. حاج اکبر، وجودش خیر است.

حاج آقا شما متولد چه سالی هستید؟

1316

 

اگر بخواهید این عمر 87 ساله خودتان را با مطلبی معرفی کنید، مهم ترین حرف زندگی خود را چه می دانید؟

اول از همه بدانیم که هیچ کس نمی تواند نعمت های خدا را شکرگزاری کند. ائمه هم می گویند که ما نمی توانیم نعمت هایی که خدا به ما داده را شکرگزاری کنیم. آن چه من از زندگی متوجه شدم در درجه اول فقط و فقط رفاقت با خود خدا و بعد هم رفاقت با اهل بیت و بعد هم رفاقت با مخلوقات خداست حتی پرندگان و چرندگان. چند سال است صبح ها یک سطل ماست را آب می کنم با خرده نان، می گذارم در حیاط. ظهر که می شود پرندگان تمامش کرده اند. در روزگار ما که خانه ها حوض ندارد، پرندگان از کجا آب بخورند؟ این کار حسنه دارد. کبوترها وقتی آب می خورند سرشان را بالا می کنند، این ها هم شکر خدا می کنند. اینجا برکاتی شامل حال من می شود.

بعد از این، مهم ترین چیز اخلاق است. من می خواهم وقتی کسی با غم می آید مغازه من، با خوشی و شادی برود. آن قدر حسنه هست که می توان به آسانی به آن رسید مثلا همین سلام کردن.

 

برای همین است که من وقتی با شما تماس گرفتم به جای الو گفتید، سلام علیکم

الو یعنی چه! من پشت اف اف خانه هم می گویم سلام علیکم. در این 87 سال الحمدلله چون با خدا رفاقت کردم چیزی کم نیاوردم البته همه باید بدانیم که با گذر سن، خدا نعمت سلامتی را آهسته آهسته از انسان می گیرد و آگاهی می دهد که حواست را جمع کند. (خنده)

 

چند سال است که در شغل درودگری مشغول هستید

در 7 سالگی پیش عمویم حاج رضا خبوشانی کار را در دکان نجاری ایشان شروع کردم. کار اولم این بود که پوشال ها را جمع کنم. تا 18 سالگی و سربازی پیش عمو بودم. آن جا هم به من کارگاه نجاری دادند. بعد از سربازی از عمو اجازه گرفتم. دکانی برای خودم زدم و ازدواج کردم. اولین ضریحی که به ما دستور دادند و ساختیم امام زاده داود تهران بود. امام زاده در کوه بود و راه ماشین نداشت. تا جایی ضریح را با ماشین بردیم و از جایی با قاطر بردیم. یک هفته هم آنجا بودیم و ضریح را سوار کردیم.

 

آن ضریح برای شما برکاتی هم داشت

بعد از آن مدام برایمان سفارش ضریح سازی آمد. شوش دانیال، شیخ صدوق، میرزای قمی، زکریا ابن آدم. یک بار رفته بودم ابن بابویه. خودم یادم رفته بودم که ضریح آن را بیش از چهل سال پیش ساخته بودم. ناگهان اسم خودم را پای ضریح دیدم، یادم آمد که خودم این ضریح را ساختم.

 

آن وقت چه احساسی داشتید

احساس آرامش. چون ضریحی که چهل سال پیش سوار کرده ام انگار همین حالا ساخته ام و هیچ عیبی نداشت. منبرهایمان هم همین طور است. رفتم خرم آباد. شاگردم به من گفت منبر این مسجد را شما ساختید و سال ساخت آن مربوط به زمانی است که من هنوز به دنیا نیامده ام.

 

چه تعداد منبر در تمامی این سال ها ساخته اید؟

خیلی. حدودا 7000 منبر.

 

منبرها را فقط برای سفارش داخل ایران می ساختید

برای خارج. کویت، دبی، استرالیا. آمریکا. البته برخی از منبرهایی که برای خارج از کشور ساختیم عتیقه بوده اند. پر از خاتم و گره چینی. الحمدلله رب العالمین.

 

در منبرها یا ضریح هایی که ساختید امضایی هم دارید

البته. هر هنرمندی امضا دارد. مثلا ما منبری که داریم پای کار آن می نویسیم سازنده حاج اکبر خبوشانی و سال آن درج می شود. تاریخ تولید می خورد و از دکان خارج می شود.

 

منظورم آن بود که کارهای شما از لحاظ ساخت و هنری خصوصیتی دارد که اهلش بفهمند کار شماست

آن ها که اهل هنر هستند، سبک کار ما را که ببینند، متوجه می شوند. سبک کار ما ساده است. مثلا این منبری که دراین حسینیه جلوی شماست تاریخش را برای من بخوانید

 

برای دقیقا چهل و یک سال پیش است. درست هم سن خودم است

ببینید این منبر ذره ای مشکل پیدا نکرده است. یکی از نشانه های سبک کار ما آن تاج بالای منبر است یا خاتم هایی که در سینه کار خورده است. تمام نجارهای ایران می دانند که این سبک مال من است. اختراعش از اینجا بوده است. ولی من بخیل هم نبوده ام. شاگرد زیاد پرورش دادم. هر کس آمد در دکان ما، کم برایش نگذاشته ام و کار یادش دادم. این دکان، مثل دانشگاه بوده. هر کسی وارد این دانشگاه سعی اگر استعداد داشته و عشق به ائمه داشته، استاد خارج می شود. من کپی کارهای خودم را هم به آن ها داده ام. مثلا اگر کسی «حسین منی و انا من حسین» می خواهد به او می گویم نمی خواهد شما پیش خطاط بروید بیایید این کپی خط را بگیرید. خیلی از شاگردهایم خودشان کارگاه زدند.

 

دیدم که در مغازه شما جوان هایی کار می کردند

این ها دانشجو هستند. گواهینامه من کف دست من است.

 

آهان یعنی شما مدرک از دانشگاهی نمی خواهید

من به هیچ کسی غیر خدا احتیاج ندارم. ولی مسئولین هم آن چور که باید به صنایع دستی احترام نگذاشته اند. من برای خودم نمی گویم. مسئولین می گویند اما کاری نمی کنند. کدام یک از آن در این هفتاد سال، برای ما کاری کردند. کی آمد تا بگوید خدا قوتت بدهد. من از کسی چیزی نمی خواهم.

 

مهم ترین خواسته ای که از مسئولین دارید چیست

کسی که وارد کارگاه نجاری می شود باید بیمه شود. تمام نجارها انگشتشان آسیب می بیند خود انگشت من لای اره رفته است. این انگشتم که یه وری شده است. ماشین آن قدر سریع می برد که من آن موقع متوجه شدم فقط دیدم که جلوی پیراهنم سرخ است و خون انگشتم پایشده به پیراهنم. پس نجارها که در معرض آسیب هیتند حکما باید بیمه باشند. خواهش می کنم اگر صدای من را می شنوند، فکری به حال حمایت بیمه ای کارگرهای ما بکنند. جوری که برای کارفرما هم کار سخت نشود چون اگر سهم ما زیاد شود مجبور می شویم شاگرد کم بگیریم. رهبر عزیزمان مدام به تولید کار تاکید دارند. باید حمایت باشد تا ما بتوانیم چند تا شاگرد پرورش بدهیم.

 

علاوه بر ضریح و منبر، در هم ساخته اید

فراوان. درهای بزرگ. برای نجف هم در ساختم. خیلی روی درها کار کرده ام. اشعار جا زده ام. برای امام رضا هم دری ساختم که اشعارش را حاج آقای اشتری پدر سردار اشتری، اشعارش را گفتند.

 

در همین حسینیه که در آن هستیم را هم خودتان ساخته اید

این را از حقوق فرزند شهیدم ساختم. حالا سال های سال، این در هست. پسرم با کاروان وحدت برای لشکر امام حسین ارزاق می برد. در دعاها برای رزمندگان پول جمع می کردند و به جبهه ارزاق می بردند. حسین ما رفت و عاشق شد و دیگر نیامد. ارزاق برده بود و ماندنی شد و راننده آمبولانس شده بود. در خط مقدم دو تا مجروح سوار آمبولانس می کند و آمبولانسش را سرپل ذهاب منهدم می کنند. بعد این ها را نتوانسته بودند شناسایی کنند. ما را خواستند و رفتیم در سردخانه ای که در آن حدود پنجاه تا جسد بود که جمع آوری کرده بودند. خلاصه آقای محمدعلی کرباسی جنازه را شناسایی کرد و در سال 62 بود که در همین حسینیه برایش مراسمی گرفتیم. این در هم به یادش اینجا ساخته شد.

 

در منبرسازی از چه چوبی استفاده می کنید؟

با همه چوبی می شود اما بهترین چوب، چنار است. اول از همه هم چوب باید خیلی خشک باشد یعنی بیش از دو سال مانده باشد. تمام درهای ائمه را از چنار می سازیم و چوب چنار، همه جای ایران هم هست. اما از همه جا بهتر چنار باغ بهادران است. البته چوب گردو هم خوب است. چنار نه سبک است مثل چوب روسی و نه سنگین است مثل چوب ساج اما دوام دارد.

 

وقتی برای مجالس امام حسین منبر می سازید حس و حالتان با سفارش روزمره فرقی هم دارد

اشعارش حال متفاوتی دارد زیرا شاعری مثل محتشم کاشانی نیست. کسی مثل محتشم شعر نگفته و شعرش در تمامی دنیا هست.«زان تشنگان هنوز بهعیوق می رسد» بلندترین ستاره در آسمان نامش عیوق است. «زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد/ فریاد العطش ز بیابان کربلا»

 

غیر از خدماتتان در عرصه نجاری فعالیت های فرهنگی یا عام المنفعه ای هم داشته اید

وقتی حسین شهید شد دلمان داشت کاری برای شهید بکنیم زیرا به گردمان حق داشت و دوست داشتیم کار ماندگار باشد آمدیم و یک کمپ برای ترک اعتیاد درست کردیم. مکانش را خودم درست کردم. استخر و چند تا حمام و سرامیک و بعد هم تاییدیه بهزیستی. حدود 6000 جوان در اینجا اعتیاد را ترک کرده اند. حتی شده است که مورد ترک کرده و بعد برای خود من کار کرده است. یا حتی برایشان مورد ازدواج پیدا کردیم. ازدواج آسان با 14 سکه مهریه.

 

پس برایشان پدری کرده اید

الحمدلله رب العالمین. الان هم 80 مریض داریم که در کمپ هستند. آن ها 28 روز باید آنجا باشند. خدا کمکم کرد. اگر کسی بخواهد سینه بزند در خیابان هم می تواند اما معتاد اگر بخواهد خوب شود در خیابان نمی تواند بخوابد. باید جایی باشد از او پذیرایی کنند. وقتی کسی را با حال خراب می آورند به او می گوییم تو برو امشب خب بخور و خب بکش و اگر دوست داشتی صبح سرحال بیا اینجا. وقتی آمد به او می گوییم آیا آمدی خوب شوی یا نمی خواهی اگر واقعا نمی خواهی برو ولی اگر می خواهی بیا در بغل من. بغلش می کنیم بوسش می کنیم. احترام شرط اول است. با احترام معتادها خوب می شوند با زور نیست. به او می گوییم 28 روز باید اینجا بمانی هر وقت خواستی بروی ما خودمان در را برایت باز می کنیم. خودت باید بخواهی. مثل مهمانسرا با آن ها رفتار می کنیم. امروز کمپ شهید خبوشانی، کمپ مادر در ایران است.

 

از جایی هم حمایت می شوید

ما یک اعلامیه ای زدیم و به جاهای مختلف دادیم که مثلا حسینیه شما صد کیلو برنج پخته مقداری اضافه آورده یا در عروسی مهمان ها کم آمده اند. زنگ می زنند کمپ تا غذای دست نزده را بیایند ببرند.

 

فکر می کنم شما ریشه ای هم داشته اید که توانسته اید در ابعاد مختلف چه شغلی و چه اجتماعی این پیشرفت ها را داشته باشید

ما پدر مادری داشتیم به نام حاج علی بانکی که در بازار اصفهان رنگرز، معتبری بود. یک ستون بازار بوده و از نظر خوش اخلاقی و انسانیت نمونه بوده است. یک عمر می رفته پشت بام و سحرها مناجات داشته  مردم با صدای اذان او متوجه وقت نماز صبح می شدند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبر
۲
۰
محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
نویسنده و اصفهان اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید