درباره آیت الله محمد باقر زند کرمانی (بخش دوم)
ارجاع صفحات مربوط می شود به کتاب «فطرت بیدار زمان»
در نوشتار بخش اول مشخص شد که آیت الله زند کرمانی عالمی آگاه به زمان خود بوده است که با حساسیت های به جای خود در مواقع لازم به مردم هشدار می داده و در سراسر زندگانی در پی آگاه سازی مردم بوده است. اما او برای اصلاح از کدام روش استفاده کرده است.
او پیش از چیز سعی داشته است که با میراث و هویت اسلامی ما یگانه شود. او در این طریق روش احیا را در پیش می گیرد. برای همین مدرسه ذوالفقار را احیا ی کند (123) حتی در این راه خانه خود را می فروشد. به همت او درب مسجد جامع عباسی گشوده می شود تا دوباره این مسجد باشکوه محل عبور و مرور مومنان و برقراری نماز شود. مسجد باغ قوشخانه و مسجد پیرپالان دوز و مسجد جویباره هم به همت او احیا شد. (121)
هنگامی که آمریکایی می خواستند زمین مسجد مصلی در تخت فولاد را به بهانه فرودگاه تصاحب کنند، مردم را با خودش همراه کرد و حساب مسجد مصلی را از فودگاه جدا کرد. و از همه مهم تر راهپیمایی روز عید فطر را به راه انداخت. جمعیت کثیری که به دنبال آیت الله خود راه می افتادند و عاقبت در مسجد مصلی نماز عید را به امامت او برگزار می کردند. سنت حسنه ای که بعد از آیت الله زند کرمانی، آیت الله عباسعلی ادیب آن را عهده دار شد.
جالب است بدانید با پیگیری های آیت الله زندکرمانی بود، آیت الله رحیم ارباب، نماز جمعه خود را به مسجد جامع منتقل کردند که جمعیت این میعاد هفتگی بعضا به بیش از 5 هزار نفر می رسید.
نفس حرکت عظیمی مردمی در روز عید برای حکومت وقت می توانست رعب آفرین باشد. در این مراسم اگر چه کسی شعار سیاسی نمی داد اما چنین اقدامی قطعا سیاسی بود زیرا به مردم و عالمان زمان گوشزد می کرد تا چه حد قدرت دارند و اگر شخصیت زندکرمانی را مقدمه ای بر ماجراهای انقلاب اسلامی در اصفهان بدانیم، ارزش این اقدام دسته جمعی او بیشتر بر ما معلوم می شود.
راهپیمایی روز عید فطر، تجلی و قدرت نمایی سنت بود تا جایی که یک یهودی در وصف آقای زند کرمانی گفته بود گویی موسی از کوه طور می آید. این راهپیمایی نقطه درخشان حیات زند کرمانی است. جایی که او مردم را به همراه دارد. اما در جاهای دیگر شاهد آن هستیم که در بیان و رفتار او نوعی از فردیت دیده می شود. جایی که روشنفکر زیاد از واژه «باید» استفاده می کند به فکر اصلاح مردم است اما مردم از او جدا هستند. به راستی باید پرسید که چرا چنین شد و در پاسخ به این پرسش باید کندوکاو کرد؟
آیت الله زندکرمانی می توانست دقیقا در امتداد آیت الله حاج آقا نورالله باشد با تمامی ابعاد ان. اما به راستی چنین نشد؟ او هم به مردم می گفت که کالای ایرانی بخرید درست مانند حاج آقا نورالله. او هم می گفت اگر هر کس یک نخ سیگار نکشد می توانیم با پولش چه کارهایی کنیم یعنی آن که او هم مانند اعلامیه 5 ماده ای علما مردم را تشویق به جهاد اقتصادی دسته جمعی می کرد. اما در هر صورت او نتوانست جمع اضداد علمای اصفهان را با خود همراه کند. کاری که حاج آقانورالله تاحد زیادی در مشروطه توانست.
در پاسخ به این پرسش باید موضوع را از چند جهت بررسی کرد. زمانه حاج آقانورالله پربارتر از زندکرمانی بود. نخست پشتوانه های حاج آقانورالله را باد دید. پدرش آیت الله شیخ محمدباقر نجفی بزرگ حوزه علمیه اصفهان بود و آن ها شش برادر بودند که همپی مجتهد طراز اول بودند. حوزه اصفهان در آن زمان بعد از نجف بهترین بود. حال آن که در زمانه زند کرمانی حوزه اصفهان رو به افول بود. شخصیت شاخص مرکزی نداشت و به نوعی قم جای آن را گرفته بود. از طرفی زند کرمانی در حوزه علمیه هم جایگاه ویژه ای نداشت و تدریس نمی کرد.
در زمانه زند، مردم از کار سیاسی خسته شده بودند. اصفهانی ها پاکار مشروطه ای بودند که در تهارن مجتهد اول شهر را ه دار آویختند و از دل آن دیکتاتوری پهلوی بیرون آمد. علما هم دیگر جرات اقدام سیاسی نداشتند و اتحاد ایشان پس از آن ماجراها سخت بود. از طرف دیگر فرهنگ اصفهان به سبب بیست سال حکومت رضاشاهی ضربه های سنگینی خورده بود. فضای تحجر و خرافات در مذهبیون حاکم بود و از طرفی شیفتگی به غرب و نوگرایی مدرن بیداد می کرد. در چنین زمستانی تنها کار صحیح آن است که هسته ها را در خاک بکاری تا به امید بهاری حتمی سبز شوند. اتحاد مردم و علما برای مقابله با استبداد و انگلیس آرزوی زندکرمانی بود که در آن زمانه گرفته رخ نداد و دست آخر هم خودش متهم به انگلیسی بودن شد و تنش از تخریب ها زخمی شد. کسی که به جنگ انگلیس می رود باید تا آخر کار برود و الا انگلیس به او بدل می زند و خودش را نابود می کند.
اگر بخواهیم به زند کرمانی سخت گیری کنیم باید بگوییم که او برای مقابله با انگلیس هم طرح بلندمدتی نداشت. البته این عارضه تنها مخصوص او نبود و مشمول تمام مبارزان دوران نفت می شد. آن ها نمی توانستند مبارزه خود را به طرحی عظیم گره بزنند. نهضت ملی شدن نفت آخرین رمق از ایده مشروطه سلطنتی بود. زند کرمانی هم می دانست که سلطنت پهلوی از اساس نامشروع است اما دو نکته در این میان وجود داشت اول آن که ماجرای مشروطه هنوز آخرین نفس هایش را داشت می کشید و هنوز محو نشده بود تا فرصت به ایده جدیدتر برسد دوم آن که زمانه برای اتحاد و فهم طرحی بزرگ غیر از سلطنت آماده نشده بود. پس با این اوصاف کسی نمی توانست به جنگ انگلیس کهنه کار بورد زیرا مبارزه اش در میانه کار ناتمام می ماند یا آن که او هم مانند زندکرمانی قربانی توطئه ها و تهمت ها می گفت. تا جایی که مشهور شد زیر عمامه اش نوشته شده :
made in England
و این مصداق کلام «عاقبت سرکنگبین صفرا فزود» است و چقدر درناک جگرها را می سوزاند. همین تیر و ترکش هاست که زندکرمانی را باداشتن این ابعاد وسیع در دفاع از هویت، بعد از مرگش هم همچنان مظلوم و شناخته نشده باقی می گذارد. بگذرد. محمدباقر یک بشارت بود. بازویی بود در کنار بازوان دیگر در تاریخ که همه باید دربی بزرگ را هل می دادند تا عاقبت به مدد همه آنان فتح باب صورت پذیرد. نماند تا ببیند. سال 1348 به دیار باقی پرکشید. اصلا باید این خرده ایده ها بروند تا ماجرای بزرگ شروع شود. خودش هم گفته بود. بعد حوادث سال 1342 وعده اش را داده بود.
«من پنجاه سال است ایشان (امام خمینی) را می شناسم با هم مانوس بوده ایم. در او هیچ شرک و بی دینی نیست. ایشان خیلی وقت است این افکار را دارد. روزی بیاید که سفره طاغوتیان جمع شود. ایشان در جوانی هم همین افکار را داشت و بارها با من بحث می کرد و صحبت می کردیم» (107)