رهبر انقلاب در اجلاس «علما و بیداری اسلامی» نام چند تن از بزرگان را به عنوان پرچمداران و پیشتازان نهضت های بیداری اسلامی معرفی کردند که از این میان دو نفر از آن ها از علمای مربوط به دوران مشروطه مقیم ایران بودند. آیت الله حاج آقا نورالله اصفهانی که رهبری مشروطه خواهان اصفهان را برعهده داشت و آیت الله شیخ فضل الله نوری، روحانی نام آشنای تهران که نامش را همگان شنیده ایم.
با مرور چند فراز از زندگانی این بزرگان متوجه نکاتی میشویم که راهنمای امروز ماست
۱- شیخ فضل الله نوری در مقطعی از عین الدوله و نخست وزیری (صدرالوزرا) او حمایت کرد. من ابتدا فکر می کردم که این نیز از جمله تخریب های فراوانی است که در طول تاریخ علیه او ساخته اند زیرا عین الدوله سمبل استبداد است و حمایت از چنین شخصی توسط کسی که خود از رهبران مشروطه اول بوده است، بسیار بعید به نظر می رسد. اما واقعیت آن است که شیخ از نخست وزیری عین الدوله مستبد بدنام حمایت می کرد زیرا در طرف مقابل، رقیب او برای تصدی این پست امین السلطان یا همان اتابک اعظم بود که متمایل به سفارت انگلستان بود. در واقع شیخ فضل الله نوری می خواست با حمایت از عین الدوله در مقطع خاص دست انگلیس ها را از رسیدن به پست کلیدی صدرالوزرایی کوتاه نماید و الا شیخ پیشتاز مشروطه که در مهاجرت صغری و کبری در صحنه بوده است هرگز ذاتا طرفدار چنین سیاستمدار بدنامی نبوده است.
این بحثی است که آقایان حوزوی آن را انتخاب «خیرالموجودین» می نامند. یعنی در عالم سیاست وقتی چندین گزینه محتمل وجود دارند و هیچ کدام مطلوب شما نیستند، دلیل این نمی شود که صحنه را خالی کنید بلکه باید از گزینه های موجود بهترینشان را انتخاب کنید. گاهی اوقات عقل حکم می کند که میان بد و بدتر، آدمی طرفداری از بد را وظیفه خود بداند.
شاید مطالب گفته شده برای خوانندگان بدیهی باشد، اما ماجرا وقتی جالب می شود که ما شخصیت شیخ فضل الله نوری را بیشتر بشناسیم. شیخ قله آرمانگرایی است. در شخصیت او کمترین نقطه از سازش دیده نمی شود. واژه مدارا در مرام او جایی نداشته است. هنگامی که اهالی فراماسونری و وابستگان به سفارت بریتانیا جریان مشروطه را در دست می گیرند، وی بدون هیچ ملاحظه ای مشروطه را حرام اعلام می کند. فتوایی که در واقع حکم اعدام خود اوست. ماجرای شهادت او را هم بارها شنیده ایم و می دانیم که چقدر به او پیشنهاد کردند که پرچم این کشور و آن کشور را فقط بالای سر خانه ات نصب کن تا در امان بمانی و او گفت بعد هفتاد سال که محاسن برای اسلام سفید کردم حالا بروم زیر این بیرق ها …
حالا وقتی چنین فرد آرمانگرایی در عالم سیاست از قاعده «خیرالموجودین» استفاده می کند، دیگر حکایت باقی اهالی تاریخ روشن است.
۲- حاج آقانورالله کتابی با نام «مقیم و مسافر» دارد که اندیشه سیاسی خود را در آن از زبان یکی از شخصیت های کتاب به نام مسافر بیان داشته است. مسافر معتقد به چهار اصل است:
الف- حکومت لازم است و حاکم می خواهیم
ب- اختیارات حاکم نباید مطلق باشد بلکه باید مقید به قانون باشد
ج- قانون باید بر طبق اسلام باشد
د- رسول خدا نیز برای اداره جامعه، مشورت می کرد پس شورایی برای مشورت و حکومت داری لازم است
سپس حاج آقانورالله با صراحت اعلام می کند: «حکومت مشروطه سلطنتی همان اسلام است»
حال آن که آقانجفی برادر بزرگتر حاج آقانورالله و مرجع تقلید آن زمان مردم اصفهان، کتابی با نام «فی ولایت الحاکم الفقیه» دارد و اساسا آرمان این علما حکومت ولایت فقیه بوده است البته منظور آن نیست که فهم آن ها با فهم امام خمینی(ره) از ولایت فقیه یکسان بوده است اما در هر صورت با دقتی جامعی در زندگانی و اندیشه علمای مشروطه اصفهان درمی یابیم که آرمان نهایی ایشان حکومت مشروطه سلطنتی نبوده است. حال سوال اینجاست که چرا حاج آقانورالله چنین عقیده ای دارد و مشروطه را با تمام نواقص و عیوبش حکومت اسلام معرفی می کند.
حقیقت آن است که حاج آقانورالله نیز همچون علمای بزرگ دیگری چون میرزای نایینی، معتقد به حکومت «قدر مقدور» بوده است یعنی او معتقد بوده است با تمامی توانایی ها و امکانات موجودمان باید بکوشیم تا یک قدم هم شده، خودمان را به اهداف اسلامی نزدیک کنیم. حکومت مشروطه دقیقا همین طور بوده است، مشروطه با تمام مشکلاتش و با تمام آسیب هایش، در مجموع یک گام روبه جلو بوده است یعنی آن که تشکیل مجلس و وضع قانون در هر صورت بهتر از حکومت پادشاهی یک نفره بوده است.
آری مشروطه در زمان خودش به قدر توان آقایان بهترین حکومتی بوده است که می توانسته ما را یک پله بالا ببرد و اندکی رشد دهد، پس حمایت از چنین مرامی یاری رسانی به امام زمان (عج) است و در زمان خودش از وظایف منتظران حضرت پیوستن به چنین نهضتی بوده است.
این مرام و روش حاج آقانورالله بود برای همین است که وی از جمیع امکانات شهر استفاده می کرد تا گام به گام به اهداف عالی خود نزدیک شود. بدون شک حاج آقانورالله آرمانگرا بود و جانش را نیز بر سر این آرمان ها قرار داد. او پرچمدار قیام علما علیه رضاشاه در سال ۱۳۰۶ بود. به قم رفتند و تحصن کردند و نود و چند روز هم مقاومت کردند. تا سرانجام با تزریق مسموم پزشک احمدی، نیم قرن جهاد و مبارزه حاج آقا پایان یافت. او نیز مانند شیخ شهید آرمان گرا بود اما با این تفاوت که شیخ تهران از جایی به بعد از مشروطه ناامید شد ولی حاج آقانورالله تا روز آخر از امکانات و ظرفیت های شهر اصفهان برای اهداف اسلامی استفاده کرد.
تفاوت این دو بزرگ در آن است که یکی نگرشی مانند رشته الهیات و کلام و فلسفه دارد و آن دیگری شبیه علم مدیریت است. شیخ فضل الله به مشروطه تهران می نگرد و منحرف بودن آن را تشخیص می دهد. پس فریاد می زند. به تعبیر دکتر داوری: «هیچ کس به اندازه شیخ فضل الله غرب را به خوبی نشناخت»
او بزرگترین غربشناس زمان خود بود و انحراف ومنحرفین را زودتر و بهتر از هر کس دیگری تشخیص داد اما نگرشی همچون رشته الهیات، کلام یا فلسفه داشت. او متن را می خواند و رفتار را می دید و آن را خلاف اسلام تشخیص می داد. پس رای به حرمت می داد و بنا بر وظیفه دینی خود با آن مبارزه می کرد.
حال آن که حاج آقانورالله منحرفین را می دید اما می گفت از این مجموعه پیش رو چگونه می توانم اهداف کلی را پیش ببرم، در واقع او نگاهی مدیریتی داشت. برای همین بود که توانست انجمن مقدس ملی را در اصفهان به راه اندازد. شورایی که شهر اصفهان را اداره می کند. از آن جا که اعضایش با رای مردم انتخاب می شدند، مردم سالاری بود و از آن جا که در راسش یک مجتهد جامع الشرایط به نام حاج آقانورالله بود، دینی بود یعنی اولین تجربه مردم سالاری دینی. حاج آقانورالله توانست نبض یک شهر را با سیاست و تدبیر و واقع گرایی به دست بگیرد. در انجمن مقدس ملی متخصصین هر صنفی به نماینده خود برای حضور در انجمن رای می دادند. روزنامه انجمن مقدس ملی تمام مذاکرات انجمن را برای مردم چاپ می کرد. در این مذاکرات دیده می شد که بین اعضا اختلاف نظر وجود دارد و بحث و مشورت صورت می گیرد و این طور نیست که آن متخصص بیاید و دوزانو جلوی آیت الله روی زمین بنشیند یعنی آن که هر چه شما بفرمایید.
حرف اصلی این نوشتار آن است که بگویم که آرمان گرایی با حرف های بزرگ حاصل نمی شود بلکه مسیری است که با واقع گرایی در هم تنیده شده اند. حتی بزرگانی چون شیخ شهید و حاج آقانورالله نیز به وقتش کاملا واقع گرایانه رفتار می کردند و به قدر مقدور از توانایی ها استفاده می کردند. به عقیده نویسنده در راه پیاده نمودن نظام اسلام حاج آقانورالله در اصفهان موفق تر ظاهر شد. زیرا او توانست در مشروطه اول علمای بزرگترین حوزه علمیه ایران را در حمایت از مشروطه متحد کند و در استبداد صغیر نیز با کمک بختیاری ها اصفهان را به عنوان نخستین شهر فتح نموده از چنگال مستبدین قاجار خارج کند. یعنی فقط این نبود که کتابی به نام «مقیم و مسافر» بنویسد بلکه در پیاده سازی این کتاب گام های موثری برداشت. حاج آقانورالله این طور نبود که متنی را بخواند و اگر خلاف نظراتش باشد آن را نفی کند، بلکه او می گفت این فرد با این نظراتش چه کمکی به ما می تواند بکند.
نویسنده، انحرافات فکری برخی نوشته های مرحوم شریعتی را منکر نمی شود اما بدون شک طرز برخورد شهید بهشتی و آیت الله خامنه ای با شریعتی را بسیار مناسب تر طرز برخورد آیت الله مصباح یزدی می دانم. این که متنی از شریعتی را برداریم و اشکالات و خطاهایش را بگوییم به تنهایی کافی نیست بلکه باید بدانیم شریعتی در کجای انقلاب ما قرار دارد و در زمان های مختلف به چه کار ما می آید. برای همین هم بود که باهنر و مفتح و خامنه ای که به حسینه ارشاد رفت و آمد داشتند و سعی در تعامل فرهنگی میان افکار متفاوت داشتند و می خواستند نسبت خودشان را با اندیشه های جدید مشخص کنند، در ادامه نیز بیشتر به کار انقلاب آمدند تا کسانی که در مسجد و منبرهاشان در اصفهان و مشهد به طعن و لعن شریعتی پرداختند.
حاج آقانورالله اهل تعامل و گفت وگوی فرهنگی بود. نماینده او با کشیش مسیحی در صفاخانه جلفا مناظره می کردند و مردم نگاه می کردند و از مناظره های ایشان میان اسلام و مسیحیت، مجله الاسلام چاپ می شد که امروز نیز موجود است. یک قرن پیش در شهر من چنین فضایی حاکم بوده است.
حاج آقانورالله نمی گفته است فقط حرف من درست است و به حرف بقیه علما بی توجه باشد. نمی گفته است من و برادرم با هم می شویم شورای فقاهتی و آقایان دیگر بی بصیرتند. او هنگامی که می خواسته است از جانب اسلام بیانیه معروف پنج ماده ای در تحریم کالاهای خارجی را بدهد علاوه بر برادرش یازده عالم درجه یک اصفهان را نیز جمع می کند و پای بیانیه را امضا می کنند و سایر اعلامیه های آن زمان نیز چنین است . عمدتا به صورت ائتلافی مواضع بیان می شود.
اوست که در میانه خانه خود می نشیند و بزرگان ثروتمند بازار را به گرد خود متحد می کند تا «شرکت اسلامیه» تشکیل دهند و پارچه ایرانی را به لندن، مسکو، قاهره، کلکته، اسلامبول و بغداد صادر کنند. کنار دست راست او سرمایه دار جا می گیرد و کنار دست چپ او بختیاری تفنگ به دستی که کلفت سبیلش هم دُردی مشروبش را می گیرد و هم جلوی متجاوز و مستبد را. حاج آقانورالله است که می تواند همین بختیاری ها را در کنار طلاب قرار دهد و رژه ای پنجاه هزار نفری ترتیب دهد به گونه ای که کسروی از آن به عنوان رژه آخوندی در اصفهان یاد کند.
در آن رژه جمعیت فریاد می زد:
اقول اشهد ان لا اله الا الله شدیم فدایی ملت به اذن نورالله
و نمی گفتند « فدایی نورالله» می گفتند «به اذن نورالله». درست است که اصفهان توسط قوای روس اشغال شد اما بر سربازان آن رژه که نتوانتسند در مقابل ارتش پیروز جنگ جهانی اول مقاومتی داشته باشند، عیبی نیست بر ما که صد سال است اشتباهاتمان تکراری شده، عیب است.