با وقوع انقلاب اسلامی، منتظر بسیاری ا زتحولات بودیم، اما جنگ آمد و کارها به تاخیر افتاد و حتی بعضی از آن ها نیز فراموش شد.
دولت محوری، تهران محوری و نفت محوری سه مولفه اصلی اقتصاد دوران پهلوی دوم بودند. قرار بود جمهوری اسلامی بیاید و این مثلث را در هم بریزد اما نشد. یکی از بزرگ ترین موانع برای رسیدن به این اهداف، رخداد هشت ساله جنگی عظیم بود. جنگی که ما طلب آن نبودیم و صدام با حمایت و تحریک مستکبران آن را آغاز کرد.
در ایران مسئولین وقت یک راه بیشتر نداشتند، آن ها همچنان مرکزمحوری و دولت محوری را برای اداره کشور در روزگار جنگ، ضروری می دانستند و الحق و الانصاف هم این روش جواب داد و در روزگار دهه شصت با این کنترل گری بود که سامان کشور به هم نریخت و با وجود انبوه مشکلات، اساس مملکت داری مختل نشد.
اما آن چه صحیح بود همان ایده ای بود که به صورت روش شوراها خود را نشان می داد. هر منطقه ای یا شهری، پارلمانی داشته باشد و امورات خود را به صورت شبیه فدرالی به پیش ببرد. البته بخش هایی از مسائل کشوری هستند و ثابت اما در اداره بخش ها، می توان از ایده ها و نگاه های منطقه ای بهره برد.
این دقیقا همان چیزی است که تا به امروز در حسرت آن سوخته ایم. از شروع جنگ، شدت تمرکز دولت بر همه چیز و همه جا بیشتر هم شد. وزارت کشور، شهردارها را تعیین می کرد و سایر امور نواحی مختلف کشور هم تماما در اختیار دولتی بود که در مرکز نشسته و برای همه نقاط دستورالعمل می نویسد.
این وضعیت در اواخر دهه هفتاد، مقداری بهتر شد. با انتخابات شوراها و حق اعضای شورا برای انتخاب شهردار، مقداری از قدرت و تسلط مطلق دولت کاسته شد و رشته امور به مردم منطقه رسید. شورا در جهات مختلفی دستشان بود و در تمامی سال ها منشا اثر بودند اما مطلقا این کافی نیست. در دهه گذشته فراوان از آرمان مدیریت واحد شهری صحبت شده است. مدیریتی که بی شک باید سرنخ آن به دست اعضای شورای شهر باشد و این شورا باشد که بالاتر از مجموعه شهرداری، توانایی تاثیر در شهر و پیرامون آن را داشته باشد.
لازمه تحقق این مهم همت دولت است و البته ایثاری که اختیارات و حقوق را از خود بکند و با سیری که خود صلاح می دادند، سررشته امور شهری را تماما به شورا بسپارد. این همان آرمانی بود که تحققش روی زمین ماند که ماند. گفته می شود که در چند سال اخیر هم میلی برای کاسته شدن قدرت تهران نشینان دیده نشد. تمرکز گرایی همچنان وجود دارد.
آن چه در دهه شصت رخ داد امری طبیعی نبود بلکه حالتی اضطراری بود و بعد از جنگ ما باید به دنبال رفع این تمرگزگرایی می بودیم. اما انگار در این عالم کسی دوست ندارد از قدرت خود بکاهد هر چند که این عظیم بودن همان عقیم بودن باشد.
تصور من بر آن است که اگر جنگ نبود، امروز شوراها دست بازتر و دایره اختیارات فراوان تری داشتند. جنگ ترسی ایجاد می کند که متصدیان امر با مرکز گرایی آن را جبران می کنند. جنگ حالتی خاص است و الگوی همه ایام نیست و بعد از آن باید به فکر یک سری تحولالت واقع بینانه باشیم.
ما منکر دردسرهای داستان فدرالی بودن نیستیم اما می توان این روش را تعدیل نمود و متناسب با روحیات فعلی ایرانی تنظیم کرد. ما هر چه از جنگ فاصله گرفتیم و با پیشبرد توسعه، سطح رفاه و مولفه های گوناگون را بالا بردیم بیشتر نیازمند فهم جامعه متکثر می شویم. نسخه واحد زمانی لازم بود و اکنون آن لزوم برداشته شده است و باید به سمت شیوه هایی از حکمرانی رفت که در آن دیگر از مرکز گرایی کاسته شده و تنوع و تکثر منطقه ها و نواحی بیشتر لحاظ شود.
پس اين كه شوراها فقط شهردار را تعيين كنند و خلاص، قانع كننده نيست بلكه صحبت از مديريت واحد شهري، صحبتي به جا و عقب افتادن آن موجب خسران است.