آیت اللّه سید مرتضی مستجاب الدعواتی مشهور به «مستجابی»در ۱۳۰۲ به دنیا آمد. وی که از علمای سرشناس شهر اصفهان است، به علت اینکه از خاندان صدر است، از جوانی رابطهای نزدیک و صمیمی با امام موسی صدر داشته است که این دوستی و تعلق خاطر، همچنان به قوت خود باقی است.
آیت الله مستجابی تحصیلات خود را در حوزۀ علمیۀ تهران و نجف ادامه داد و موفق به اخذ اجتهاد از آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی شد.
او یکی از مبارزان سیاسی در دورۀ ملی شدن صنعت نفت و از نزدیکان آیت الله کاشانی به شمار میرود.
آیت الله مستجابی در امور خیریه و عام المنفعه از سوابق طولانی برخوردار است و همچنین دستی نیز در حوزۀ شعر و ادب و هنر دارد. از جمله اقدامات عام المنفعه او احداث درمانگاهی با نام امام موسی صدر است که در خیابان فروغی دائر شده است.
آیتالله سیدمرتضی مستجابی مردی است با روحیات خاصی که او را از بیشتر همسلکان خود جدا میکند. یک روحانی اما نه یک روحانی عادی بلکه لوتی. عبا و عمامه به سر میگذارد اما روحیه پهلوانیاش به همان میزان حاد و برجسته است. او از یاران و دوستان نزدیک امام موسی صدر بوده است و از همین جهت جذابیت ویژه ای برای نسل های بعد خود پیدا کرده است. در این فرصت خاطره ای مشترک از او با سید موسی صدر را مرور می کنیم.
پیامبری در قمارخانه
آقا موسی 19 سالش بود و من هم 24 ساله بودم. کارها را ردیف کردیم و با هم رفتیم قمارخونه! پشت همین شیر درب کوشک. یه خونه ای بود که به قمارخونه معروف بود. رئیسش هم یه لات گردن کلفتی بود. رفتیم نرم نرم، یه خورده یه خورده آقا موسی به سخن افتاد. ما هم این نبودیم که حالا خدمت شماییم. ما هم گوشه اش رو گاهی می گرفتیم. خلاصه جنبه لاتی اش رو ما اداره می کردیم...
بله از گوشه و کنار می دیدیم که کنار چشم این بندگان خدا اشک میاد ...
آقا توجه داشته باشید که در قمارخونه به کسی نگفتند قماربر، به همه گفتند قمارباز. ما قماربر ندیدیم. این طفلکی ها می اومدند همشون می باختند. همه کسانی می بردند که خیلی حرفه ای بدند اون هایی که همه چیزشون رو باخته بودند گوشه چشمشون اشک جمع می شد و پیدا بود زمینه توبه توبه دارند و توبه می کردند...
این برنامه رو اولمان بود. روز بعد رفتیم شیره کش خونه. یک افتضاحی بود اتاق های کثیف. جل زیرپا مثل این پتوهای تکه تکه. یک خوابیده یکی دراز افتاده بود افتضاحی بود. من خودم رو گرفتم و الا واقعا می زدم به گریه. پیدا بود همه این ها بدبختند. گرفتار شدند. ایشون هم نرم نرم به سخن افتاد و حرف زد. یه شکسته دلی که پیدا بود پیرمیکده است، اما پیدا بود قوی ست، یه چاقو در آورد و گفت: آقا سر من رو ببر تو حق داری سر من رو ببری من هر چی داشتم و نداشتم پای این گذاشتم. به فریاد من برس. دست من را بگیر.
خب بعضی از این ها رو هم ما سوق دادیم به بعضی ها که کمکشون کنند. یکی دوجای دیگه هم رفتیم که اون ها دیگه بدتر از همه جا بودند...
بعد رفتیم به قهوه خانه در همین چهارباغ که یکی اونجا داشت نمایش می داد جمعیت زیاد بود. درویشی هم تاریخ می گفت. بعد از این که کار درویش تمام شد و هر کسی یه چیزی بهش داد و نشست آقا موسی بلند شد و چنان سخنرانی جالبی کرد که همه مبهوت شدند
سخنرانیش خیلی جامع بود اصلا دیگه رهاش نکردند، ریختند دورو برش ...
خلاصه از اونجا رفتیم زورخونه. اونجا هم سخنرانی مبسوطی کرد. دل این بچه ورزشکارها رو تکون داد...
بعد رفتیم یتیم خونه اونجا هم از بچه ها دلجویی کرد. اون روز ما پولی نداشتیم نه من و نه آقا موسی. ولی صحبت این حرکت آقا موسی در بازار پیچید و کار خودش را کرد یعنی یه عده ای جمع شدند و پول تهیه کردند به خصوص برای یتیم خونه ... (یاران موافق، ص 187 و 189)