محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

روايتي متفاوت از تحول جهانگيرخان قشقايي

اين مطلب در كتاب «فروغ مغرب» ذكر شده است و به بيان آيت الله اسدالله جوادي گورتاني است.
آيت الله جوادي پدربزرگي داشته اند به نام ميرزا محمد جواد كه از شخصيت هاي باكرامت و وارسته روزگار خود بوده اند. بنا بر اين داستان اين شخصيت عامل تحول و كشيده شدن جهانگيرخان به سمت حوزه بوده است.


گشودن جهاني به جهانگير

نمونه اي از دست خط ميرزا جواد
نمونه اي از دست خط ميرزا جواد


میرزاجواد، مجتهدی بود که بیشتر به تدریس می‌پرداخت و کمتر خود را به مردم نشان می‌داد. منزوی‌گونه بود و اصلاً میلی به شناخته‌شدن نداشت. او از شنبه تا چهارشنبه در مدرسه زندگی می‌کرد. به پسرش يعني عموی من گفته بود: «ای‌کاش همیشه در مدرسه می‌ماندم یا اگر به خانه هم می‌آمدم، کانالی از زیرزمین وجود داشت از اینجا تا گورتان تا در حد همین رفت‌وآمد هم درگیر دنیای آدم‌ها نمی‌شدم!»

از چنین روحیه‌ای بوده است که شاگردی مانند جهانگیرخان قشقایی پدید می‌آید که سال‌ها در مدرسه می‌ماند و فقط و فقط به درس و بحث مشغول می‌شود.

داستان جهانگيرخان و ورودش به حوزه هم داستاني شنيدني است و با آنچه در بین مردم رایج است، کاملاً تفاوت دارد. داستان از این قرار است که تابستان‌ها پس از تعطیل‌شدن حوزه، ميرزامحمدجواد با دعوت بزرگ ایل قشقایی، به ییلاق آن‌ها می‌رفته و در اين دعوت، وظيفۀ تبليغي خودش را انجام می‌داده است. ازطرف ديگر بزرگان قشقايي که خبردار شده بودند میرزا تسلطی به علوم غریبه دارد، از او می‌خواهند به آن‌ها كمك كند؛ مثلاً اگر مال گران‌بهایی را گم كرده بودند، از ميرزا می‌خواستند آن را برایشان پيدا كند. میرزاجواد هم به آن‌ها می‌گفته: «باشد، جای آن را به شما می‌گویم؛ اما دزد را معرفی نمی‌کنم. اصرار هم نکنید که محال است اسم دزد را بگویم». وقتی آدرس را به آن‌ها داده بود و به مالشان رسیده بودند، عاشق آقا شده بودند. ارادت خاصی بين ميرزا و قشقایی‌ها پدیدآمده بود. جهانگیر که خان‌زاده بود نیز از این داستان‌ها مطلع شده و علاقۀ ویژه‌ای به ميرزا پیدا کرده بود؛ مدام خودش را به میرزا نزدیک می‌کرد و از او سؤال می‌پرسید.

خلاصه اینکه جهانگیرخان، ملازم رکاب آقا می‌گردد و میرزامحمدجواد هم متوجه می‌شود که این شخص، استعداد عجیبی در درس و فهم معارف ديني دارد؛ به‌همین منظور از پدرش تقاضا می‌کند که اجازه بدهد او را با خود به اصفهان ببرد تا به‌طورجدی اهل درس و مدرسه شود.

پدرشان اول اجازه نمی‌دادند؛ اما چون پاي اصرار چنين فرد بزرگی در ميان بوده، در نهايت اجازه می‌دهند و جهانگیر هم خوشحال می‌شود. وقتی پای جهانگير به حجره می‌رسد، دیگر به ایلش بازنمی‌گردد. تا آخر عمر همان‌جا می‌ماند؛ تا آنکه جنازه‌اش از مدرسۀ صدر بیرون می‌رود و آقانجفی بر او نماز می‌خواند و در تخت فولاد به خاک سپرده می‌شود؛ و این درحالی است ‌که آقاسیدابوالحسن اصفهانی، آقاي بروجردی، حاج‌آقارحیم ارباب و ده‌ها عالم و مجتهد دیگر، درطول حيات بابركتش شاگرد او بودند.

خلاصه اینکه خان‌های قشقايي به گمشدۀ خود رسيدند و جهانگير هم به گمشده‌اش رسید. در این بین نقل‌قول‌هایی دراین‌باره هست که نمی‌توان آن‌ها را چندان معتبر شمرد؛ نه آن داستاني كه گفته‌اند جهانگيرخان اهل تار و مجلس بزم بوده و نه اينكه می‌گویند با يك جمله متحول شده (که این، روايتي ضعیف‌تر است)؛ هرچند آن قصه هم جذابیت خاص خودش را دارد و در ميان مردم جا بازکرده است. آنچه نقل شد، مورد تأیید و تأکید حاج‌آقارحيم ارباب بود و آنچه شاگرد شماره يك جهانگيرخان نقل كند، به‌طورقطع اعتبار بيشتری دارد.

تحول جهانگیرخانجهانگیرخان قشقاییميرزا جوادجوادي گورتانيفروغ مغرب
نویسنده و اصفهان اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید