شهر گمشده، زیر خروارها ساخت و ساز پنهان شده است. این شهر گمشده را دیگر نمی توان از اعماق تاریخ بیرون کشید، این شهر را باید خودمان از نو بسازیم.
روزگاری شهری بود که زندگانی مردمش به سامان، آسمانش آبی، هوایش پاک، رودخانه اش جاری، آمد و رفتش روان و بناهایش خوش ترکیب بودند. بانوانش در تکریم، کودکانش بانشاط و سالخوردگانش در نهایت احترام می زیستند. مردمان با یکدیگر در تعامل، اهل محله آشنا و شهر دوست مشترک همه ما بود. مساجد کانون تمرکز، هویت تاریخی مورد توجه و زیبایی دغدغه ای بود که فدای امر دیگر نمی شد. در یک کلام شهر، شهر زندگی بود.
این چنین شهری چه آمده باشد و چه در پشت دریاها باشد، باز باید آن را یافت. در واقع باید آن یافت، طلب کرد و ساخت.
اکنون نیم قرن است که اصفهان در تمنای صنعتی شدنش، هر روز میل به بزرگ و بزرگ تر شدن دارد و هیولای منفعت هر روز بخشی از داشته های پیشینش را می بلعد. یک روز خیابانی می آید و به صورت محله ای چنگ می زند. یک روز ساختمان بی قواره به صورت شهر سیلی. روز دیگر برای توجیه آن توسعه، فرهنگسرای بلاتکلیفی علم می شود که با محیط و فرهنگ بومی تناسبی ندارد. خلاصه وقتی قرار شد لوکوموتیو حرکت شهر را با سوخت منفعت آتش کنند این واگن ها چاره ای جز تبعیت از مسیری ندارند که انتهایش ناکجاآباد است.
الغرض شهر من بزرگ و بزرگ تر شد نه برای من، بلکه برای آن نقشه بی نقشگی در پی برقراری تناسب بی تناسبی. حالا نوبت دوباره نگاهی جامع به شهر است. نگاهی که اصلی را فدای فرعی نکند و روح انسجام را در مدیریت شهری فراخوان کند. این برترین تحول هاست و الا این انرژی ها نامتوازن، افزاینده چولگی ها هستند. اکنون شهر به یک حرکت واحد، فرهنگ مدار، کاملا متناسب با ماجرای اصفهان نیاز دارد که اولا حکمرانی را طبق آداب الهی کند ثانیا مردم را در تمامی شئون در بازسازی قصه اصفهان لحاظ کرده ثالثا افقی دور را در نظر بگیرد برای برقراری شهری که گمشده است