محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
خواندن ۱۷ دقیقه·۲ ماه پیش

مزمزه توسعه با طعم خلقیات

در مجلد دوم فصلنامه روایت اصفهان، خلقیات مردم اصفهان و عوامل شکل‌گیری آن در پرونده‌ای موردبررسی قرار گرفت. چند ماه قبل نیز انتشار یادداشت یکی از اساتید دانشگاه درباره خلقیات مردم اصفهان با واکنش‌های متفاوتی همراه شد. محمود فروزبخش نویسنده کتاب «شهر گنبدهای فیروزه‌ای و کاشی‌های شکسته» با نگاه به پرونده خلقیات روایت اصفهان در گفت‌وگو با احمد مهرشاد، عضو هیئت‌علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه اصفهان و حامد نصیری، دکترای روان‌شناسی از منظری دیگر به این سؤال مهم پرداخته است.

وجه غالب خلقیات مردم اصفهان چیست و چه نسبتی با توسعه برقرار می‌کند؟

نصیری: همان‌طور که در رنگ‌ها، همه رنگ‌ها را ترکیبی از سه رنگ اصلی می‌دانیم در زمینه هیجانات هم ما همه هیجان‌ها را ترکیبی از چهار هیجان اصلی می‌دانیم: ترس، غم، خشم و شرم.

آنچه من می‌توانم مشخصه اصلی هیجانی اصفهانی‌ها بدانم، «ترس» است. برای مثال یک اصفهانی تمام تلاش خود را می‌کند که از بیرون و از جانب سایرین کمتر به او آسیب وارد شود. حتی کمال‌گرایی که در اصفهانی‌ها وجود دارد برآمده از ترس و اضطراب است.

دقت کنید که هیچ‌کدام از این هیجانات خوب و بد ندارد. عقلانیت می‌تواند شکل بروز این ترس را رشد دهد. مثلاً شخصی حساب‌وکتاب بیشتری می‌کند. اما درمجموع به نظر من چنین ترسی می‌تواند جلوی تجربه کردن را بگیرد. انسان، محتاط می‌شود. مثلاً در سرمایه‌گذاری‌ها می‌گویند اصفهانی‌ها صبر می‌کنند یا مثلاً اصفهانی‌ها معمولاً می‌گویند: «هر چیز را از تو بدزدند، زمین را نمی‌توانند بدزدند.» این‌ها همه حول محور «ترس» می‌چرخد. این مقدمه اول من است.

مقدمه دوم من این است که بر اساس فهم من که شاید خیلی هم درست نباشد، عقلانیتی وجود دارد که همه‌چیز را به «خیر و شر» یا «بد و خوب» تقسیم می‌کند. حال‌آنکه ما می‌توانیم «تجربه پذیری» را مطرح کنیم و هر تصمیمی را در اقتضای خودش بفهمیم. این نوعی از سیالیت است و این سیالیت است که موجب توسعه می‌شود. از این منظر اصفهانی‌ها خیلی نسبت به توسعه دور هستند زیرا تجربه پذیری و سیالیت آن‌ها ضعیف است. مثلاً زیاد می‌شنویم: «حالا چه کاریه!» یا «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند!» این احتیاط حتی در ظاهر هم جلوه می‌کند. برای مثال می‌بینیم شخصی در اصفهان، پولدار است اما ساده زندگی می‌کند. یا شخص دیگری چندان مذهبی نیست اما ظواهر و مستحبات را رعایت می‌کند. معمولاً به این رفتارها «مردم‌داری» می‌گویند اما این رفتارها لزوماً مردم‌داری واقعی نیست بلکه نوعی ترس از نگاه مردم است. ما در چنین فضایی شاهد انواع و اقسام رفتارهایی هستیم که به آن اعتقاد عمیق وجود ندارد. مثلاً ممکن است با چنین خُلقی، فردی به خاطر نگاه مذهبی‌ها، رعایت حجاب برایش خیلی مهم شود. در چنین شرایطی ممکن است عقیده خانواده‌ام برای من مهم نباشد اما برایم مهم است که نگاه‌های یک قشر به سمت من، منفی نباشد. این نوع رفتار باعث می‌شود که تجربه پذیری و قدرت حل مسئله کاهش پیدا کند.

باید دقت داشت که دنیا پر از ابهام است و رویارویی با تجدد هم رویارویی با این ابهام‌هاست. در این سال‌ها سیالیت دنیای پیش روی ما بیشتر نمود پیدا کرده است. حالا بشری که هیجان محوری او «ترس» شده است نمی‌تواند این ابهام را هضم کند. ذهن اصفهانی یک سری گزاره‌های ثابت را نگه می‌دارد و بر اساس این گزاره‌های ثابت، جاهای مبهم را پر می‌کند. گویی اصفهانی‌ها نمی‌توانند با آنچه در این هستی هست، بی‌واسطه روبه‌رو شوند.

همین مباحث را می‌توان تا مدیران اصفهانی هم ادامه داد. درک مدیر اصفهانی از آدم‌ها و دنیای بیرونش بر اساس همین گزاره‌های ثابت است نه بر اساس واقعیت هستی و برای همین، راه‌حلی که دارد کارساز نیست. اگر من فردی باشم که حتماً جاده باید برایم آسفالت باشد تا راه پیش رو را بفهمم، صورت‌مسئله برایم شفاف نمی‌شود. حالا ممکن است ترسم هم مضاعف شود. طبق همین قاعده، در منطق اصفهانی‌ها آن مدیری که کمتر کار می‌کند، کمتر مورد سرزنش واقع می‌شود. تبلور چنین مدیری در زیرمجموعه‌اش این است که هیچ کاری نمی‌کند! یعنی: آهسته برو آهسته بیا که کسی کارمان نداشته باشد!

ما در اصفهان تکثر عقاید داریم اما فرصت تجربه کردن آن، کم ایجاد شده است. اگر حاکمیتی باشد که کاری هم نکند اما امنیتی فراهم کند که شخص عقاید گوناگون را تجربه کند، خیلی مفید است.

مثلاً چهارباغ محل جنگ نیست، محل تعامل است. این‌گونه نیست که یک‌صدای بلندگو بلند کنیم که صدای دیگری شنیده نشود! حاکمیت باید طوری صدای بلندگو را بلند کند که آن‌طرف هم صدای دیگر بلند شود و امکان تعامل فراهم شود.

فروزبخش: ما اعتقاد داریم چیزی تحت عنوان «خلقیات اصفهانی» وجود دارد و در شماره پیشین فصلنامه روایت اصفهان درباره آن صحبت کردیم. برخی به این خلقیات «شخصیت اساسی» می‌گویند. در این رویکرد، موضوع بحثمان، «اصفهانیِ اصیل» نیست زیرا معتقدیم مهاجران هم در این خُلقِ کلی دخیل می‌شوند یا حتی حل می‌شوند. من شخصاً سه ویژگی را درباره توسعه اصفهانی‌ها قائل هستم:

اول این‌که توسعه در اصفهان، کند است. این خیلی با بحث آقای نصیری جور درمی‌آید. وقتی من به جامعه ایران از پهلوی اول تا به امروز نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم که جامعه ما حتی با نوعی از دیکتاتوری در اجرای توسعه مشکل حادی ندارد. البته مشکل دارد ولی نه مشکل حاد! این‌که ما از غرب در مدل توسعه تقلید می‌کردیم هم مشکل حاد جامعه نبوده است. مشکل از زمانی حاد شده که این دو مسئله با هم ترکیب می‌شود و واژه «جهش» خلق می‌شود. مشکل آنجا پیش می‌آید که مسئله «توسعه جهش گونه» در میان ما پرتاب می‌شود. برای مثال اصفهانی‌ها از روز اول با آقای قالیباف خیلی مشکل داشتند زیرا او نمادی از جهش در توسعه است. از بنزهای الگانس گرفته تا برج میلاد!

نصیری: برج میلاد چه مسئله‌ای را حل می‌کند؟ اما بنز الگانس برای حل مسئله‌ای ساخته شده است…

فروزبخش: بله در خود اصفهان هم سالن فرشچیان انگار خیلی دارد خُلق اصفهانی را اذیت می‌کند اما کتابخانه مرکزی هم بااینکه ساختمانش مثل آن‌هاست اما چون مرتب دارد کار می‌دهد، کمتر موردانتقاد است. آدم در سالن کتابخانه مرکزی، دلش می‌گیرد اما چون نیازی را برآورده می‌کند، بهتر از سالن فرشچیان است.

اما می‌خواهم این را بگویم که توسعه تا به امروز در اصفهان بر صفت «قویم» بوده است. یعنی انگار دستی وجود داشته از قبل از انقلاب تا الان که این شهر را توسعه داده و این قویم بودن را در آن می‌بینیم. از نظم خیابان‌کشی‌ها بگیرید تا نوع خاصیت صنایع و همچنین تمیزی شهر همه در اصفهان جمع می‌شود و هرکسی در این شهر چرخی می‌زند این را اعتراف می‌کند که این شهر، اسلوب‌مند است.

ویژگی دوم توسعه اصفهانی‌ها این است که همه می‌دانند که اگر بخواهند کاری روبه‌جلو در اصفهان انجام بدهند باید کارشان حساب‌وکتابی داشته باشد. درواقع اگر بخواهم این دو ویژگی توسعه اصفهانی‌ها را با هم ترکیب کنم باید از عبارت «توسعه آجر روی آجر» استفاده کنم.

توسعه در اصفهان، آجر روی آجر است. وقتی هم من از عبارت «کاشی‌های شکسته» در کتابم صحبت کردم، نگاهم به «مبدأ و معاد» بود و الا خُلقی که به سراغ این توسعه می‌رود همان نگاه گام‌به‌گام را دارد.

ویژگی آخر توسعه اصفهانی‌ها، درون‌گرا بودن است به این معنا که حد ارتباط آن با دنیای بیرون کم است. درواقع ما در توسعه، خیلی با شهرهای دیگر درگیر نمی‌شویم. مثلاً خوزستانی‌ها در کسری از ثانیه با دیگری پسرخاله می‌شوند. چیزی که در اصفهان خیلی بعید است. برخی می‌گویند علت این امر این است که اصفهان در قدیم، مرکز بوده است و همه به آن نظر داشته‌اند. به همین دلیل اصفهانی‌ها انرژی صرف نمی‌کردند. ضمناً باید دقت داشت توسعه در ایران، لایه به لایه است و شما تا بیایی به لایه بعدی برسی، خیلی باید انرژی بگذاری. برای این که یک بیرونی را داخلی‌تر کنی خیلی باید انرژی مصرف کنی و معمولاً این صورت نمی‌گیرد.

اگر سه صفت کُند بودن، قویم بودن و کم ارتباط گرفتن را در کنار هم بگذاریم به اصفهان امروز می‌رسیم. در گذشته ویژگی سوم، خیلی اهمیت نداشته اما الان بسیار مهم شده است. مطلبی هم علاوه بر این سه صفت وجود دارد و آن هم این است که نقش و جایگاه کلی این شهر چیست؟! من جایگاه اصفهان را جایگاهی ثانویه و در بیان تمثیلی، آن را دارای مقامی مؤنث می‌دانم. به این معنا که اصفهان در این چند دهه، «نفر‌دوم»‌های خوبی را تربیت کرده است. این‌که چرا مقام دوم را دارد شاید به خاطر استضعاف این شهر است و اینکه آن را بیرون گذاشتند و یا اینکه خودش توانایی خلق نفر اول را ندارد. درهرصورت در این سال‌ها، نوک قله در اصفهان خلق نشده است! نخبه اصفهانی باید بداند در جبر جغرافیایی قرار دارد که هم مقام ثانویت دارد و هم مقام مؤنث یعنی پشتیبان. شهرهایی مثل مشهد و تهران که نوعی از دریدگی در کسب توسعه دارند، تجلی مردانگی هستند و در این میان اصفهان زنانگی را برعهده گرفته است یعنی نوعی از پشتیبانی و مقام دوم را برای طرح کلی توسعه کشور دارد. همان‌طور که در آموزه‌های دینی معمولاً زنان هرچند که در خفا عالی‌ترین مقامات را داشته باشند، در مقام فاش شدگی نیستند، اصفهان هم در مقام فاش شدگی نیست. پس همچنان که زنانگی برای زن یک نقصان نیست، این مقام و جایگاه ثانویت هم برای اصفهان، از ضعف آن نیست

از این مقدمات باید به این حقیقت برسیم که «تربیت» یک مأموریت بزرگ برای شهر اصفهان است و «تربیت» یک مقام ذاتی‌تر است تا این‌که مثلاً در این شهر بخواهیم مرزهای دانش را جابه‌جا کنیم. اگر استثناها را کنار بگذاریم، آیا ما واقعاً می‌توانیم در این ساختار پیچیده و طرح کلی توسعه کشور، اصفهان را در مقام قلّه علم بدانیم؟! ضمن اینکه دقت کنید که هر چه جلوتر می‌رویم مقام علم، ساختاری و شبکه‌ای می‌شود و کسی نمی‌تواند برای خودش علم خلق کند.

مهرشاد: من معتقدم اصفهان به نسبت خیلی از شهرهای دیگر، با «توسعه» «مزمزه کننده» مواجه می‌شود. برخلاف آقای نصیری که «ترس» را ریشه این مسئله دانستند، من «فرهنگ» را ریشه آن می‌دانم. این فرهنگ اصفهانی است که جنسی از صبوری و جنسی از کندی را با خود دارد. به تعبیر آقای فروزبخش فرهنگ اصفهانی با پدیده خیلی سریع، نسبت خوبی برقرار نمی‌کند. فرهنگ اصفهانی وقتی‌که با پدیده‌های جدید روبه‌رو می‌شود در عین‌حال که نمی‌تواند صرف‌نظر کند و لقمه را پس بزند اما تندتند هم نمی‌خورد. من به‌جای «ترس» از واژه « احتیاط» استفاده می‌کنم. تصویری که آقای نصیری از مدیر بالادست اصفهانی ترسیم کرد با ذهن من متفاوت است. آقای کرباسچی و آقای ملک مدنی هم شهردار اصفهانی بودند. حتی جلوتر آقای سقاییان نژاد هم یک مدیر اصفهانی بود که اکنون هم در قم شهردار است. پایه‌های سپاه پاسداران در اصفهان گذاشته شد. در دهه شصت، مدیران اصفهانی مختلفی داشتیم که خلاف این نگاه شما عمل می‌کردند. اتفاقاً این‌که بعضی از مدیران اصفهانی مغضوب دیگران شده‌اند به خاطر این بوده که به‌صورت بولدوزری به سمت تغییرات حرکت کرده‌اند. در واقع تغییرات و عملکرد آن‌ها کارکردگرایانه بوده است.

البته در اصفهان، خود اصفهانی‌ها دست به عصاتر راه می‌روند. شاید علتش این است که اصفهان همواره با چگالی بالا در همه عرصه‌ها روبه‌رو بوده است. در آثار تاریخی هم خانه‌های قدیمی بسیاری در این شهر از بین می‌رود چون تعدادشان زیاد است. به همین نسبت «آدم» هم در اصفهان زیاد داریم و به‌نوعی همه در دست و پای هم هستیم. برای همین گاهی اوقات همدیگر را تخریب می‌کنیم و همین آدم‌ها وقتی از اصفهان بیرون می‌روند یک‌باره میدان پیدا می‌کنند.

من این‌ها را ناشی از «ترس» نمی‌دانم. انگار در این چگالی بالا همه دارند همدیگر را رصد می‌کنند. به همین دلیل «احتیاط» زیاد می‌شود. در مجلد قبلی روایت اصفهان، مسئله «خلقیات» مطرح شد و من اگر بخواهم این صورت‌مسئله را یک پله جلوتر ببرم باید بگویم صورت‌مسئله خلقیات مربوط به گذشته است و شاید آهسته‌آهسته داریم با آن خداحافظی می‌کنیم! پدیده‌هایی مثل سرعت و سیالیت، مفهوم خلقیات را از بین می‌برد. از طرف دیگر، مناسبات جهانی شده دارد مناسبات محلی را درمی‌نوردد. حتی مرز ایرانی و غیر ایرانی هم درنوردیده می‌شود چه برسد به اصفهانی و غیر اصفهانی! الان نوجوان ما دارد زیست جهانی را تجربه می‌کند. هر چه سرعت بیشتر می‌شود، صورت‌مسئله «خلقیات» کم‌رنگ می‌شود و دیگر در اصفهان به‌راحتی نمی‌توانیم از «خلقیات اصفهانی» صحبت کنیم.

شما به مهاجران امروز اصفهان نگاه کنید! چندصدهزار مهاجر در اصفهان می‌روند و می‌آیند. اینجا دیگر مفهومی به نام اصفهانی عقب می‌ماند. ما الان می‌خواهیم اصفهانِ منطقه یک و سه و نهایتاً چهار و پنج و شش را به کل 15 منطقه شهر تعمیم دهیم! درصورتی‌که واقعیت چیز دیگری است و لزوماً ربطی به تصویر ذهنی از اصفهان و بازنمایی‌های رسانه‌ای ندارد.

مسئله این است که ما به یک بازتعریف در ساحت فرهنگی خرد و یک برساخت جدید نیاز داریم چراکه برساخت قبلی نمی‌تواند فراخوان کند. نکته بعدی درباره خلقیات این است که گاهی اوقات همان چیزی که در گذشته وجود داشته و ناپسند نبوده، امروز کژکارکرد شده است. درواقع مفاهیمِ خُلقی در یک بستر مشخص تاریخی فرهنگی با کارکرد خاص خود ایجاد شده‌اند. به‌عبارت‌دیگر پدیده‌های فرهنگی در کنش و واکنش، برای زندگی خلق شده‌اند. مثلاً پدیده «دورویی» در دوره حمله مغول و در دوره حمله افغان، کارکرد داشته است و اگر همین کارکرد نبود ما به‌واسطه نداشتن «دورویی» نابود می‌شدیم. «چاپلوسی» و «تملق» به یک معنا سلاحی ایرانی بوده است که بدون وجود آن در دوره‌هایی امکان حیات وجود نداشت. حالا زمانه عوض شده و آن کارکرد وجود ندارد اما این خلق باقی مانده و کژکارکرد شده‌است. مثلاً من الان برای رئیسم یا برای گرفتن پست بالاتر، چاپلوسی می‌کنم. آن زمان برای بقا بوده اما الان برای ارتقای فردی! می‌توان گفت بخشی از ویژگی‌های خُلقی ما در آفساید مانده است.

ما به‌نوعی از بازخوانی نیاز داریم تا بخشی از خلقیات را با خود نگه داریم و بخشی را اصلاح کنیم. این نوعی پالایش است. اتفاقی که در مقطعی از تاریخ در کشورهایی مثل ژاپن افتاده و طلیعه توسعه بوده است. برای مثال در ژاپن از میان فرهنگ‌های مختلف گزینش انجام می‌شود و برساخت پدیدار می‌شود و بر روی آن کار فرهنگی می‌کنند.

فروزبخش: به‌عبارت‌دیگر، یک زیرساختی وجود دارد که می‌آید و از میان فرهنگ‌ها گزینش می‌کند. برای مثال «ترس» به‌عنوان لایه زیرین متناسب با خودش گزینش می‌کند.

مهرشاد: این یک اتفاق است که باید بیفتد و شما دست‌به‌کار شوید و الا این‌گونه نیست که شما بگویید من از فردا می‌خواهم پالایش فرهنگی کنم. ما در ایران در دوره‌ای این فرصت را داشته‌ایم برای مثال میشل فوکو در آستانه انقلاب اسلامی می‌گوید مردم اینجا هم علیه حکومت شعار می‌دهند و هم علیه خودشان! اعتراضشان به خودشان هم هست و می‌خواهند در خودشان هم تغییر ایجاد کنند.

امروز در مطالعات مختصرمان نسبت به اصفهان می‌بینیم اصفهانی‌ها نسبت به خلقیات خودشان قضاوت منفی‌تری دارند تا تهرانی‌ها و مشهدی‌ها! اگر از یک اصفهانی بپرسیم: «شما چه جور آدمی هستید؟» جواب می‌دهد «ما خیلی آدم بدی هستیم و یک سری از خصوصیات منفی را می‌گوید.» انگار که دوست دارد کاری برای خلقیات بدِ خودش بکند. همچنین وقتی به تئاتر طنز اصفهانی نگاه می‌کنیم می‌بینیم رگه‌های مسخره کردن و شکایت از نظام فرهنگی خود در آن زیاد است. تصورم این است که ما شاید به دلایل مختلف در نقطه‌ای قرار گرفته‌ایم که می‌توانیم پالایش داشته باشیم اما مسئله این است که این اتفاق، جنسش پیچیده است و مثل علوم مهندسی نیست که بتوان با یک سری کارهای رسانه‌ای، آن را انجام داد. اما به‌هرحال جامعه باید با آن درگیر شود. ما در یک موقعیتی هستیم که خواه‌ناخواه این خُلق یک اتفاقی برایش می‌افتد حالا اگر فرهنگ، میدانی داشته باشد، کنش گران کنشی در آن انجام می‌دهند. اما به‌طورکلی حرکت به سمت محوشدگی خُلقیات، واضح است همان‌طور که در نسل جدید آن را مشاهده می‌کنیم.

نصیری: هیجانات، الزامِ بقا دارند. هیجانات، بقای ما را تنظیم و تضمین می‌کنند. «ترس» در یک جا سازگار و جایی دیگر ناسازگار است. گاهی عقلانیت و گاهی آینده‌پژوهی خلق می‌کند. مثلاً توسعه آمریکا مبتنی بر آینده است. اتفاقاً فاکتور «ترس» در توسعه آمریکا هم وجود دارد اما ترس در آن توسعه، سازگار است. ترس در اصفهان ناسازگار است. در آمریکا ترس منجر به یک تولید می‌شود و اگر آنجا اسمش را بگذارید فرهنگ، من با شما همراه می‌شوم ولی چون ترس در اصفهان منجر به تولید نمی‌شود من اسم آن را فرهنگ نمی‌گذارم.

مطلب دیگر آن‌که ترس را باید در بسترش بشناسیم. من می‌توانم «چاپلوسی» و «احتیاط» و «سازندگی» و تمام این‌ها که نام برده شد را باز در همان «ترس» تبیین کنم.
اتفاقاً وقتی کسی با بولدوزر کاری را جلو می‌برد، باز از همین «ترس» است. مدیران اصفهانی در دو دهه قبل بر اساس بستری همگن بولدوزرهایی را روشن می‌کنند و کار را جلو می ببرند اما مدیران دهه اخیر اصفهان، این‌گونه نیستند. در گذشته مدیران بخش‌های نظامی اهل اصفهان بودند اما الان دیگر این‌گونه نیست.

حتی دیده می‌شود که اصفهانی‌ها نفر دوم‌های خوبی هستند این به خاطر این است که مسئولیت زیاد نفر اول «ترس» دارد. با خود می‌گوید «اگر معاون باشم کسی با من کاری ندارد و در چشم نیستم!»

من حتی با کلمه‌ای که آقای فروزبخش گفت یعنی «شأن زنانه و مادرانه» به سبب همین «ترس» همراه نیستم. من اصفهانی را آن کسی می‌دانم که تن و بدنش حتی برای میراثش می‌لرزد. من در ایرلند هم اصفهانی دیده‌ام. بحثِ زبان نیست. من کسی را که با ترس ناسازگار زندگی می‌کند اصفهانی می‌نامم. وقتی حاکمیت اصفهان باز باشد و مهاجران وارد آن شوند به سبب این اختلاف، سنتزی خلق می‌شود. ولی وقتی حاکمیتی اصفهان را اداره می‌کند که چارچوب‌مدار است، مهاجری که وارد می‌شود را به خودش تبدیل می‌کند. مثلاً من دیده‌ام اهوازی‌هایی که به اصفهان می‌آیند، وسواس می‌گیرند درحالی‌که قبلاً برای آنان «وسواس» معنی نداشت اما الان وسواس را می‌توانید در آن‌ها ببینید؛ وسواس به معنای کنترل گری و گیردادن.

برای بازسازی فرهنگ اگر بخواهیم از یک نقطه شروع کنیم، آن نقطه این است که بگویند اصفهانی‌ها تجربه پذیر شده‌اند و حاضرند به استقبال جدیدها بروند. این‌گونه اصفهان به‌سرعت بیشتری در توسعه و سازگاری می‌رسد.

باید توجه داشت که بحث اصالت هم همین‌جا مطرح می‌شود، همین‌که می‌گویند: خودِ خودت باش! این در تقابل با «ترس» است. سیر آفاق باید تو را به سیر انفس برساند. من انسانی را دوست دارم که بی‌رودربایستی باشد ولی گستاخ نباشد. من پدربزرگی داشتم که آلزایمر داشت اما وقتی کسی را نمی‌شناخت اصلاً برایش مهم نبود و می‌خواست کار خودش را بکند. این برای من اصالت است! آلزایمر شخص نباید موجب عذاب وجدانش شود. این اصالت موجب برطرف شدن ترس است.

برخی انسان‌ها اصلاً تلاش نمی‌کنند که شبیه انسان‌های به‌خصوصی شوند اما به نظر من به خاطر همین خصلتشان خیلی فرهیخته هستند. این دقیقاً اصالت است و «اصالت» آن طرفِ ترس است. اصفهان اسیرِ ترسش است و باید ترسش را تبدیل به ترسی سازگار کند. باید عبور کند و سراغ تجربیات جدید برود. از اندوخته ترسش هم می‌تواند برای آینده استفاده کند.

فروزبخش: یک خودنبودگی اینجا وجود دارد که پشت این ترس است. آقای نصیری خیلی از زیستن و «خود بودن» صحبت می‌کند. این خودنبودگی خیلی چیزها را می‌بلعد و وارد خودش می‌کند و همین توسعه کج‌و‌چوله را پدید می‌آورد. بخشی از این خودنبودگی به خاطر این است که نمی‌پذیریم که نمی‌توانیم.

توانستنِ صحیح، آن است که بدانیم ما حلقه‌ای از حلقه‌های زنجیر هستیم. یک بخشی از این خودنبودن این است که انسان‌ها در اصفهان وقتی می‌خواهند ایدئال را ترسیم کنند انگار می‌خواهند همه این زنجیر را بِکِشند! گاهی اوقات توقعی هم که از جمهوری اسلامی داریم این است که کار تمام انبیا را یک جا انجام دهد! ما باید بدانیم که یک حلقه از این زنجیر هستیم! اما در تعابیر به این شهر می‌گویند که تو نصف جهانی! و بار انتزاعی بزرگی بر دوش ما می‌افتد و همه نظام زبانی و ساختاری اتصال با دنیای بیرون ضربه می‌خورد.

خودنبودگی وقتی به خودبودگی تبدیل می‌شود که یک طرح کلی در کار باشد. من در کتاب «گنبدهای فیروزه‌ای و کاشی‌های شکسته» گفتم که مشکل اصفهان در خُلقیات نیست؛ در این است که نقطه نهایی را گم کرده است. مشهور است که وقتی معلمی به دانش‌آموزش می‌خواست بگوید یک خط صاف بکش گفت تو نقطه نهایی را ببین و گچ را روی تخته تکان بده!

مهرشاد: «مزمزه توسعه» خودش مصداق کارکرد و کژکارکرد است. در یک وضعیت اگر بیش‌ازحد بمانی و آن را تغییر ندهی، خودش کژکارکرد می‌شود. ما وضعیت فرهنگی شهر اصفهان را در «مطالعات شهر زندگی» با تعبیر «کاشی‌های شکسته» نام می‌بریم. هارمونی به هم خورده است؛ وضعیت غیرهارمونیک. باید به یک تکثر هارمونیک تبدیل شویم. باید بن‌مایه خُلق جدید شهری را از دل این خرده‌فرهنگ‌ها بگیریم. احتمالا اینجا رهنانی ها، سه‌راه سیمینی‌ها، زینبیه‌ای‌ها هم باید جایی داشته باشند. نمی‌شود بازدوباره بر اساس منطقه 3 برساخت جدید و هویت جدیدی ایجاد کرد. این داستان، هم‌جنسش فرهنگی است و هم گستره وسیعی دارد و عزمی نیاز دارد. هم‌جهتی نیاز دارد که ما آن را وضعیت «معرق کاشی» نام نهادیم. در استعاره «معرق کاشی» یک بازتولید هویت شهری صورت می‌گیرد.

توسعهاصفهان
نویسنده و اصفهان اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید