آيت الله اسدالله جوادي گورتاني آخرين بازمانده از شاگردان آيت الله ارباب است. وي در 97 سالگي براي محمود فروزبخش، نزاع هايي كه نيم قرن پيش درباره سيد محمدجواد غروي رخ داده، شرح مي دهد. او مسائل را با جزئيات و با محوريت آيت الله ارباب بيان مي كند و گفتارش از گنجينه هاي تاريخ شفاهي اصفهان به حساب مي آيد..
سيدمحمدجواد غروي، خودش را از نزدیکان آقاي ارباب معرفی میکرد. ایشان ازجانب آیتالله محمدرضا نجفي نیز اجازۀ اجتهاد داشتند. آقاي غروي به سبك آیتاللهارباب قصد داشت نمازجمعهای را برگزار كند؛ بنابر این، بههمراه هوادارانش در يك محيط كوچك سمت دروازهتهران نمازجمعهای برگزار کردند که با نمازجمعۀ آیتاللهطاهري همزمان شد. هرچه به آقاي غروي و مريدانش گفتند به نمازجمعۀ اصلي بپيونديد، گوش ندادند. عاقبت طرفداران آیتاللهطاهري آمدند و آن نمازجمعه را به هم زدند و نمازجمعۀ مريدان غروي تعطيل شد. البته آقاي غروي باز هم كوتاه نيامد و در منزلهای شخصي نمازجمعه را برگزار میکرد. آنها برگزاري نمازجمعه با حكم حداقل فاصله تا نمازجمعۀ اصلي شهر را ملاك نمیدانستند. اين نظرشان مانند نظر فقه اهلتسنن دربارۀ نمازجمعه است. همینالان هم فكر كنم اين شيوه را ادامه میدهند و پسر آقاي غروي در منزل شخصي، چنين روشي دارند.
در سالهای دورتر حرفي از اختلافات نبود و آقاي غروي از مدرسان بودند. بيشتر هم تخصصش در ادبيات عرب بود. مغني را خوب درس میداد و نهجالبلاغه و تفسير قرآن هم تدريس میکرد. آن زمان خبري از دعوا نبود و خود من هم پاي بحث ايشان نشسته بودم. از سواد و بيان خوبي برخوردار بود؛ اما بهدنبال منبرهاي خاصي كه داشت، کمکم اختلافات، شروع و ماجراها هر روز غلیظتر شد.
وقتي حرفهای اشتباه آقاي غروي ادامه یافت و مشكلات گسترش پيدا كرد، عدهای تصور كردند كه آقاي ارباب از آقاي غروي طرفداری میکند؛ اين درحالي بود كه آقاي ارباب با آقاي غروي همعقيده نبود و رفتآمد آقاي غروي، اين تصور اشتباه را بهوجود آورد.
يكی از روزها خدمت آقاي ارباب بودم که عدهای آمدند و دوباره بدگويي كردند و خواستار ورود آقاي ارباب به ماجرا عليه آقاي غروي شدند. آقاي ارباب از سر ناچاري گفتند: «آخر من چه بگويم؟ در اين ميانۀ دعوا آخر چهکار میشود كرد؟ اختلافنظر ميان علما هميشه وجود داشته و نظري درست و نظري غلط بوده است؛ اما حالا كار به عداوت و دشمني كشيده شده؛ بااینحال من چه كنم؟ با اين اوضاعي كه من میبینم، میترسم حرفی بزنم که یکوقت اين سيد را بكشند و خونش گردن من بيفتد».
عين عبارت اين بود كه نكند اين سيد را بكشند. احترامي كه آقاي ارباب بهطورکلی برای سادات قائل بود، نظیر نداشت. اگر يك كودك، حتي از نسل خاندان پيامبر، جلو حركت میکرد، ايشان از او جلوتر گام برنمیداشتند. چنين انساني بود و حالا هم میگفت نكند به اين سيد غروي آسيبي برسد.
آقا در تنگنای بدی گیر کرده بود؛ نه حرفهای او را قبول داشت و نه میتوانست بر خشم آن جماعت بيفزايد. میگفت: «چرا پيش من میآیید؟ برويد پاي منبر خود آقاي غروي، خوب گوش بدهيد؛ اگر خلافي در حرفهایش ديديد، به خودش بگوييد و نهیازمنکر كنيد كه از اين حرفهای خلاف ديگر نزند. چرا از من انتظار داريد؟ شما كه خودتان میتوانید تشخيص دهيد كه چه چيز مخالف قرآن و عترت است».
روزی نزد آقاي ارباب، دربارۀ آقاي غروي بد گفتند. آقاي ارباب گفتند: «اين حرفها را پيش خود آقاي غروي هم میگویی يا فقط پشت سرش حرف میزنی؟ اشكالات حرفهایش را جلوي خود او بگو تا خدایناکرده غيبت نشود و بدتر از آن، حرفهای آقاي غروي را تحريفشده به من نرسانند تا خداي ناكرده دروغ و تهمت هم نشود».
حاجآقارحيم ارباب مرد دنیادیدهای بود. اينطور نبود كه كسي بيايد حرف و نقلي از كسي پيش او بگويد و او هم بگويد من باور كردم. مثل او اصلاً وجود نداشت. اگر 50 نفر هم میآمدند و بدي يك شخص را میگفتند، او دستآخر میگفت إنشاءالله درست میشود. اين رفتار او بر اساس این حديث بود:
«کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیْکَ وَ اِنْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قُسامَةً وَ قالَ لَکَ قَوْلٌ فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ وَ لا تُذِیْعَنَّ عَلَیْهِ شَیْئاً تَشِیْنُهُ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ، فَتَکُونُ مِنَ الَّذِیْنَ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ»
(گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن؛ حتى اگر پنجاه نفر سوگند خورند که او کارى کرده و او بگوید نکردهام، از او بپذیر و از آنها نپذیر. هرگز چیزى که مایۀ عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از میان میبرد، در جامعه پخش مکن که از آنها خواهى بود که خداوند دربارۀ آنها فرموده کسانى که دوست میدارند زشتیها در میان مؤمنان پخش شود، عذاب دردناکى در دنیا و آخرت دارند) (كتاب ثوابالاعمال، صفحۀ 247).
آن بزرگمرد، به چنين حديثي عمل میکرد. اکنون من سؤالی دارم: آيا همۀ آقايان علما، در جميع مسائل، مثل هم فكر میکنند و نظر میدهند؟ واضح است كه اختلاف دارند و گاه اختلافنظر هم شديد میشود. اصلاً در برخي نظرات فقهي، آقاي ارباب، نظرات جديد آقاي غروي را میپسندید. اينگونه نبود كه فتواي خود حاجآقا نیز همين باشد؛ اما میگفت: «خلافي هم رخ نداده؛ فقط نظرش چنين است. شما ايشان را اعلم میدانید؛ خب تبعيت نكنيد و برويد سراغ مرجع تقليد خودتان».
مثلاً آقاي غروي میگفت خمس را خودتان بدهيد و لازم نيست به مرجعي برسانيد؛ اما با اصل خمس موافق بود. اين چه اشكالي دارد؟ نظرش است. البته آن زمان اين نظر متفاوت بود؛ اما بعدها مشابه اين نظرات در بین علماي شيعه ظاهر شد.
آقاي غروي جايي هم نظر داده بودند كه «زكات شامل همه چيز میشود؛ در قديم زكات براي شتر بود و حالا كه شتر وسيلۀ جابهجایی نيست، اتوبوس و كاميون جایگزین آن شده است؛ امروز بايد زكات اینها را هم بدهيد». چه فريادهايي كه عليه اين حرف بلند نشد! آقاي ارباب گفتند: «حرف بيربطي نيست و ممكن است درست هم باشد».
به برخي از اين اختلافات، ساواك آشکارا دامن میزد و هيزم در آتش درگيري میریخت. ساواك دوست داشت مذهبیها به هم مشغول شوند تا از سياست دور باشند و در اين ميان، حوزه هم به دست خودشان آسيب ببيند و ضعيف شود. بهخاطر دارم که شخصي به نام «فاني»، در ميانۀ مدرسۀ صدر بازار میایستاد و فرياد میزد كه «اي علما! چه نشستهاید؟ كه اسلام از دست رفت و اين غروي میخواهد دين شما را بگيرد».
تازه بعد هم ادامه میداد و اسم عدهای را به میان میآورد كه اينها هم بايد وارد معركۀ دعوا شوند و چرا ساكت نشستهاند؟
اين حرفها واقعاً تحریککننده و به ضرر كل مجموعۀ روحانيت بود. من يقين میدانم كه پشت صحنۀ اين حرفهای تند، ساواك نشسته بود و منظورم اين نيست كه آن شخص كه شايد هم نيتش خير بوده، از عوامل يا پولبگيران ساواك بوده است. اتفاقاً آدم بدي هم نبود؛ اما ساواك با شیوههایی كه میدانست، اين آدمها را پر میکرد و مغزشان را به نفع اهداف پليد خود جهت میداد و آن سادهلوحها نیز بدون آنکه آگاه باشند، در نقشۀ رژيم طاغوت، نقشآفرینی میکردند.
چندبار ديدم كه اين آقا در مدرسۀ صدر دادوبیداد میکرد. بهخداقسم که من هیچوقت مريد غروي نبودم؛ اما آن اندازه كه عدهای به نعش او ميتازيدند، افراط بود و بیاخلاقی. اصلاً خود اين جماعت با اين كارهايشان او را بزرگ كردند؛ و إلا بهعقيدۀ من، آقاي ارباب بهگونهای رفتار میکردند كه داستان آقاي غروي و اشتباهاتش بزرگ نشود. روش آیتاللهارباب اتفاقاً درست بود؛ و إلا آن كارها و دشمني راهانداختن ميان علما، دقیقاً به نفع غروي شد و براي او اسمورسمي رقم زد.
موافق یا مخالفبودن آقاي ارباب با آقاي غروري را در چهار دستۀ مختلف میتوان ارزيابي كرد:
در دستۀ اول، ايشان با برخي از نظرات ايشان موافق بودند و بهطورکلی ترويج عقلگرایی و نواندیشی را پسنديده میدانستند؛
در دستۀ دوم، مسائلي را میدیدند كه ممكن است از جهاتي درست باشد؛ اما چون با اجماع فقهاي تاريخ شيعه مخالف بود، بيانش را براي عموم ضروري نمیدانستند. نظرات شاذي که غروي در كتاب «خورشيد معرفت» بیان کرده بود، باعث شد كه آقاي ارباب بگويد اين كتاب ديگر خورشيد معرفت نيست؛ خورشيد منكسف است؛ يعني حقيقت و مسئلۀ علمي را با اين جدالآفريني به كسوف برده است. وقتي میبینی كه عموم مردم و اجماع علما از تو نمیپذیرند، میتوانی سكوت كني؛
در جهت سوم میگفتند برخي مسائل از اساس طرحشان بيهوده است؛ چه نتيجه درست باشد و چه غلط كه من هم الان مصداقش را ذكر نمیکنم؛
و در جهت چهارم برخي از مسائل را ازاساس غلط میدیدند؛ مثل برخي از نظرات غروي در مورد ولايت؛ زيرا ايشان واقعاً ولايي بودند؛ هرچند عدهای اين اختلاف را متوجه نمیشدند.
اما تمام اين مسائل به كنار، آقاي ارباب حواسشان به اين بود كه سرزمين اخلاق لکهدار نشود. ايشان در يك كلام، پيرو اصول و به معناي واقعي اخلاقمدار بودند و از اين مرام و مسلک خود كوتاه نمیآمدند؛ حتي اگر قرار بود از این منظر، ضربهای به ايشان وارد شود.
روزي آقاي ارباب در نهايت غم و ناراحتي به من گفتند: «كسي گفته كه ولايت من ضعيف است؛ ایکاش میگفت رحيم يهودي است!»
آقاي ارباب نمیخواستند فضاي بحث و گفتوگو در اصفهان ضربه بخورد. نمیخواستند اصفهان به سمتي برود كه هركس حرفي خلاف فضاي سنتي زد، سریعاً محكوم و از حقوقي محروم شود. اين، حمايت از اصل حقیقتطلبی و علمدوستی بود. به همين دلیل بود كه با اصول اخلاقي خود، از غروي حمایتهایی هم كردند؛
مثلاً یکبار شخصي آمد و روبهروي آقا نشست و آنچه بدي از غروي میدانست، جلوي حاجآقارحيم رو کرد. ايشان هم بنا به رسم و عادت خود، خوب گوش داد و دستآخر سرش را بالا آورد و يك جمله گفت: «حالا شما كه اين همه از بديهای آقاي غروي گفتيد، يك خوبي هم میتوانید از ايشان بگوييد؟»
در مواقعي هم پاتوقهای او، محل رسيدن گروههای منحرف ضد انقلاب شد؛ تاجاييكه بهطور مشخص، مهدي هاشمي، عامل اصلي قتل شهيد شمسآبادی هم میگوید من تحتتأثیر او بودم.
اما درهرصورت، غروي جسارتهایی داشت و تلاشهایی كرد و از اتفاق، من در اين سالهای طولاني رصد كردم و ديدم که برخي از نظرات فقهي غروي، کمابیش شبيه همانهایی است كه امروز آقايان علما به آن رسیدهاند و اينگونه فتوا میدهند. اين درسي كه از پي اين سالها ايجاد شده، به ما میگوید كه نبايد عجله كنيم و بهصرف متفاوتبودن يك نظر، آن عالم را منكوب كنيم؛ بلكه بايد انصاف علمي داشته باشيم و دربارۀ نظرات، تأمل و طمأنینه داشته باشيم؛ هرچند در برخوردهاي اول برايمان عجيب به نظر بيايد.