بیان علم نجوم آن است که ستارگان به عنوان اجرامی بزرگ در فضای آسمان وجود دارند اما در گذشته باور آن بود که آسمان چون سقفی است و ستارگان هم به آن میخ شده اند.
این اشارت ورود خوبی است برای فهم معمای انتخاب مشاهیر اصفهان. وقتی که می خواهیم تعدادی از بزرگان تاریخ را به عنوان مشاهیر اصفهان معرفی کنیم، پیش از هر چیز باید از خود بپرسیم که معنای «اصفهان» چیست و مراد ما از این کلمه کدام است؟
اصفهان در نگاهی سطحی اشاره به ارض جغرافیایی دارد اما این نگاه توانایی عمیق تر شدن هم دارد. ابتدا باید بپذریریم که اصفهان ماجرایی دارد و در گذر تاریخ از طی صدها سال این مسیر را پدید آورده است. اثبات این مطلب بسیار پردامنه و پربحث است و نیاز به نظریه پردازی دارد مانند آن کار عظیمی که محمدکریم پیرنیا انجام داد و مشخص کرد که معماری ایرانی اساسا یک معماری واحد است. روح و کلیت این معماری از پیش از اسلام وجود داشته است و بعد از اسلام هم سیر خود را پیموده است. طبیعی است که این روح واحد به معنای نفی رابطه و ارتباطات فرهنگی نیست. کسی هم نگفته است که این مسیر، یک مسیر کاملا خالص است بلکه قطعا مسیر معماری در تمامی این سال ها در بده بستان با معماری غیر ایرانیان و بلاد دیگر هم بوده است. آن چیز که معماری ایرانی نام دارد، آن جوهری است که در تمامی این سال های دراز قابل درک است. برای مثال شما هنگامی که در اصفهان به مسجد سید یا مسجد رکن الملک از دوره قاجار می روید ترکیبی از رنگ ها را می بینید که با عناصر دیگر، الگوگیری از فضای اروپایی را نشان می دهد اما به صورت وجدانی تایید می کنید که این مکان کلیتی دارد که با مسجد جامع عباسی و مسجد شیخ لطف الله همخوانی دارد. آن مساجد دوران صفوی با آن همه نقش و رنگ هم روحی دارند که در مسجد جامع با رنگ یکدست خاکی و آجری حس می شود و این سیر می تواند عقب تر هم برود.
مثال معماری که توسط پیرنیا به طرز قاعده مندی بیان شده، می تواند در رشته های مختلف دیگر هم پیگیری شود و اساسا اصفهان دارای تاریخ واحدی است که مسیری مستقل به خود را پیموده است. با چنین فهمی از اصفهان است که می توان اکنون مشاهیر اصفهان را تعریف نماییم و برجسته ترین آنان را انتخاب کنیم. مشاهیر اصفهان آن بزرگانی هستند که مسیر اصفهان را تقویت کرده اند. آنان یا در بستر این ماجرا رشد کرده اند و یا رشد داده اند.
این تعریف از مشاهیر اصفهان حاوی چندین مطلب مهم است:
1- این که شخص در چه شهری متولد شود و در چه شهری وفات یافته و به خاک سپرده، شاخص اصلی اصفهانی بودن نیست. شاخص همان در ماجرا بودن است. برای مثال میرزای نائینی، در نائین متولد شده و در دوران عظمتش در نجف بوده است. اما در هر صورت در دوران حضورش در اصفهان از مکتب فکری فقهی اصفهان بهره برده است.
2- عظمت انسان ها را خطی که می ماند، تعیین می کند و الا ممکن است یک شخص در فنی خاص استاد درجه یکی باشد اما در حافظه تاریخی حذف شود و آن ها که می مانند به خاطر ماندن ماجراست. برای مثال میرداماد و ملاصدرا به دلیلی اهمیت دارند که خط فلسفی ماندگار حکمت اسلامی از مسیر آنان گذشته است و الا کسانی هستند که کمتر نامشان برده می شود و در فلسفه نظرات بزرگی داشته اند.
پیشتر در ماجرای شعر فارسی هم این چنین بود که انوری، خاقانی، منوچهری و... چندان امروز در معرض توجه نیستند اگر چه عظمت های شعری دارند اما فردوسی، خیام و حافظ آن نقاط ماندگار و محل ارجاع هستند زیرا این خط در شعر پارسی مانا شد.
مثال دیگر این که عقل گرایان قدرتمندی در تاریه ایران بوده اند که امروز دیگر نامشان در تاریخ فلسفه ما نیست در حال که واقعا قدر بودند اما آن حکمایی نامشان مطرح است که در پی تکمیل ماجرای پیوند دین و عقل و آشتی میان آن دو بوده اند.
3- کسانی که به صورت ویژه این مسیر اصفهان را تقویت کردند، بیشتر از هم رده های خود به شهرت می رسند. برای مثال ما محدثان فراوانی داریم اما ابونعیم نسبت به هم دوره ای های خود اهمیت ویژه ای دارد زیرا او توانست نام امام علی را وارد کتب حدیثی اهل سنت کند. پس در مسیر ولایی شدن تاریخ اصفهان، اونعیم بوده و نامش درخشان تر و ماناتر مطرح می شود.
دقت کنیم که ماجرای اصفهان، آن حرکت تاریخی طولانی است که دارای گرایش دینی واحدی است. گرایش دینی غیر از یک دین خاص است. واضح است که اصفهانی ها در زمان های مختلف مذاهب مختلفی داشته اند اما در نهایت گویا حرکت این شهر یک نقطه را نشانه گیری می کند.
اصفهانی ها زمانی ناصبی بودند و با عبور از گرایش های اهل تسنن متعادل تر به سنی دوازده امامی رسیدند و در نهایت شیعه شدند و در تشیع هم جریانی کم و بیش تکاملی را تا انقلاب اسلامی پیموده اند. چنانچه هر فردی توانسته باشد در این گذرهای تاریخی نقش برجسته ای را در انتقال ایفا کرده باشد، جایگاه مهم تری دارد. چنین شخصی از مهم ترین نمونه هایی است که باید آن را به نام مشاهیر اصفهان شناخت. ابومسعود رازی، صاحب ابن عباد و آیت الله خادمی از این دست هستند.
درباره یک نگرانی:
وقتی چنین بحثی مطرح می شود، عده ای نگران می شوند که در سال های بسیار دور و سال های اخیر، آن چه درباره اصفهان ادعا دارید شکل نگرفته و یا آن که امروز با ورود به دوران جدید دیگر خبری از آن نیست.
اولا در مورد دوران بسیار قدیم باید گفت که در آن زمان شخصیت ها به صورت مجمل خود را آشکار می کنند. مهم ترین نمونه آن سلمان فارسی است. سلمان نمونه ای از تجلی همه دوران هاست که به صورت پنهان در سینه یک انسان رخ داده و گویی مابقی ماجراهای مردان خدا، شکوفایی همان حقیقت سلمان است.
در مورد دیگر می توان به سعید ابن جبیر اشاره کرد. درست است که او چندان درس طولانی و حوزه منسجمی در اصفهان نداشت اما در هر صورت او به صورت مستقیم از امام سجاد حدیث شنیده بود. اگر خط اولیه حوزه اصفهان را بر پایه حدیث بدانیم، سعید ابن جبیر را می توان آغازگر بسیار مهمی دانست که دیگران از پی وی آمده اند هر چند که بروز تاریخی او در اصفهان بسیار کم باشد.
ثانیا در مورد نفرات دوران جدید هم باید دوباره تاکید کنیم که کسی به دنبال خالص گرایی نیست بلکه به دنبال خط واحد کلی هستیم. گاهی اوقات این خط کلی اصفهان، دیده نمی شود و تنها به صورت دغدغه هایی خود را نشان می دهد. پیگیری این دغدغه ها هم، ویژگی مشاهیر اصفهان است. برای مثال مصورالمکی آن هنرمندی است که در دوران خاص تاریخی خود قصدی از تلفیق دارد. تاج در همین دوران است و ارحام صدر را نیز باید در همین دسته بندی دید. قرار نیست آن ها به صورت غیرمنعطفی بیانگر ماجرای تاریخی یا سنت باشند بلکه آن ها هر کدام به نحوی از دغدغه به ماجرای هویت نظر داشته اند.
هنگامی که انقلاب اسلامی رخ می دهد هم این چنین بود. انقلاب و بعد از انقلاب شاهد ظهور بسیار از افکار، اعمال و شخصیت هایی بودیم که لزوما به صورت مطلق در امتداد سنت نیستند و اصلا قرار هم نیست کسی اسلام خالص بشود. در این دوران در زمینه اداره شهر و کشور هم فراوان گرایش های به چپ و راست وجود دارد که می توان آن ها را در ماجرای شهر دانست.
در مجموع باید گفت هر آن چه توانسته باشد ماجرای عینی شده و رو به آرمان این شهر را در تاریخ رو به جلو ببرد، این شخص قابلیت آن دارد که از بهترین مشاهیر اصفهان معرفی شود.