ویرگول
ورودثبت نام
محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ سال پیش

نقدهای جابری انصاری به تجدد و تجددخواهان

میرزا حسن خان جابری انصاری از شخصیت های دوره مشروطه اصفهان است که نامش به دو سبب ماندگار مانده است. یکی به خاطر نوشتن کتاب تاریخ درباره اصفهان که از اولین ها به حساب می آید.[1] دوم به علت نوشتن رساله هایی است که معروف ترین آن ها «رساله نوشدارو یا دوای درد ایرانیان» است.

صدرالادبا لقب اوست و از برجسته ترین اساتید وی می توان به سیدمحمدباقر درچه ای اشاره کرد.

وی در حوادث مشروطه اصفهان با هنر انشا و کتابت خویش در انجمن ایالتی اصفهان خدمت شایانی به مشروطه عرضه کرد چنان که تمام نوشته ها و مکتبات آن انجمن توسط او انجام می شد.[2]

البته برخی نیز اعتقاد دارند انصاری موضعی دورویه نسبت به وقایع مشروطه دانست. چنانکه گاهی در نوشته هایش از حاج آقانورالله (موسس و رئییس انجمن ایالتی اصفهان) طرفداری می کند و زمانی به انتقاد او می پردازد. (مهدوی تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان، ج2، ص 174 و 175)

اما اهمیت اساسی صدرالادبا را باید در رساله های او جستجو کرد یعنی دقیقا زمانی که او قلم به دست می گیرد. او در زمانه ای که برای مشروطه بسیار می نویسند از کاروان نویسندگان عقب نمی ماند و گنجینه انصار را در هما ن اوایل مشروطه یعنی سال 1325 نوشت. «آگاهی شهان از کار جهان» و «تمدن و تدین» و «مور و بلبل» از دیگر آثار او در این زمینه است. اما نوشته های او با سایر رساله های مشروطه فرق می کند. او مثال ها و استدلال هایش را نه برای تایید نظام مشروطه بلکه برای اثبات ضعف و سستی نظام مشروطیت به کار می بندد (عقیلی، ص 150 )[3]


در واقع جابری انصاری هم به نوع خود مدافع هویت است. جایگاهی که او بر آن تکیه زده، جایگاه نقد و نقادی است. در زمانه ای که صغیر و کبیر نخبگان به سمت مشروطه می دوند و آمال خود را در آرمان آن می بینند، جابری دست به قلم شده و از کم و کاست های این رویا می نویسند و با این کارش خدمتی بزرگ به حیات فکری زمانه خود می کند. هر چند که سیل زمانه فرصتی نمی گذارد و همه را با خود برداشته و می برد و آن چه به جایی نرسد، فریاد است.

چنین آدمی بی شک، انسانی آرمان گرا است یا دست کم بگوییم کامل گراست. انصاری آن بالا می نشینند و ضعف ها را به رشته تحریر درمی آورد. از طرف دیگر به همگان می گوید که کار سخت است و به آن آسانی ها که فکرش را نمی کردید. مثلا جایی آورده است:

جوان: وضع حالیه را به مشروطه نزدیک تر یافتی یا به استبداد؟

پیر: وجدان من از رو یآزادی عقیده می پندارد هنوز نام مشروطیت در ایران وجود ذهنی نیافته چه رسد به وجود خارجی.

بعلاوه جهل و غرض مشروطه نمایان طوری پرده بازی را زشت جلوه داده که تا قرن های دیگر هر چند عقلای فریاد زنند مشروطیت اسلامی بذات بالاترین وسایل ترقی است، همه پنبه های سیماب آلوده در گوش نهاده بگریزند وبدامان هر نکبتی بیاویزند جز دولت مشروطه...(484)


طبیعی است کسی با چنین روحیاتی در حیات سیاسی فردی خود نمی تواند پابند یک جریان یا گروه خاص شود. همان طور که پس از استقرار مشروطیت، اعیان اصفهان او را به وکالت خویش در مجلس برگزیدند اما او نپذیرفت و همان حرفه روزنامه نگاری را ادامه داد.[4]نه می تواند فساد و ظلم دستگاه قاجاری را نبیند و نه می تواند چشم بر روی خطاهای مشروطه خواهان ببندد. این چنین فردی نمی تواند عضو ثابت یک طرف دعوا باشد اما می تواند از خود آثاری برجا بگذارد که از پس کناررفتن هیاهوهای زمان خود، اهمیتش مشخص شود.

ما همواره در دل تاریخ یک نفررا می خواهیم که از موضع بالا بنشیند و عیب ها را برجسته کند تا در اوج سرمستی و نشاط و غرور، متوجه شویم که داریم چه مسیر خطایی را طی می کنیم و با این دست فرمان عاقبت امورمان کدام است. پس صدرالادبا مرد انتقاد است وانتقاد خود ابزار و سلاحی مهم در میانه روزگاران است.

اکنون به میانه رساله «گنجینه انصار» می رویم و با قلم انتقادی صدرالادبا بیشتر آشنا می شویم. مثلا در همان آغاز کار، شوخ جواب سلام علیکم شیخ را با با تنکیو و پاردن و مرسی می دهد. آن گاه شیخ متعجب می گوید:

سلام علیکم که زبان خودمان است! فرنگی ها نیز این را می دانند، اما فرنگی ماب ها یک پا از آن ها پیش افتاده اند. فرنگی حضرت خاتم را قبول ندارد، فرنگی ماب از آدم تا خاتم را بلکه موجد کل عالم را. فرنگی برای تحلیل غذا، چند مثقال مشروب با ناهارش صرف می نماید، فرنگی ماب یک کپ عرق و شراب، تا در کوچه ها خواب افتد یا در جوی آب فرنگی آسمان را را می گوید دروغ است، فرنگی ماب زمین و آسمان هر دو را دروغ می پندارد. (412)

میرزا حسن خان انصاری پس از شکوه از دوران تقلید فرهنگی چند راه حلی هم ارائه می کند که به قدر عقل آن زمانه قابل تحسین است:

... در تاسیس بانک ملی که نوش داروی اعظم است، به جان و مال کوشیده. مالیه را تصفیه و نظام را تصحیح و شعب عدلیه قانون حفظ اعراض و نفوس و اموال مردم را مجری دارند. بعد تجارت و صناعت تکمیل و از آمریکا و ژاپن چند نفر موقتا معلم عالی مزدور کنند ... (424) اعداد درون پرانتز به صفحات کتاب بنیاد فلسفه سیاسی در ایران عصر مشروطیت اشاره دارند.


در رساله نوشدارو زبان انتقادی انصاری این گونه به اوج می رسد:

پیر: مگر سگ پاریسی چه مزیتی به سگ ایرانی دارد؟

جوان: تعلیمات را به زبان فرانسوی می دانندو سگ ایران از این هنر عاری است

پیر: سگ ایرانی هم به زبان ایرانی تعلیمات می دانند و سگان پاریسی نمی دانند.

جوان: نمی دانی زبان فرانسوی در ایران اعلی درجه شرف است؟ یک شاگردی که دو ورق سیلابریا سه مکالمه مارگ آموخت، بر چار بالش عزت نشست. عالم پنج قاره عالم و شغل و منصب و مواجب و لقب و ملک و مستغل دارد. هر محفلی صدر مجلس و صندلی بالا نشسته، و هر مهملی بافت، به تکریمش دست بسته ایستادند. بی برهان مسموع الکلمه و مفترض الطاعه است. دیگر همه جا نانش در روغن خمیر است. وکیل است، وزیر است، امیر است، دبیر است، مشاور است، مشیر است، مدار است و مدیر است.

پیر: مگر همه مردم می خواهند به فرانسه هجرت کنند و پاریس عشرت کنند که به این درجه محتاج زبان فرانسوی شده اند و هر کلمه را به هستی خود می خرند؟ (476)

سپس در ادامه می گوید:

شصت سال است در دارالفنون ما فرانسه تعلیم، و سی سال است که عموم مدارس، علوم را منحصر به فرانسه و معلوماتش نموده اند. کدام عالم و صانع را به بازار صنایع نمایش دادند؟ کو بلورساز و چینی پز و شیشه گر ما؟ و از معادت طلا و نقره و سرب و نیکل بیرون آور ما؟ کو ماهوت و فاستونی و چلوار و ناشور و چیت و مخمل و زری و اطلس و مادام، بلکه ریسمان بافمان؟! کجاست کارخانه شمع ریزی و قند و گوگردسازی و کاغذگری؟ کدامشان آهن آب کردند و توپ ریختند و تفنگ ساختند و فشنگ پرداختند؟ کو در سواحل دریای ما محل کشتی سازی و ماشین کشی؟ از این صنایع محیر العقول، چرخ تنها را نساختند! از چراغ یک فتیله نبافتند و از لباس یک تکمه.

هنوز شاگردان مدارس، پوتین و گالش دوخته فرنگی را به پا می کنند و خجلت نمی کشند، اقل امر ارسی دوزی را بیاموزند! (476 و 477)


جابری انصاری حرف هایی را در همین رساله می زند که گویی برای امروز هم قابل تامل است:

پیر: ... نقص آنجاست اطفال را پارسی نیاموخته، از ده سالگی نزد معلمین ناقص به فارسی خواندن گذارده با بعضی مقدمات متفرقه جغرافیا و هندسه و حساب. همین که بیست ساله شد، اول غرور شباب و شهوترانی از مدرسه به خیابان آمده سیر زنان دلفریب را نموده و دیر وارفته. ... به یک «بانژر موسیو» یا «کمانت پرتو» همه خلق را به نظر بندگی می نگرند. در مجالس، طوطی نطاق علوم اولین و آخرین هستند و اوقات را به عیاشی و کیف می خواهند بگذرانند. ... بلی آن ها که خیلی حسن خدمت جلوه می دهند، کتاب «عشاق پاریس» و «مادام انگلیس» و «دزدان دریایی» و «سه تفگدار» و «معاشقه ناپلئون» و دیگر قصصی که اطفال جز عشق بازی و شهوترانی چیزی از آن نیافته یا اخلاق نجیبه ایرانی را به اطوار عجیبه اروپایی بدل ساخته، ترجمه و نشر می دهند. (480 و 481)


انصاری رابطه ایرانی ها با فرهنگی ها را این گونه جمع بندی می کند:

در شصت ساله ایجاد مدارس، هنوز به سرمنزل اول، و احتیاج و فقر اکمل، بلکه بد از بدتر هستند. معلومات خودشان هم از دست رفت. به عین مثل کلاغ و کبک شد.

نیک تامل کن! امتیاز و قومیت هر ملتی به زبانش است و هر دولتی زبان بیگانه را در ملک خود نشر داد ، استقلال و قومیتش از میان رفت. (481)


از میانه این کلمات است که معلوم می شود که چرا میرزاحسن خان جابری انصاری بعضا به جریان مشروطه و مشروطه خواهی بدبین است چنانچه در جایی از مشروطه با کنایه سخن می کند که خواستند آرایش ابرو کنند، چشمش را کور کردند. (483) این سخن به آن معناست که انصاری با ذات آرمان های مشروطه همراه است و آن را اعتلای هویت می داند اما نسبت به آن چه رخ داد، منتقد است و حساب خودش را از مشروطه خواهان آن زمان جدا می کند. او در نوشدارو می گوید که شش سال پیش در گنجینه انصار به رمز و کنایه نظراتم را اعلام کردم. (484) و از این ماجرا نامید بودم. این که میرزا حسن خان جابری انصاری در زندگی شخصی چه مرامی نسبت به مشروطه داشته است، بحث درجه اولی نیست اما قلم او نسبت به مشروطه و مشروطه خواهان در مجموع تلخ است. او در یک کلام معتقد بوده است مشروطه برای موفقیتش باید از فرهنگ ایرانی و اسلامی بهره برد و دفع داشته های تاریخی ما به نام دفع کهنه پرستی خطایی بزرگ است.

البته این نویسنده آرمانگرا هنوز هم مایوس مطلق نیست. او هنوز برای مخاطبینش نسخه می پیچد که: ایران راباید دوای ایرانی داد. (487) ایرانی باید ایران را بخواهد ایران را باید ایرانی نگاه دارد. جابری به ماجرای وطن بسنده نمی کند و عقیده ای عمیق تر را به قلم می راند: اشتراک دینی اکمل از وطنی است( 488)

انصاری به جوانان زمان حال و آینده خود گوشزد می کند که دین از امور قلبی است و دین از پیوند از خانوادگی هم می تواند قوی تر عمل کند. اسلام است که می تواند ایرانیان را به شکلی اجتماعی در راه مستقیم قرار دهد و الا بحث وطن که به تعبیر انصاری بحثی اعتباری است در مقابل اسلام است که از عرب بادیه، شهید می سازد.


نسخه یا نوشداروی جابری انصاری

جابری انصاری در نهایت نسخه یا نوشداروی خود را این گونه ارائه می کند: (489 و 490)

1- رسوخ ایمان در قلوب مردم و هر چه محکم تر شدن دین. باید برنامه مدارس تغییر کند تا اطفال اصول عقاید و فروع مسائل و ادای فرایض را بهتر بشناسند. معلمین گزینش دینی شوند و در علوم طبیعی به ساده لوحان بفهمانند که موثر، خالق طبیعت است.

2- عالم ناقص را در کار نگذارند که جهل بسیط بهتر از علم ناتمام است

3- درستکاران و صاحبان علاقه را در کار قرار دهند.

4- قناعت رایج شود

5- جهد در صنایع رواج یابد ولو به مختصر بضاعت

6- از باتجربه ها در امور استفاده شود

7- بدانیم که پیشرفت امور همه از غیوران است

در پایان ساله نوشدار یا دوای درد ایرانیان نویسنده این گونه بشارت می دهد: ایران نمی رود، خلیج فارس و کوه دماوند همیشه به جای خود تلاطم و استقامت دارد. ما از سرمنزل دانایی، هزاران سال مسافت سیر نور، دور رفته و عادات مضره پیش گرفته ایم. هر زمان به حال خود آییم، همان بهشت و گستان امن را می بینیم. (496)[5]

[1] رجوع کنید به کتاب تاریخ اصفهان به همت جمشید مظاهری

[2] مهدوی تاریخ علمی اجتماعی اصفهان ج 2 ص 52

[3] عقیلی، سسید احمد، نگرشی بر مشروطیت اصفهان،انتشارات سازمان فرهنگی تفریحی اصفهان، 1385)

[4] اصفهان آینه وقف و هنر، به کوشش محمدعلی خسروی، 1395، انتشارات اطلاعات، ص 555 و 556 مقاله حاج میرزا حسن خان انصاری مولف تاریخ اصفهان از جمشید مظاهری

[5] بنیاد فلسفه سیاسی در ایران عصر مشروطیت، چاپ دوم، 1392، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران/ کلیه اعداد درون پرانتز به صفحات این کتاب اشاره دارند

جابری انصاریفلسفه سیاسیتجددمشروطه
نویسنده و اصفهان اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید