محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

پاستوریزه نبودیم

روزگاری مقداری خواستم زندگی خود را از دریچه ای بانمک در قالب نوشتارهای کوچک بنویسم. دو نمونه اولش این شد.


پاستوریزه نبودیم 1

درست همان روزی که نطفه پدرم درون رحم مادرم جفتش را پیدا کرد، اولین موشک آقا صدام هم با زمین مادری ام آشنا شد. یعنی ما اصلا از همان روز نخست فرزند بمباران بودیم. اصفهان را می کوبیدند. همین شهر تاریخی گوگوری را که نصف دیگر جهان را از سر سخاوت به دیگران بخشیده و باز پشت سرش می گویند که دست بخشنده ندارد. همین شهری که گله به گله اش را آثار آن چنانی کاشته اند. منتها از بخت بد ما، این صدام لامروت نه رعایت آثار تاریخی را کرد و نه رعایت حال مادر ما را و نگفت که زن باردار که دچار هول ولا بشود، یا بچه اش چک و چوله می شود و یا آن که سر زا می رود و این حقیقت را من خوب درک کردم که سر زا نرفتم.

خلاصه می زد. چنان می زد که موجش سفت می چسبید به شیشه های چسب نچسبیده. یادم است که یک بار شیشه قدی جلوی چشمانم ریخت پایین. خدا را شکر از شیشه فاصله داشتم و کهنه هم شده بودم. نه گریه کردم و نه جیغ کشیدم، فقط خفه خون گرفتم تا این که پدرم زودتر از مادر و خرده شیشه ها، من را جمع کرد تا پیش از هر چیز من را از کل دل شوره های مادر تفریق کرده باشد.

القصه مردم که این اوضاع را دیدند دو دسته شدند. دسته اول که راهی خیابان شدند و شعار می دادند: «صدام خره اون ور پل یادت نره» اما از آن جا که خریت صدام پایان نداشت، روزهای دیگر هم این ماجرا ادامه می یافت و صدام که اهل تبعیض بود، الطافش کمتر شامل مردمان آن طرف آب می شد. شاید هم او از سال ها قبل می دانسته که روزی این رودخانه خشک می شود و دیگر این ور آب و آن ور آب، حرف مفت است. بگذریم. آب از سر این گذشته بود و حالا چه این ور آب و چه آن ور.

و اما گروه دوم دلیر مردانی بودند که با شنیدن صدای وزوز اولین موشک پایشان را به نصفه دیگر جهان می گذاشتند یعنی اصفهان را به قصد زمینی دیگر از زمین های اوسا کریم ترک می کردند و البته ناگفته پیداست که خانواده شجاع ما از کدامین گروه بودند.

ما از گروه دوم بودیم. ما خانوادگی جمع می شدیم و به سهروفیروزان می شتافتیم. گاهی اوقات که از غافله جا می ماندیم به زیرزمین خانه می خزیدیم. صدای آژیر که می آمد، مادرم من را به آغوشش می فشرد و برادر بزرگتر را به دست می گرفت و به زیرزمین پناه می برد. درست از همان لحظه تا پایان روز سینه هایش را اضطراب می گرفت و به ما شیر استرس یزه می داد و این گونه بود که ما و نسل ما پاستوریزه نشدیم.

پل بابامحمود ورودی سهروفیروزان
پل بابامحمود ورودی سهروفیروزان


پاستوریزه نبودیم 2

بیان شد که به وقت بمبارانِ شهر آباواجدادی، خاندان ما جمیعا آباواجداد خویش از یاد می بردند و اصفهان را به قصد سهروفیروزان ترک می‌ کردند. سهروفیروزان نام روستایی در حاشیه زنده رود بود که قدمتش به چهارصد سال پیش از میلاد مسیح می رسید. ورودی این روستا پلی تاریخی به نام «بابامحمود» بود که عرض آن تنها کفایت عبور یک ماشین را می داد و هر ماشینی که قصد گذر از پل را داشت باید قبلش مطمئن می شد که ماشین دیگری از آن طرف ورود نکرده و الا اگر آن دیگری می آمد و دو ماشین شاخ به شاخ می شدند، دنده عقب گرفتن دشوار بود و فحش و فحش کشی بی حاصل.

از آن جا که نام حقیر پیوسته محمود بود، همواره با دیدن بابامحمود کیفور می شدم و جست و خیزکنان با فریادهای خود دیگران را نسبت به این شباهت اسمی هشیار می ساختم. من که دوست داشتم انعکاس نام خود را در جایی عینی ببینم ازعبور عابران بر روی این پل احساس هویت می کردم. البته پدرم بارها به من گوشزد می کرد که نام تو ریشه ای مقدس دارد اما ذهن کودکانه از کجا می توانست بفهمد لقب چیست و کنیه کدام است. این بود که در آن عنفوان عمر، بابامحمود را مهم ترین تجلی نام خود یافتم و البته بزرگ تر که شدم با شخصیت هایی نظیر محمود غزنوی، محمود افغان و محمود احمدی نژاد نیز آشنا شدم.

خلاصه من نسبت به اسمم احساس ویژه ای داشتم به خصوص وقتی که دانستم نسبتی با رحمه للعالمین دارد. پدرم که نام فرزند اولی را احمد گذاشته بود حالا توقع داشت که پس از محمود، سومی را ابوالقاسم بنامد تا با شنیدن نام پسرانش همگان صلوات بفرستند که با تولد خواهر کوچکتر این نقشه ناکام ماند و پدر هم تحت تاثیر سیاست های کنترل جمعیت دیگر به سمت تکمیل این پازل نرفت و به خیال ارتقای کیفیت خانواده، از بسط کمیت بی خیال شد و ابوالقاسم ها همه مشمول آیین نامه های پیشگیری شدند.

نام محمود را خیلی دوست داشتم و شوق داشتم که با این خطاب، صدایم کنند اما خلق الله فروزبخش را ترجیح می دادند. از دبستان گرفته تا دانشگاه، حتی در خود خوابگاه ها! همه من را به فامیل صدا می زدند. عقده ای شده بودم. حالا ای کاش که این فامیل را درست تلفظ می کردند: فیروزبخش، فروزش بخش، فروزبخت، فروز، افروز و غیره. یعنی من از همان کودکی با مفهوم جایگشت در حوزه ریاضیات ترکیبی آشنا شدم وقتی به تعداد حروف فامیلم فاکتوریل حالت وجود داشت که جماعت صدایم می کردند و من هم باید متوجه می شدم که منظور آن ها از این نوترکیب های نامانوس همان فروزبخش است و چاره ای نبود جز پاستوریزه نبودن و مدارا با این قرائت های مختلف و پناه بر خدا از این تکثر!

محمود فروزبخشپاستوریزهسهروفیروزانپل بابامحمود
نویسنده و اصفهان اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید