محمود فروزبخش
محمود فروزبخش
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

گذری بر اصفهان عصر ظل سلطان (بخش اول)

روایت سقوط یک شهر


معمولا برای روایت اصفهان عصر قجر سه مولفه را ذکر می کنند:

1- یادی از شکوه دوران صفویه و مقایسه قاجاریه با آن

2- بیان نقاط ضعف دوران قاجار و آسیب های آن زمان

3- نفوذ چند جانبه قدرت های بیگانه به خصوص روس و انگلیس

مجموع این سه عامل معمولا روایت ما از دوران قاجار را شکل می دهد و اصفهان دوران ظل سلطان نمودار کاملی از این سه گانه است.


ظل سلطان پسر بزرگ ناصرالدین شاه بود حتی سه سال هم از مظفرالدین شاه بزرگ تر بود اما چون مادرش زن عقدی ناصرالدین شاه نبود تا ابد در حسرت شاهنشاهی ایران سوخت.[1] اما در عوض نزدیک 34 سال بر اصفهان و اطراف آن حکومت کرد. حتی زمانی نقل است که بر دو پنجم خاک ایران حکومت می کرد[2] و قشونی به اندازه 21 هزار نفر سامان داده بود. این شد که حتی خود ناصرالدین شاه از قدرت خود واهمه داشت و در نهایت منت بر سر مردم نصف جهان تمام کرد حکومت ظل سلطان را به همان ناحیه اصفهان محدود کرد.

تا بوده کسی از دوران حکومت ظل سلطان در اصفهان به خوبی یاد نکرده است. در این نوشتار سعی داریم حکومت او را در سه بعد ارزیابی کنیم. به نظر می آید با روایت این سه بعد تا حد زیادی می توانیم حکومت ظل سلطانی را جمع بندی کنیم. (نوعی از غرب گرایی در مقاله بعدی توضیح داده خواهد شد)

1- ثبات و رکود

2- شخصیت ناسالم حاکم

3- نوعی از غرب گرایی

هنگامی که این سه مولفه از شخصیت شاهزاده شرح داده می شود می توانیم درک کنیم که اصفهان در طی بیش از سه دهه حکومت او (سال 1286 شمسی آخرین سال حکومت مسعودمیرزا در اصفهان است) به کدام سمت رفته است.


ثبات و رکود

دوران صفویه نقطه درخشانی در تاریخ ایران زمین است. در آن دوران سرزمین ما شاهد پیشرفت های فراوانی در زمینه های گوناگون بود. پس از صفویه دوران انحطاط ایران شروع شد. حتی آغاز این انحطاط از همان زمان صفویه کلید خورده بود. این سیر معکوس و پسرفت درست در زمانی خود را بیش از هر زمان دیگری نشان داد که ما با امپراطوری روس دوبار جنگیدیم و در هر بار بخشی از خاک ایران را از دست دادیم.

در واقع دوران قاجار زمانی بود که این انحطاط و عقبگرد، خود را بیش از هر زمانی نمایان کرد. در اصفهان که یادگار شکوه تمدنی صفویان است، این عقبگرد و انحطاط بیشتر به چشم می آمد. هنگامی که ظل سلطان حاکم اصفهان شد، دورانی آغاز شد که می توان آن را دوران ثبات نامید. ثبات در این جا به معنای مثبت کلمه یعنی ثبات قدم نیست بلکه مشخصا منظور ما «رکود» است.

هنگامی که می خواهند از خوبی های دوران حکومت ظل سلطان چیزی بگویند، بی درنگ از ثبات زمان او می گویند و تاکید می کنند که در دوران او امنیت برقرار بوده است و اصفهان مورد تاخت و تاز راهزنان، حرامیان و خان ها و قلدرها نیفتاده است. برای محکم کردن این ادعا استناد به دوران بعد از ظل سلطان می شود و یادآور می وشند که بعد از مسعودمیرزا در اصفهان هرج و مرج حاکم شد.

این صورت بندی را می توان پذیرفت و نباید نقاط قوت یک حکومت مقتدر را نادیده بگیریم. از طرف دیگر باید دقت کنیم که آن چیزی که ارمغان دوران ظل سلطانی است تنها ثبات به معنای امنیت نیست بلکه به معنای تثبیت رکود است. یعنی در آن دوران قرار نیست ماجرا معمول تاریخ برهم زده شود بلکه حرکت آهسته تاریخ در اصفهان همچنان ادامه دارد و به مسیر تلخ خود ادامه می دهد. مطابق با این مسیر، ما اسیر دوران زوال و انحطاطی شده ایم که ما از قله دوران صفویه دارد به زیر می کشد و هر روز یک درجه از ارج و منزلت ما کاسته می شود.

در چنین دورانی حفظ ثبات مطلق ارزش نیست حتی می توان گفت ضد ارزش است. ممکن است کسی بگوبد این حرکت نزولی ربطی به ظل سلطان نداشت و اصفهان و کل ایران در چنین ماجرایی قرار گرفته بود. این سخن درست است و کسی جبر زمانه را رد نمی کند. به هر حال ما در زمانه ای قرار گرفته بودیم که اروپا به شدت در حال صعود بود و ما نه تنها در حال صعود نبودیم بلکه در حال از دست دادن ارزش های پیشین خود هم بودیم. از طرف دیگر باید بگوییم که فردا را ما انسان ها از همین امروز رقم می زنیم. ظل سلطان و ظل سلطان ها اگر اهل عقل و کمالات بودند می توانستند بلاد مختلف ایران را به سمت روشنایی حرکت دهند. کاری که نکردند و این مهم کم و بیش در دایره اختیار آنان بود و از این حیث آن ها متهم هستند.

اصفهان در آن ایام می توانست، دوباره از نو شروع کند و تجدد خاص خود را آغاز کند. درست در زمانه ای که اروپا ادعا داشت که بهشت را از آسمان به زمین آورده است و جنگ های جهانی هنوز رخ نداده بود. فرصت طولانی 34 ساله دوران ظل سلطانی به سختی بر مردم شهر من گذشت و حاصلش حکومت قدرتمندی بود که تمام راه ها را برای شکوفایی استعدادها و بروز مردمی بسته بود و به معنای کامل کلمه خفقان را حاکم کرده بود. در چنین زمانی دیگر چه جای رشد و فعالیت نخبگان. این همان دوران ثبات است و ثبات در آن زمانه ای که احتیاج به نوشدن داشتیم فقط به معنای ادامه رکود بعد از صفویه بود. فرصت ها از دست رفت و اصفهان فرصت ها را یکی پس از دیگری از دست داد. تا زمانه بعد از ظل سلطان زمانه دیگری باشد، زمانه ای اختلاف ما به جهان بیشتر از گذشته شده بود. حتی اختلاف ما با خودمان.


شخصیت ناسالم حاکم

در مورد شخصیت خاص مسعودمیرزا بسیار گفته اند. در شناخت او ذکر همین خاطره از اعتمادالسلطنه بس که در تاریخ سه شنبه پنجم شعبان 1305 می نویسد: «عصر من خدمت ظل السلطان رسیدم اما جور غریبی ادرار فرمودند. پیشخدمت گلدان در دست داشت تکمه شلوار را در حضور من باز کردند... شاهزاده را گرفته در گلدان نهاده و شاهزاده ادرار کردند همان پیش خدمت باشی آب ریخت طهارت گرفته، من خیلی تعجب کردم»

در تکمیل شناخت ما از این شخصیت ناسالم حکایت دیگر، کار را تمام می کند:

ظل السلطان به زور مبلغ هنگفتی را از یک تاجر اصفهانی قرض می گیرد. مدت ها می گذرد و خبری از پس دادن قرض نمی شود. آن تاجر اصفهانی به تهران نزد ناصرالدین شاه می رسد و از پسرش مسعودمیرزا شکایت می کند.

شاه دست به قلم می شود به ظل سلطان نامه می نویسد و می خواهد سریعا قرض را بپردازد.

تاجر اصفهانی خوشحال به اصفهان می رود و دستخط شاهنشاه را به ظل السلطان تقدیم می کند. ظل السلطان که نامه را می خواند نظری مرموز به مرد می اندازد و لحظاتی بعد می گوید:

این آقای محترم معلوم می شود مرد پردل و جراتی است که از شاهزاده ای مثل من به پادشاه شکایت می کند. من باید دل او را ببینم.

آن گاه جلاد را خبر می کند و دستور می دهد شکم تاجر را بدرند و دل او را برای مشاهده در سینی مخصوصی قرار دهند[3].

از ظل سلطان فراوان ذکر شده که اموال مردم را چپاول می کرد. پول آن ها را به زور بالا می کشید و زمین ها را از چنگ زمین داران در میآورد.

اوین اوژن« فرانسوی معتقد است[4]ظل سلطان سیصد و دو پارچه آبادی دارد و بیش از سی هزار رعیت.

در واقع چه بسیار زمین دارانی بودن که همواره از ترس ظل سلطان و مصادره زمین هایشان، خواب شب از سرشان می پرید. اگر اصفهان طالب پیشرفت بود این مهم نیازمند اعتمادی نسبی میان مردم و حکومت بود و یا حداقل باید میان خواص اقتصادی و حاکم رابطه ای منطقی حکمفرما باشد. ظل سلطان با این اعمالش نه تنها به اعتماد میان حکومت و مردم ضربه وارد نمی کرد بلکه تا سال ها بعد تخم این فکر خراب را در مغزها کاشت و سدی بزرگ در این دیار میان مردم و حاکمان ایجاد کرد.

در مجموع گفته اند که او هم ظالم بود و هم قسی القلب. اگر نهضت مشروطه ایران را درست در برابر همین چیزها بدانیم. ماجرا آن جایی جالب می شود که ظل السطان آمد و مشروطه خواه شد[5]!

البته پر واضح است که حمایت او از مشروطه خواهان و مجلس شورای ملی، عملی تکنیکی است و الا نسبتی میان ظل سلطان و این حرکت ترقی خواهانه نبوده است. از این قسم زیرکی ها در رفتار سیاسی ظل سلطان دیده می شود هر چند که از زاویه ای دیگر، او را می توان مجنون نامید. زیرکی هایی که او را همواره در آن سطح قدرت باقی نگه داشت و دیوانگی هایی که یک شهر و فردایش را پریشان کرد. رفتارهای او در مقاطع مختلف زمان مخاطبین را به تردید می اندازد که او زیرک است یا مجنون.

[1] بامداد، مهدی، شرح حاتل رجال ایران، جلد چهارم، انتشارات زوار، چاپ سوم، 1363،ص 79

[2] همان ص 80

[3] فروزبخش، محمود، حکایت بیداری، آرما، 1392 ص 100 و 101

[4] بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، جلد چهارم، انتشارات زوار، چاپ سوم، 1363، ص291

[5] دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، جلد 3، 1371، ص 155

ظل سلطانظل السلطاناصفهانقاجار
نویسنده و اصفهان اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید