سیسال از پخش قصههای مجید از سیما میگذرد. در این نوشتار بعد از بیست سال با هم مروری خواهیم داشت که اکنون هر کدام از تکه های مجموعه قصههای مجید در کجا قرار دارند:
1- مدرسه مجید
این مدرسه قدیمی هم اکنون نیز با نام «حلبیان» در «کوچه یخچال» قرار دارد. کوچهای پر رفتوآمدی که به فروش لوازم خانگی شهرت دارد. جالب آنجاست که بدانید که این مدرسه هنوز هم در مقطع راهنمایی محصل میپذیرد. یعنی مدرسهای که بیست سال پیش (دهه هفتاد) در فیلم میخواهد مدرسهای در بیست سال قبلش (دهه پنجاه) را طوری نشان دهد که بگوید که این مدرسه برای چهل سال پیش هم قدیمی بوده است. حقیقت نیز این است که ساخت این مدرسه به هشتاد سال قبل یعنی دوران پهلوی اول بازمیگردد. اگر به کوچه جنبی این مدرسه بروید خواهید دید که دیوارهای این مدرسه با تیرهای چوبی استحکام داده شده است و شیب افتاده به این دیوارها نشان میدهد که این دیوارها برای یک مدرسه خطرناک هستند.
2- خشونت در مدرسه مجید
در حال حاضر خبری از آن خشونتهایی که در فیلم مجید نشان میدهد، در مدارس ما دیگر موجود نیست. دیگر خبری از خطکش و ترکههایی که صبح کنار حوض میگذاشتند تا خیس شود و حسابی آبدار شود نیست. میشود گفت که خشونت در مدارس اصفهان برچیده شده است، معضلی که در زمان پخش فیلم در مدارس آن روز امری عادی بود. نمیگویم امروز خشونت به طور مطلق برچیده شده است، شاید کشاندن بچهها در روزهای تعطیل به کلاس اضافه، ترکه رقابت و چماق کنکور از جمله خشونتهای امروزی باشد که روی دانشآموزان ما اعمال میشود و فیلم دیگری برای پرداختن به آنها نیاز باشد.
3- معلم خوب مدرسه مجید
سید مرتضی حسینی نقش معلم خوبی را داشت که سعی میکرد با شخصیت مجید ارتباط برقرار کند. معلم ورزش، انشا و ریاضی نقشهایی بود که آقای حسینی همگی آنان را تقریبا یک فرم بازی کرد. این فرم دقیقا همان شخصیت خود آقای حسینی است. ایشان سالها در مدارس راهنمایی و با نوجوانان در این سن کار کردهاند. گویا سید مرتضی حسینی تجربه زیادی در امر مدیریت مدارس راهنمایی نیز دارد و تا همین اواخر هم سالها مسئولیت سرگروهی مدیرن مدارس راهنمایی در مرکز تحقیقات معلم را برعهده داشت. آقای حسینی نقش معلمی را بر عهده داشت که در آن فضای فقر تربیتی سعی داشت ویژگیهای خاص مجید را بشناسد و با احترام نهادن به آن ویژگیها شاگردش را رشد دهد. میدان دادن و تشویق کردن از شگردهای او بود. در چند باری هم که بنده با آقای حسینی مواجه بودم، از نزدیک دقیقا حس کردم که ایشان مسئولیت را به جوان واگذار میکنند و بعد هم او را تشویق میکنند. تشویق کردن کاری است که معمولا اصفهانی ها از آن پرهیز دارند. ایشان در یک موضوعی از بنده تعریفی کردند که من هنوز هم آن تشویق را به خاطر دارم.
4- ناظم بد مدرسه مجید
جهانبخش سلطانی از معدود بازیگران حرفهای بود که کیومرث پوراحمد از او در قصههای مجید استفاده کرد. جهانبخش سلطانی بازیگری حرفه ای بود که در آثار فراوانی تا به امروز ایفای نقش کرده است. هر چند او از سوپراستارهای سینمای ایران نبوده است اما او نقشهای بسیار متفاوتی را بازی کرده است. او ثابت کرد که یک کارآگاه میتواند زیرشلواری بپوشد و فرعون نیز میتواند با لهجه اصفهانی صحبت کند!
5- بیبی مجید
پرويندخت يزدانيان یا همان بیبی، پیرزنی بود به شدت واقعی که همه ما او را میشناخیتم چون او را بارها دیده بودیم. وی تنها کسی است که میخواهد مجید را بفهمد، گاه میتواند و گاه نمیتواند اما مهم این است که دغدغه این فهم را دارد و در این راه تلاشش را میکند. بیبی تنها کسی است که مجید میتواند برای درک شدن به او امیدوار باشد، مجیدی که پیوسته در فیلم تنهاست و فقدان پدر و مادر نیز بر این امر میافزاید. پرويندخت يزدانيان مادر 12 فرزند است که کیومرث پوراحمد یکی از آنها است. یکی از هنرهای پوراحمد بازی گرفتن از کسانی است که تجربه بازیگری ندارند. هنر مهمتر او استفاده از تمام شرایط موجود است و این فکر که حتی در این نقش کلیدی از مادرش در آستانه هفتاد سالگی استفاده کند. از میان اجزای مجموعه مجید، آن قطعهای که واقعا میتوانیم بگوییم دیگر نیست، خانم یزدانیان است. وی سال گذشته در 89 سالگی درگذشت و در زادگاهش نجف آباد به خاک سپرده شد.
6- کیومرث پوراحمد کارگردان قصههای مجید
از پوراحمد، کارگردان نام آشنای ایران چیزی نمیگویم و این مهم را به سید مرتضی آوینی واگذار میکنم:
روایت سینمایی آقای پوراحمد از «قصههای مجید» نه تنها چیزی از اصل داستان نكاسته است بلكه اساساً از حد یك «داستان مصور» فراتر میرود. او با نزدیك شدن به روح داستانها، مجید و بیبی و دیگر شخصیتها، فضاها و وقایع را آنسان كه در وجود خود مییافته، باز آفریده است و حاصل كار، یك زندگی است، واقعیتر از آنكه بتوان در وجود آن تردید كرد. اكنون دیگر هیچكس دوست ندارد باور كند كه مجید و مادربزرگش وجود خارجی ندارند؛ آنها وجود دارند، اما نه در زیر این آسمان و نه درون این خانههای دلگیر. نمیگویم در كجا، اما بیبی واقعاً هست و هنگامی كه مجید ـ كه او هم واقعا وجود دارد ـ در سفر دچار مشكلی میشود و كلاغها قارقار میكنند، با نگرانی به آسمان نگاه میكند.
آقای پوراحمد برای آنكه تا این اندازه به واقعیت نزدیك شود چه كرده است؟ «قصههای مجید» تا آنجا واقعی است كه تماشاگر عادی را به این اشتباه دچار میكند كه هیچ تصرفی در واقعیت انجام نگرفته است. او نمیداند كه دشوارترین كار در سینما دستیابی به این حد از «واقعی بودن و سادگی» است. واقعیت حیات انسانی نیز چنین است؛ ظاهری ساده دارد و باطنی رازآمیز. هیچ عارفی داعیهی گشودن این راز را ندارد كه هیچ، ذات عرفان همین حیرتزدگی در برابر راز عالم وجود است. نهایت معرفت آن است كه همه چیز را همانطور كه هست ببینیم. این كار از سینما بر نمیآید، اما سینما میتواند آیینگی كند، تا آنجا كه تماشاگر به این اشتباه دچار شود كه هیچ تصرفی در واقعیت زندگی انجام نگرفته است. این كار مستلزم تسخیر جوهر سینماست، زیرا همه چیز در فراشد تولید یك فیلم داستانی، ساختگی و تصنعی است. عموم فیلمها قصد دارند كه به چیزی فراتر از واقعیت دست پیدا كنند و سینما نیز از این توانایی برخوردار است كه واقعیتی دیگر بیافریند، اما در عین حال از سینما بر میآید كه چون آیینهای صیقلی در برابر واقعیت قرار بگیرد.
7- نویسنده کتاب قصههای مجید
هوشنگ مرادی کرمانی که در آستانه هفتاد سالگی همچنان سه خصلت برجسته را در ادبیات معاصر حمل میکند. اول درخشش او در حوزه کودک و نوجوان جایی که کمبود در آن فراوان داریم. دوم آن که از چندین اثرش کار سینمایی ساخته شد که قصههای مجید اولین آن بود، و سوم جنبه بینالمللی داستانهایش و چاپ آثارش به زبانهای مختلف.
هوشنگ مرادی کرمانی میگوید: «من وارد ادبیات کودک نشدهام، بلکه ادبیات کودک در من شکل گرفتهاست. قبل از نوشتن برای کودکان، برای رادیو متن مینوشتم. یکی از نوشتههایم که خوب هم جواب داد و قرار بود ۱۳ روز طول بکشد، قصههای مجید بود که ۴ سال طول کشید. فکر میکنم که بازتاب کودکی در من مانده است؛ من در کودکی ماندهام و هر چه بگذرد، کودکی از ذهنم نمیرود. هرکسیکه کودکیاش را ازدست بدهد، جانش را ازدست میدهد و میمیرد. هرگز سعی نمیکنم برای کودکان بنویسم، موقع نوشتن هم پایه واژگانی خوانندگان را در نظر نمیگیرم؛ هرچه دل تنگم میخواهد روی کاغذ میگذارم و میبینم بچهها دورم جمع شدهاند. من در نوشتن نه به پیام و نه به روانشناسی توجه نمیکنم. نوشتن برای من یک حادثه درونی است که یک مطلب که به ذهنم آمده و تمام مواقع در ذهنم وجود دارد، در من درونی میشود و روی کاغذ میآید.»
8- خود مجید
مهدی باقربیگی یا همان بازیگر نقش مجید را تا یاد داریم، از بازی کردنش در نقش مجید شاکی دیدهایم. او در این سالها همواره به نکته ظریفی اشاره میکرد. مهدی میگوید: مجید باعث شد، من نوجوانی نکنم. یعنی درست در زمانی که باید مانند هم سن و سالانم، نوجوانی کنم، نتوانستم و در واقع یک بخش از زندگی و قسمتی از رشد من حذف شد.
آقای باقربیگی به نکته مهمی اشاره میکنند که این حرف هم مانند بازیگریشان در آن سن، نشان از استعداد و فهم ایشان دارد. باقربیگی بعد از مجید در چند کار دیگر هم حضور داشت که هیچ کدام موفقیت قصههای مجید را نداشتند. مهدی باقربیگی در انتخابات شورای شهر چهارم توانست نگاه مثبت همشهریانش را به خود جذب کند. باقربیگی درست زمانی پا به عرضه انتخابات شورا گذاشته بود که مردم تهران در انتخابات پیشین نشان داده بودند که به ستارهها در شورا اعتماد میکنند و میشد حدس زد که موج تهران به اصفهان نیز برسد. اما کمتر کسی تصورش را هم میکرد که باقربیگی نفر دوم شود و بالاتر از خیل کثیری از اساتید و نخبگان و مدیران قرار بگیرد. گفتنی است تبلیغات او تصاویری از قصههای مجید بوده است و این نشان میدهد که مردم بعد از بیست سال هنوز هم قدر کار خوب را میدانند.
9- اندیشه ترقی در قصه های مجید
همه چیز تغییر کرده است. همه چیز در این بیست سال تغییر کرده است به غیر از یک چیز که همچنان محکم و پابرجاست و آن هم اندیشه ترقی است؛ خواهشی که در مجید کوچولو بود و گمان میکرد که با خوردن میگو میتواند ترقی کند. او ترقی را در درس خواندن و زحمت کشیدن دنبال نکرد، بلکه میخواست ترقی را در خوردن یک غذای ویژه تجربه کند. این دقیقا همان چیزی است که در میان ما هیچ تغییری نکرده است. خواهش ترقی و پیشرفت بدون داشتن زیرساختهای لازم و دست آخر این که از پیشرفت واقعی جا مانده بخواهیم شخصیت خود را در بستن «کروات» بیابیم. اگر در این بیست سال همه چیز در اصفهان تغییر کرده باشد، این یکی تغییر چندانی نکرده است. از مرکز شهر تا «سیتی سنتر» و از قلب شهر تا «قلب شهر» همه و همه را مجیدهایی می بینیم که در کودکانگی خویش تمنای ترقی دارند و ما همچنان به انتهای آن قسمت «ملخ دریایی» دل خوش کردهایم که مجید شرمنده به آغوش بیبی یعنی به خانه باز میگردد.
10- خانه مجید
خانه قصههای مجید اصلا وضعیت خوبی ندارد. این خانه سالها درگیر یک اختلاف بود. گویا خریدار و فروشنده سال ها به تفاهم نرسیدند. (فروشنده میگوید پنج دانگ فروختهام و خریدار میگوید شش دانگ خریدهام). بعید میدانم در این آتش اختلاف دیگر هیچ مجید از شهر و مدرسه فرارکردهای بخواهد به خانه بازگردد. حالا خانه هم همین طور رها شده است و کسی به فکر باغچهاش نیست. خانهای که همه چیز داشت.
خانهای که به قول آوینی: طاق ضربی، هشتی، حوض، پاشویه، باغچه، بهار خواب… و لهجه شیرین اصفهانی كه مثل كاشیهای مسجد شیخ لطفالله زیباست. میبینم كه با قصههای مجید همان گونه انس دارم كه با خانهمان، با برادر كوچكترم و با مادربزرگم كه همه وجودم، حتی خاطرات فراموششدهام را در چادر نمازش مییابم، در صندوقخانه و در ته صندوقچهاش كه مكمن رازِ ایران زمین است. و در درون بقچهای كه بوی تربت كربلا میدهد و مرا نه به گذشتههای دور، كه به همه حضور تاریخیام پیوند میزند. بیبی همان پیرزنی است كه خانهای به اندازه یك غربیل داشت، اما به اندازه یك آسمان آفتابی، مهربان بود؛ همان پیرزنی كه چارقدش بوی عید نوروز میداد… و من همان مجیدم. دلم میخواهد «قصههای مجید» را تنهای تنها تماشا كنم تا ناچار نشوم كه جلوی گریهام را بگیرم.