شان زنانه و مردانه عالم را ابتدا باید با خود مرور کنیم. مرد عاشق می شود و زن معشوق است. کاری فعلا با استثناها نداریم. زن محبوبه خداوند است وقتی به او از طرف ستون و تکیه گاهش، توجه می شود تا حد زیادی به سمت رضایت می رود. مرد معمولا کمتر اهل رضایتمندی است چون معمولا برای خودش هدفی می تراشد و عاشقانه میل آن هدف می کند ودر نهایت آن را در چنگ خود می کشد. مرد اهل سلطه است و تا معشوق را در بر نگیرد، آرام نمی گیرد.
درست است که زن ها همیشه در ظلم تاریخی از حقوقی محروم شده اند اما به نظرم این که مردها بیشتر پیشرفت های ظاهری را جلو بردند دلیلش همین صفت عشق و سلطه گری مردانه است. زن ها زود قانع می شوند کافی است به آن احساس آرامش برسند و عمیقا درک کنند که الان محبوب هستند. همین باعث می شود خیلی از عشق هایشان را دیگر با آن شور سابق دنبال نکنند و برای همین از کاوران خلق پیشرفت جا بمانند.
پس باید بپذیریم که ذات توسعه اصلا مردانه است. توسعه ای که بر مبنای عقل کارکردی است و این عقل به دنبال استفاده ابزاری از پدیده های عالم جهت رسیدن به خواسته هایش است. مردها از قله شهرت بالا می روند و پیوسته در کسب انواع قدرت و شکوهمندی به دنبال اهداف جدیدتری می گردند.
در این میان ایران در دوران جدیدش، سه شهر اصلی دارد. تهران، مشهد و اصفهان.
به گمانم اصفهان در میان این سه طبع و منش زنانه بیشتری دارد. مشخصا در نیم قرن اخیر که چنین بوده است. در عوض تهران که اول همان خوی توسعه داشته است. همه نقاط دیگر را ابزار برای بیشتر با عظمت کردن خودش کرده است. جلوه گر است. این شهر خود شهره شدن است. همواره اول است. ستون و عمود و پرچم روزگار. شهری که مدام به دنبال خلق محصولات جدیدتر است و از طرفی مصرف نیز در آن معنای جدی تری دارد. مردمان در این شهر ترغیب می شوند که مدام اهداف جدیدتری برای خودشان بیافرینند و این شهر نسبت به سایر شهرهای ایران بهشت فرصت هاست.
مشهد هم در سال های بعد تنش بدجوری به تن توسعه خورد. توسعه ای وحشی وار. مشهد از جهاتی گوی سبقت را از همه شهرهای دیگر ایران ربود و به دنبال تهران تاخت. مشهد هم آن جلوه توسعه خواه و مردانه خود را نشان داد حتی می توان گفت به طرز ناجوری. البته که مشهد قد و قواره اش چونان تهران نیست اما خاصیتی دارد که بر طبل می کوبد و از شهرتش می گوید حتی اگر این شهرت به خاطر امری میان تهی باشد. مشهد شهر فصاحت و بلاغت است و پیوسته خطابه گونه بودن بزرگانش ظاهرش را بیشتر از باطنش نشان می دهد. منکر نمی شویم که مشهد بخش اصلی قدرتش را به خاطر ارتباطات گسترده دارد. به دلیل حرک رضوی، مردمان از همه جای دنیا پیوسته می آیند و می روند و تهران اتصالی دائم به این شهر دارد. اتصالی که به شهرهای در این حجم ندارد و در نتیجه التفات امکانات ملی نصیب مشهد می شود.
اصفهان خلقی دارد که دوم بودن را می پسندد. انگار در ماموریتی نانوشته به اصفهانی ها گفته اند که شما در ماجرای معاصر ایران، باید نقش پشتیبان نیروی اول را داشته باشد. در سیاست اصفهانی ها در تمام این سال ها نفر اولی را معرفی نکرده اند. شخصیت هایی مثل آیت الله جنتی و مرحوم استاد پرورش هم خلقی داشته اند که هر کدام به نحوی در مقامی دوم دیده می شدند هر چند که قابلیت های فراوانی هم داشته باشند. انگار این جنس رفتار را برگزیده اند.
این جنس مسلک پنهان اصفهانی در علوم دینی هم دیده می شود. ندیدیم کسی در قله حوزه باشد و بتوان آن را اصفهانی خطاب کرد. مراجع تقلید، اصفهانی نیستند و مدرسان برجسته در این سال ها از اصفهانی ها نبودند. اما تا دلتان بخواهد عالی ترین دروس خارج فقه پر است از طلبه های اصفهانی. در این سال ها اصفهان شهری بوده است که کلی طلبه درست کرده است برای قم. اصفهان هرگز از درون چنین ماموریتی برای خود تعریف نکرده که در علوم اسلامی بخواهد جای قم را بگیرد اما کاملا به عنوان پشتیبان و نیروساز همت پرتوفیقی گماشته است.
پس انگار اصفهان شهر اتصال است. بنا بر این ندارد که کسی در اتمسفر این شهر قله شود. نخبه ساز هست اما نه در بالاترین سطح. این که شخصی از اصفهان مهاجرت کند تا در ساحات مختلف بتواند خود را به همگان معرفی کند، نه تنها امری عجیب نیست بلکه روال معمول نیم قرن اخیر بوده است. این حقیقتی است که با پز دادن ها و عکس یادگاری گرفتن با بناهای صفوی پاک نمی شود.
می توان به نحو استعاری گفت که تهران و مشهد با این طبع مردانه بیشتر گرایش به بیرون دارند و اصفهان گرایشی به درون دارد. با این توصیف است که اصفهان گرایش به حفظ میراث دارد. منظورمان در اینجا تنها حفظ آثار تاریخی و قدیمی نیست بلکه منظورمان مشخصا نوعی پاسداری از اموری است که در غوغای زیست مردانه به غفلت می رود در حالی که بشر اگر امروز هم به آن ها احساس نیاز نداشته باشد روزی توجهش معطوف به آن میراث گرانقدر می شود.
در یک کلام باید تاکید کنیم که اصفهان شهر تربیت است و تربیت شانی مادرانه در عالم خلقت است. مادر هنگامی که کودک خود را در آغوش می گیرد رسالت اصلی خود را محصول سازی نمی بیند. آخر چگونه مادر یک فرد معلول به دنبال ترسیم آینده آن چنانی از فرزندش است. مادر، مادر است و مادری می کند. اصفهان هم با این شان مادرانه به دنبال امر تربیت است و نه آن که محصولاتی در عالی ترین رده کیفی تولید کند. البته در اصفهان محصولات زیادی تولید می شود اما در هر صورت در ماجرای فرهنگ با رصدی بر دهه های گذشته متوجه می شویم که در رده محصولات فرهنگی که اصفهان بسیار عقب است.
پس با زیستن در شهر اصفهان و با نظر به این توسعه گام به گام و کندی که در این شهر جریان دارد ، اعتراف می کنیم که نمی توان در اینجا قله ای را رقم زد و برترین محصولات را در حوزه پژوهش و اندیشه ماندگار کرد. البته باز هم ممکن است دست تقدیر مورد خاصی رقم زند اما ما فعلا داریم از آن چه گذشته است صحبت می کنیم.
پس نخبگان فرهنگی در اصفهان که تعدادشان هم کم نیست و توانمندی های زیادی هم دارند یا می دانند یا نمی دانند که در ماجرای نقش دوم هستند و به پشتیبانی نفر اول ایران آمده اند. این بروز در علم گرفته تا قدرت از دانایی تا توانایی، مشهود است.
پس واژه تربیت در اصفهان شانی والا دارد. درست است که در هر بلادی اثر از تربیت قطعا وجود دارد اما در اصفهان تربیت ماجرایی دارد که ممتاز است و این تربیت در ارض اصفهان، خدمت رساننده به نقاط دیگر هم بوده است و البته در سر سودای فتح و فتوح ندارد. این را همه باید بپذیرند و اگر در برخوردهایشان با یک یا چند اصفهانی، بدقلقی دیدند نباید تصور کنند که اصفهانی قصد سلطان شدن دارند. آن ها معمولا در جایگاهی قرار می گیرند که در تقطه اول دید نیستند. تاثیرگذار هستند اما با درخشش فراوان بلکه بیشتر زیرپوستی عمل می کنند و با پشتیبانی و محافظت و ارشاد و مشورت، نظر خود را در بالا دست قدرت پیش می برد.
حال که صفاتی زنانه را بر بزرگان اصفهان برشمردیم باید بدانیم که بانوان کسانی هستند که مدام مسائلی را در ذهنشان مرور می کنند این در حالی است که مرد به عنوان عنصری سریع تر از روی بسیاری از جزئیات می گذرد. این که در ذهن یک انسان کلنجار وجود دارد خود گواه نوعی درنگ است. درنگی که گاه می تواند در حالت کژکارکرد خود، پیامدی منفی داشته باشد. مثلا شخص را به وسواس ببرد و او را از اقدام محکم بعدی باز دارد. این مشکل را خانم ها بعضا دارند.
اما اگر کلنجار ذهنی در کارکرد مثبت خود باشد، بسیار مفید و بلکه حیاتی است. اساسا معرفت جدید همین جا شکل می گیرد. پادشاه این گونه کلنجارها که موجب خلق معرفت است، مولوی است. مثنوی او پر است از لحظاتی که انگار دو جنبه متفاوت دارند با هم کلنجار می روند. دیگران مطالب را ساده و از بالا به پایین می گویند و مولوی امر را دشوار می کند. در هنر پس از انقلاب اسلامی هم نقش هایی که پرویز پرستویی در فیلم هایش بازی کرد بعضا چنین کلنجاری داشت. این فیلم ها از جمله بهترین آثار بودند که مشخصا در آثار حاتمی کیا همین دشوار کردن نمایان است.
زن اگر با حساسیت های زنانه اش در عرصه باشد نمی تواند توسعه را بدون چالش بپذیرد و آن را خیلی راحت هضم کند. البته زن اهل جنگ هم نیست و توسعه را رد نمی کند. اصفهان توسعه را در آغوش گرفت اما انگار ندایی از نخبگانی همواره از جهت شکایت شنیده می شود. اینجا نوعی از کلنجار را داریم. اگر این کلنجار در کژکارکردی نیفتد، امیدبخش است و روحیه ای امیدبخش برای آینده این شهر است.
زن حساس است و نمی خواهد همه درها را بر روی توسعه ای که آینده اش مشکوک و نامعلوم است، باز بگذارد. کلیت اصفهان انگار شوق مطلقی ندارد که قله همه چیز بشود. درنگی اینجا وجود دارد. درنگی که تکلیفش در این میانه اگر چه معلوم نیست اما هنوز کورسویی از بشارت با خود دارد.