بالاخره تونستم در اینترنت یکی دو نفر را که علاقمندی مشابهی با من داشتند را پیدا کنم و البته اون وقت ها متصل شدن به نت خیلی سخت بود و باید یک کارت می خریدی و با وصل شدن به خط تلفن و ... با بدبختی این کار را می کردی و در نهایت خیلی از افراد هم نه کامپیوتر داشتند و نه اینترنت و فضای ارتباطی خیلی محدود بود.
خوشبختانه با همه این سختی ها چند تا وبلاگ را پیدا کردم و در سال 88 یک روز با یک آقایی به نام امیر رفتم تا دوچرخه ام را بخرم.
خرید دوچرخه سایکل توریستی اولین قدم برای نزدیک شدن به آرزوهایم بود و اون روز انگار از خوشحالی داشتم پر در می آوردم.
با یه کفش پاشنه ده سانتی رفته بودم دوچرخه بخرم، آخه اون وقتها جز کفش پاشنه بلند چیزی نمی پوشیدم و خلاصه در فروشگاه گفتند سوار دوچرخه بشو و رکاب بزن حالا خودتان تصور کنید که آخه چجوری پاشنه باریک روی پدال قرار بگیره .
تنها دوچرخه سایکل توریست اون مغازه سایز مدیوم بود با فرمان پروانه ای که خیلی ها اون زمان آرزوی داشتنش را داشتند و من هم که هیچ اطلاعاتی بابت خرید نداشتم به آقای فروشنده و همراهم اعتماد کردم و خلاصه خاکستری آبان ماه 1388 خریداری شد.
ادامه دارد
مه لقا ظهیرالاسلام