گل محمد تن راست کرد، بیرون رفت و زیر آسمان ایستاد.
چه باری بر دوش مرد بود؟
دستها بر کمر زد و بالاتنه را پس انداخت.
پای تنها درخت بید
بر پلاسی نشست
لب به زمزمه باز کرد
این خستگی آمده که آمده باشد
همچنین این کار
همچنین این گرفتاریهای بیامان
بگذار بیاید
بگذار ببارند
مگر به باران توانست گفت مبار؟
مرد است و کار
گُردهی مرد است و بار
خوش یمن باد این زحمت
دل قوی باید داشت... .
.
از کتاب بزرگ کلیدر
استاد محمود دولتآبادی
نشر فرهنگ معاصر