invisible.A
invisible.A
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

میترسم.اغراق؟شاید

من میترسم.

از او میترسم.

از خوب بودنش،

از زیبا بودنش،

از باهوش بودنش،

از لبخند های بامزه‌اش،

از چهره ی بدون ماسک بی نقصش،

از بی نقص بودنش میترسم.

اغراق میکنم؟شاید.

اما او برای من همان چیزی‌ست که گفتم.

چگونه میتوانم هرروز با او رودررو شوم و جیغ نکشم؟

میتوانم.نمیدونم چطور.

وقتی سرویس مدرسه‌اش دیر کرده و من منتطر او میمانم.

با خود میگویم هیچ کس بیرون نیست. زنگ مدرسه خورده و معلوم نیست او چه زمانی می‌آید.

قدمی به داخل در مدرسه برمیدارم اما با هر یک قدم به درون، صد قدم به سمت او بر میدارم.

و وقتی بلاخره میرسد و من را میبیند،

همه چیز شروع میشود.

وقتی با خنده میگوید تو دقیقا اینجا چه کار میکنی؟

هی! نمیدانی؟معلوم است. مگر میشود تو نباشی و من شاد درون حیاط مدرسه بگردم؟مگر همه مارا، به باهم بودن نمیشناسند؟

اما حیف که هرگز این‌هارا به او نگفتم. میترسیدم: همینجوری. منتظرت بودم.

آه که چقدر فوق‌العاده‌ای.

چطور میتوانی با من اینکار را بکنی؟

توه تو بی نقصی و از نظر من هرگز راجع به تو نبالغه نکرده ام.


میترسم
آچا صدام میکنن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید