داستان زندگی من

داستان زندگی من قسمت اول

زندگی واقعا پیچیدست ، یا شاید هم برای ده و نسل ما این جوری پیش میره (ده هشتاد را میگم) ، پیچیده و مأیوس کنند .
شاید هم ما نسل قدر شناسی نیستیم یا شاید های دیگه ای که حتی ممکن به ذهن ما ها خطور نکنه.
این که چیز هایی که از زندگی میخوایم درسته یا اشتباه حتی این را هم نمیدونینم؛
ولی چه میشه کرد زندگی این جوریه و این جوری پیش میره .
ما ها کلی ارزو دارم که نمیدونیم چطور باید بهش برسیم .
حتی اون قدر سختی هم نکشیدیم تا پوست کلفت و گرگ بارون دیده بشیم و اون قدر هم راحت آسوده نیستیم که بتونیم با خیال راحت زندگی کنیم .
اون قدر کم پول نیستیم که دیونه بشیم و بخوایم طراحی ها و نقشه های شگفت انگیز سرقت پول را برنامه ریزی کنیم یا یه ایده فوقالعاده به سرمون بزنه و با اجراش یک میلیونر بشیم ، اون قدر هم پولدار نیستیم که بخوایم برای تعطیلات تورهای خارجی بریم ، تنها خوبی که داره این هست که موقع کارت کشیدن استرس این را نداریم که فروشنده یه صفر بیشتر بزاره ، خب بزاره مگه چی میشه تهش نوشته چاپ شده روی رسید را میبینه ، موجودی حساب کافی نیست .......
کلی از این نیستی هایی که نیستیم میتونم بگم انقدر زیاد که تعدادش از دستم در میره .
خب ما آدم های معمولی دقیقا فکر میکنم این شکلی هستیم ، معمولی . ولی معمولی بودن صفتی نیست که بد باشه اصلا تعریف دقیق این کلمه چیه ؟؟ خوب یا بد بودن معمولی اصلا برام مهم نیست فقط فکر میکنم ، یعنی احساس میکنم که ازش خسته شدم . کلافم کرده باعث میشه از خودم متنفر بشم ، بی حوصله و افسرده بشم و فکر کنم طاق آسمون روی سرم افتاده و کمرم درد گرفته انگار یه گونی سنگین پر از خرت و پرت الکی و کثیف برداشتی و مسیر طولانی و بلندی که تهش را نمیدونی جلوی راهت هست . خب من از این معمولی بودن خسته شدم ، میخوام عوضش کنم حقیقتا بلد نیستم کسی هم نیست بهم یاد بده خب من فقط نوزده سالمه تا حالا فقط مدرسه رفتم و یه چند ترمی کلاس زبان خب یه دختر ساده چطور میتونه پول دربیاره ؟؟؟؟ انگار من یه آدم یک بُعدی بودم خب دیگه بسه قرار حسابی عوض بشه خب مشکلات من چیه ؟؟؟ چی باعث شده درسم نتیجه نده و نتونم به دانشگاه برم اصلا دانشگاه هم برم بعدش میتونم موفق بشم ؟؟؟ اوف خب زندگی پیچیدست دیگه . خب حق شکایت نباید به خودمون بدیم از این معمولی بودن قراره فرار کنیم میخوام بِدَوَم و ازش فرار کنم مثل وقتی که بچه بودم و از پیرزن ترسناک توی محله فرار میکردم هر وقت میدیمش تند و سریع ازش فرار میکردم این معمولی بودن درست شبیه اون پیرزنه است ترسناک ، زشت به معنی واقعی کلمه منفور .

🔴خب مرحله اول کشف مشکلات و نوشتن اون ها و پیدا کردن یه راه حل برای اون مشکلات . راه حل ساده و سریع البته

خب میخوام همه این مراحل تغیرم را این جا وبلاگ مانند بنویسم این قسمت یک بود شاید آدم های زیادی این نوشته ها را ببینند شاید هم کسی نبینه برای مهرسان آینده مینویسم یه خانم شگفت انگیز درست مثل رویاهای توی سرم .