ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه پورقورئیان
فاطمه پورقورئیان
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

زیستن در 10 دقیقه


به نام خداوند بخشنده ی مهربان

صدای سوت کتری از آشپزخانه به گوش می رسید؛ مادر با صدا زدن مینا کل فضای خانه را از طنین صدایش پر کرده بود.

مینا در تخت خواب دراز کشیده بود خواب و بیدار به آنچه که قرار بود امروز در دانشگاه از سر بگذراند فکر می کرد، صدای مادر بلندتر شد، مینا جواب داد: بللللله بللله بیدارم، با اینکه من را زودتر بیدار کردی ولی اشکال ندارد.

مادر بار دیگر مینا را صدا زد و گفت: دختر قشنگم اگه 10دقیقه زودتر بیدار بشوی که اشکالی ندارد، بدو بیا پایین که کتری از بس جوشید کافر شد.

باشه مامان خانومی اومدم فقط اگه من بخاطر این 10 دقیقه زودتر های شما رئیس جمهور نشدم به نشانه اعتراض بقیه ی عمرم را فقط می خوابم.

مادر مینا همین طور که مشغول آماده کردن صبحانه بود گفت: باشه مامان جان اگه نشد بگو تا باهم بخوابیم. صدای خندیدن هردو با صدای سوت کتری در هم آمیخت .

مینا با سختی و با کوهی از افکار ضدونقیض از تخت خواب جداشد، وجودش سرشار از انرژی برای شروع یک روز جدید با اتفاق های خاص خودش بود و هم استرس زیادی بخاطر ارائه ی امروز در دانشگاه داشت.

ارائه داشتن برای یک دانشجوی ترم پنجمی کار سختی نبود ولی این بار قرار بود که ارائه های برتر در جلوی کل دانشگاه و چندتن از مسئولین عالی رتبه اجرا شود و این حالت رقابتی بودن برا ی مینا کار را سخت می کرد. اساسا مینا عاشق حرف زدن بود و از بحث کردن عبایی نداشت ولی وقتی خودش را دربرابر جمعیتی که به او و تمام حرکاتش چشم دوخته اند تصور می کرد بیشتر دلش میخواست صاحب یکی از همان جفت چشم های زل زده به گوینده باشد تا خود گوینده . تازه وقتی به این فکر می کرد که صفر تا صد متن ارائه را خودش با تکیه بر تجربیات اش نوشته بود بیشتر دلش می خواست به ندای پتو و تخت خواب گوش دهد و فارغ از هر آنچه که در این جهان می گذرد به خواب برود .

چاره ای نبود زبانش بی موقعه باز شده بود و پاسخ را داده بود وزبان سرخ، بدن سبز را درگیر چالش ارائه کرده بود، برای بار هزارم کوله اش، کیف لپ تاپ ، فلشی که حاوی پاور ارائه بود و سرووضعش را چک کرد. زیر لب دعا می خواند و با تمام وجود از خدواند کمک می خواست .

از اتاقش بیرون آمد و به طرف آشپزخانه رفت، همین که نگاهش به مادرش افتاد در دلش غوغایی به پا شد؛ نگاه مادر شعفی وصف نشدنی را در دلش بیدار کرده بود، انگار اگر می توانست ارائه دهنده ی برتر شود توانایی برطرف کردن تمام مشکلات محیط زیستی جهان را پیدا می کرد. از این که با نگاه به مادر این چنین دگرگون شده بود خوشحال بود و می دانست که همیشه مادرها پشت بچه هایشان هستند حتی اگر شکست بخورند و همین اطمینان به حضور مادرش ونگاه های معنا دارش که سخن از اعتماد کامل به موفقیت مینا می داد غوغای درونش را هم تسکین می داد و هم به جوش می آورد مانند کتری که 40 دقیقه ای بود جوش آمده بود و با صدای سوت مانندش خبر ازبه جوش آمدن آب درونش می داد. مینا پشت میز آشپزخانه نشست و چند لقمه ای را خورد . بعد از مادرش خواست که برای او دعا کند که امروز با موفقیت از پس ارائه بر بیاید ؛ مادر را بوسید و به طرف طی کردن قله های علم و دانش به راه افتاد.

اصلا اخلاقش اینجوری بود از وقتی که دست چپ و راستش را شناخته بود که البته گاهی هم هنوزدر آدرس دادن و راهنما زدن در رانندگی هنوز به جای راست چپ می پیچید و سمت راست خیابان را با ست چپش جا به جا می گرفت که نشان از دقت پایینش بود؛ در خودش نیروی حل کردن مشکلات جهان را می دید و یا لااقل بسیار در موردش فکر می کرد و درتلاش برای حل کردن بود. از نجات دادن همه از شر بدی ها و انقلابی حرف زدن بسیار لذت می بردبه خاطر همین همیشه در نظرش طرفدار افرادی بود که در طول تاریخ توانسته بودند با حرف زدنشان عده ای را با خود همراه کنند و کارهای بزرگ نه صرفا درست را انجام دهند، بنظرش هیتلر و چنگیزخان مغول یا حتی ناپلئون توانایی فوق العاده ای در سخنوری داشته اند که توانسته بودند با فقط حرف زدن جمعیتی را با اهداف خود همراه کنند آن هم در راه نادرست اگر می شد تاریخ را تغییر داد و این وحدت به وجود آمده با حرف های انقلابی را در جهت درستش به کار گرفت چقدر تاریخ خواندن دلنشین تر می شد.برای مینا همیشه اینکه چگونه می توان مردم را برای حل کردن مشکلات جهانی که در حال حاضر برای محیط زیست پیش آمده متحد کرد سوال بود؟؟؟ همیشه قبل از خواب به این سوالات در ذهنش پاسخ می داد و به صورت کاملا عالی هم می توانست موفق به حل مشکلات شود و با لبخند رضایت و امیدواری زیادی که در دل داشت به خواب فرو می رفت.

البته همیشه هم حل کردن مشکلات و کمک کردن در ذهن و تخیلش نبود. خیلی وقت ها به جوجه تیغی های کوچکی که از تشنگی زیاد در باغ پدرش به ساختمان وسط باغ نزدیک می شدند تا شاید بتواند آبی پیدا کنند آب رسانی کرده بود که به نظر خودش این یک حرکتی هرچند کوچک برای کمک به حیوانات بود که از خودش شروع کرده بود. از کودکی هنگام راه رفتن مراقب بود که پا روی هیچ مورچه ای نگذارد ولی خوب گاهی اوقات

۱۰ دقیقهرئیس جمهورلپ تاپ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید