برای رفاه حال دانشجویان عزیز قصد داریم نمونه هایی را از کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی به صورت رایگان در اختیار شما عزیزان قرار دهیم.
خلق و تولید کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی در قالب واحد پروژه در واقع حلقه پیوند تجارب گذشته برای کسب شایستگی معلم شدن است. این حلقه وصل، پیوند گذشته با حال است که ایده ای برای آینده می سازد. در فرصت هایی که درس پروژه فراهم می کند، بناست شخصی که معلمی کردن را برگزیده و در دوره های مربوط به کسب تجارب آن شرکت کرده، فرصتی به دست آورد که به تأمل در عمل خویش بنشیند و شدن خود را به تصویر کشد و از بودن خود در آرمان هایش برای آینده، سخن به میان آورد.
در نتیجه این کارنما نیز با هدفی مشخص تهیه گردید تا تجارب اینجانب و همچنین آنچه که یاد گرفته ام و قرار است در آیند به آن عمل نمایم را در آن بگنجانم. در این کارنما تجارب و تفکراتی ذکر شده که در همۀ آنها افراد و گروه ها و سازمان هایی نقش داشته اند. از تمام افرادی که در پروژه معلم شدنم تأثیر مثبت داشته اند بسیار سپاس گذارم. در کارنمای پیش رو سعی شده تا در ابتدا واقعیات و حقیقت مد نظر باشد. تجاربی که از دوران قبل از دبستانم تا پایان دوران دانشگاه در این کارنما ذکر گردیده است.امید است که این کارنما مورد استفاده دوستان و دانشجویان و همه علاقه مندان به این عرصه قرار گیرد.
در این کارنما سعی کردم تا از دوران قبل از دبستان شروع نموده و تجاربی که از آن دوران درباره مدرسه ، درس، کلاس و ... داشتم را مطرح نمایم. سپس به دوران دبستان رسیده و خاطرات و تجارب دوران مدرسه را مرور کردم. پس از پایان دوران دبستان و حضور در دوران راهنمایی نیز خاطرات و تجاربی را بدست آوردم که بی راه ندیدم آن ها را نیز یاد آوری نمایم . در این کارنما سعی کردم از پایان دوران راهنمایی و حضورم در مدرسه نمونه دولتی امام جعفر صادق (ع) و همچنین سرگذشتی که در آن مدرسه داشتم نیز سخن به میان آورم، مدرسه ای که در آن، به واقع به فکر معلم شدن افتادم و با فردی آشنا گردیدم که راه رسیدن به معلمی را به من نشان داد. پس از پایان دوران دبیرستان در کنکور سراسری شرکت نمودم و پس از پایان آن به عنوان یکی از پذیرفته شدگان دانشگاه فرهنگیان وارد این دانشگاه شدم که در واقع شروع کارم برای معلم شدن بود. در طول دورانی که در این دانشگاه حضور داشتم که البته حدود چهار سال نیز به طول انجامید تمام تلاش خودم را انجام دادم تا از این فرصت به وجود آمده به گونه ای استفاده نمایم که زمانی که معلم شدم از شغل مقدس معلمی لذت ببرم، در نتیجه با این هدف کارم را شروع کردم سعی کردم از استادان، معلمان، دانشجویان، کتاب ها و... بهره ببرم سعی کردم تا از فرصت هایی که در واحد های کارورزی به وجود می آمد تمرین معلمی انجام دهم. سعی کردم که یاد بگیرم و یاد بگیرم . یاد بگیرم.
پس از پایان دوران تحصیلم در دانشگاه فرهنگیان و زمانی که احساس کردم که قرار است کارم را در حرفه معلمی شروع کنم تصمیماتی در ذهنم گرفتم که قطعاً تمام تلاشم را برای رسیدن به آنها خواهم نمود اهدافی که به نظرم رسیدن به آنها اگر حتی هیچ اتفاقی را هم رقم نزند حداقل منجر به لذت بردنم از معلمی می گردند وسعی خواهم کرد که قلب ها و اندیشه های دانش آموزانم را آموزش دهم. بخاطر داشته باشید، موفقیت یک رویداد واحد نیست؛ شما موفقیت را در یک لحظه بدست نمی آورید، موفقیت زمانی به سراغ شما می آید که راه درستی را برگزیده و در آن راه گام بردارید.
درس پروژه یا کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی دارای ارزش بنیادین در رویکرد جدید تربیت معلم است این درس حلقه پیوند تجارب برای کسب شایستگی معلم شدن است. این حلقه وصل، پیوند گذشته با حال است که ایده ای برای آینده می سازد. در فرصت هایی که درس پروژه فراهم می کند، بناست شخصی که معلمی کردن را برگزیده و در دوره های مربوط به کسب تجارب آن شرکت کرده، فرصتی به دست آورد که به تأمل در عمل خویش بنشیند و شدن خود را به تصویر کشد و از بودن خود در آرمان هایش برای آینده، سخن به میان آورد. پروژه، فرصتی است برای گذار از گذشته در جهت استقرار در آینده؛ هرچند که در عمل فقط چشم به استقرار است و همه چیز در بی قراری، معنا می یابد.
هر یک از کسانی که به معلمی روی آورده اند، با ده ها خاطره قابل روایت مواجه بوده اند که به آنچه که امروز در آن واقع شده اند، معنا می دهد و مفهوم جایگاه کنونی آنان را می سازد. روایت های آنان - فارق از اینکه واقعی باشند یا نباشند- بر بودن و شدن آنان تأثیر دارد. آنچه در پروژ ه مطرح است، بازخوانی این روایت هاست تا فرصت مجدد تامل بر آنها برای شخص حاصل شود و برای فرصت جدید گفتگو با همتایان و خبرگان )استادان( درباره آن روایت ها فراهم شود.
دوره چهارساله برنامه ریزی شده برای کسب شایستگی های معلمی، در گام پایانی خود نیازمند بازیافت « همبسته» اعمال پراکنده است. آنچه گذشته چه با نمره خوب همراه بوده و چه با نمره بد؛ چه با رفتار مقبول مواجه شده و چه با رفتار نامطلوب؛ چه با خوشی به سر رسیده و چه با ناخوشی؛ همه معطوف به آن بوده که از یک « نامعلم»، « معلم» پدید آید؛ تا عملی حرفه ای از او در موقعیت تربیتی صادر شود. فارغ از اینکه معلم شدن را امری اختیاری بدانی یا خیر، لزوماً بروز عمل معلمی )معلمی کردن( را امری« گزیده » و اختیاری قلمداد می کنیم.
این موضوع را می توان اینگونه تشریح کرد که در پروژه، هر دانشجو معلم تلاش خواهد کرد تا با تأمل در روایت های مکتوب و تجارب معمول خود به تشریح این موضوع بپردازد که « کدام تجربیات خاص، زمینه های مثبت یا منفی را برای معلم شدن او فراهم کرده اند؟» همچنین اینکه چه تجربه ای از معلمان خود دارد، حایز توجه است. در ادامه، دانشجو معلم به تأمل بر تجربه تحصیل خود می نشیند و آن را به طور عمیق « تحلیل » می کند تا از زوایای پنهان آن، آگاه گردد و به تبینی از افکار و اعمال خود دست یابد. اینکه اولاً «چه انتظاری از تحصیل در معلمی در دانشگاه فرهنگیان داشته است » و ثانیاً « چه تجربه ای از تحصیل در دانشگاه با خود دارد؟ »
البته این تجربه با دانش هایی که در این دوره تحصیلی ارائه گردیده، آمیخته شده اند. اینکه این دانش ها چه بوده و از چه موازینی سخن گفته اند و دانشجو معلم به چه بخش هایی از آنها اعتماد کرده، مهم است. پاسخ به این پرسش اهمیت دارد که « دانشجو معلم، اکنون معلمی کردن را چگونه تصویر می کند » این تصویر سازی برا اساس آمیختگی تجربه و دانش مقبول صورت می گیرد. به عبارت دیگر، پرسش این است که « آموزش های شنیده شده، معلمی کردن را چگونه تعریف کرده اند » و دانشجو معلم «کدام بخش ها از شنیده ها را قبول کرده و در جان خود وارد نموده است؟» در پایان، هر دانشجو معلم اعلام می کند که « من چگونه معلمی خواهم کرد» وقتی این موضوع توسط یک فرد اتخاذ می شود، در واقع او بر اساس « اصولی» اعلام می کند که عمل خود را چگونه شکل خواهد داد. به عبارت دیگر، هر دانشجو معلم بر اساس باور های علمی و تجارب علمی به هویت حرفه ای خود دست می یابد. و به ترسیم آن می نشیند و بر آن تأمل می کند و با دیگران گفتگو می نماید تا در صورت نیاز به بازسازی آن اقدام کند.
پروژه، فرصت سازی برای ساخت مدون هویت حرفه ای دانشجو معلم است که در راه عمل حرفه ای قرار گرفته و به زودی در موقعیت واقعی، به ایفای نقش معلمی می پردازد. آنچه او از عمل حرفه ای خود تنظیم می کند( به نگارش می آورد) ، در درس پروژه فرصت می یابد تا با نظر و نقادی همتایان و البته آموزشگران دارای تجربه قابل اعتماد (خبرگان ) ، به محک زده شود. دانشجومعلم در این فرصت ها، خود را در آینه دیگری و خود خواهد دید و انتظار آن است که:
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آینه شکستن خطاست
این فرصت های تدوین، تأمل، تعامل و تجدید نظر توسط آموزشگر دارای شایستگی، هدایت می شود؛ تا دانشجو معلم بتواند به شیوه یک پژوهشگر حرفه ای و عملی، عمل نماید. این دانشجو معلمان پیش از این آموخته اند (یا باید می آموختند) که چگونه تجربیات خود را ثبت کنند )نگارش یا روایت نگاری( و مورد استفاده قرار دهند ( روایت پژوهی)، چگونه در یک موقعیت کلاسی به پژوهش بپردازند ( اقدام پژوهی) و چگونه درباره تدریس خود با دیگر همتایان خمود به بررسی بنشینند (درس پژوهی). این آموزش ها البته در فرصت هایی ذی قیمت کارورزی نیز تمرین شده اند پروژه در خدمت کسب تجربه آمیخته یادگیری است.
" هر فرد در هرجا و در هر زمان باید بیاموزد"
"معلم یک عمر اثر می گذارد او هرگز نمی داند نفوذش کجا متوقف می گردد"
آموزش و پرورش، کلید فتح آینده است و از دیر باز انتظار از آموزش و پرورش آن بوده که انسان های فردا را تربیت کند و نسل امروز را برای زندگی در جامعه ی فردا آماده سازد. بنابراین ضرورت دارد برنامه ریزان و سیاست گذاران آموزشی، معلمان و مسئولان آموزش و پرورش، الزامات و مقتضیات زندگی فردا را بشناسند تا بتوانند دانش و بینش لازم را در کودکان و جوانان برای فعالیت در جامعه فردا پرورش دهند.
در سه دهه ی گذشته، کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه، با فراز و نشیب فراوانی در زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و آموزشی مواجه بوده اند. در رویارویی با بسیاری از چالش های بالقوه ی آینده، سیستم آموزشی به عنوان سرمایه ای ضروری در تلاش برای تحقق اهداف مربوط به توسعه، تلقی شده و مهم ترین ابزار موجود برای پیشبرد برنامه ها و واقعیت بخشیدن به آرمان های هر ملت محسوب گردیده است.
در آغازین سالهای قرن جدید، ضروری است که همه ی انسان ها مسئولانه به اهداف و ابزار تعلیم و تربیت توجه کنند. چالش های بزرگ در تمامی ابعاد وسیع جامعه، چشم اندازی از ضرورت نوآوری، احیاء و ابداع را به ما نشان می دهد. چگونه ممکن است این چالش های بزرگ، توجه سیاستگزاران آموزشی را جلب نکند؟
برای رسیدن به این هدف، باید با تنش های اصلی روبرو شویم و بر آنان فائق آییم، تنش میان جوامع جهانی و محلی، تنش های همگانی و فردی، تنش میان سنت و تجدد، تنش میان ملاحظات دراز مدت و کوتاه مدت و بالاخره تنش میان توسعه فوق العاده ی دانش و ظرفیت تطابق بشر با آن و در نهایت، عامل همیشگی دیگر، تنش میان معنویات و مادیات است که غالباً جهان بدون شناخت آن آرزوی دستیابی به آرمان ها و ارزش هایی را که " اخلاق" نام دارد، در سر می پروراند. در این جا وظیفه متعالی سیستم آموزشی و اهمیت جایگاه آن مشهود و مشخص می گردد و این گفته اغراق نیست که بقای انسان ها به اجرای این وظیفه، بستگی دارد.
رسالت اصلی آموزش و پرورش، توان بخشیدن به فرد فرد انسان ها در جهت توسعه ی کامل استعداد ها و نیز شناخت توانمندی های خلاق خویش است و این هدف بر سایر اهداف آن، ارجحیت دارد. حصول این هدف هر چند دشوار و طولانی است، اما در جهت جستجوی جهانی عادلانه تر و بهتر برای زیستن، ضروری محسوب می شود. این امر زمانی تحقق خواهد یافت که همه چیز سر جای خود قرار گیرد.
بهره گیری صحیح از سیاست های اصلاحی به دور از هرگونه افراط و تفریط و یا تعصب کورکورانه می تواند دگرگونی های مثبتی را در سیستم آموزشی ایجاد کند. کوشش در جهت اصلاحات آموزش و پرورش، مشروط بر ایجاد هماهنگی و تجانس در لایه های مختلف نظام آموزش، قرین با توفیق خواهد بود.
دوران خردسالی:
برای آنکه نخستین تصویری که از معلم و معلمی در ذهنم شکل گرفته را به یاد آورم باید به دوران کودکی ام باز گردم دورانی که هنوز به مدرسه نمی رفتم. شاید اولین باری که حال و هوای مدرسه ، درس، کلاس و معلم را درک کردم زمانی بود که عمویم (مدیر مدرسه ابتدایی) وقتی که هنوز هفت ساله هم نشده بودم، مرا به خاطر اصرار عجیبم برای حضور در مدرسه با خود همراه کرد. جالب اینکه وقتی برای اولین بار به مدرسه رفتم، علاقه ام بیشتر گردید و تقریباً هر چند وقت یک بار عمویم مرا با خود به مدرسه می برد. آنجا بود که دورهم بودن معلمان، صحبتهایشان در مورد دانش آموزان، صبحانه خوردنشان و... را می دیدم و جذابیت این کارها مرا به سوی مدرسه جذب می نمود و هیچ وقت فراموش نمی کنم که یکی از معلمان مرا به عنوان « معلم کوچولو» خطاب می کرد.
دوران دبستان:
زمانی که به سن حضور در مدرسه رسیدم و به دبستان رفتم در طول دوران دبستان به برخی معلمان، که به نظرم معلمان خوبی می آمدند علاقه بیشتری پیدا کردم اما متوجه نمی شدم که چرا برخی را به عنوان معلم محبوبم در نظر می گیرم. به خاطر شرایط درسی مناسبم تقریباً در تمام پنج سال دوران ابتدایی نماینده کلاس ها بودم. نماینده بودن برایم فرصتهایی را ایجاد می کرد تا علاوه بر ارتباط با معلمان بخشی هر چند کوچک از کارهای معلمان را انجام می دادم. فراموش نمی کنم که برای اولین بار در کلاس سوم دبستان معلم به من اجازه املاء گفتن به دانش آموزان را داد، حس عجیبی داشتم، طوری که برای مدت طولانی احساس غرور می کردم و به بقیه فخر می فروختم.
از آن پس تمام تلاشم را می کردم تا با موفقیت در درس ها، بازهم بتوانم به دانش آموزان املاء بگویم. که البته چند بار نیز بعد از آن، حتی در مقاطع بعدی معلمان به من این اجازه را دادند. به عنوان نماینده کلاس، معلم چهارم دبستانم به من یک دفتر نمره داده بود تا حضور و غیاب دانش آموزان را انجام دهم حس فوق العاده ای داشت. معمولاً به عنوان سرگروه انتخاب می شدم و در زمینه های مختلف به همکلاسی هایم کمک می کردم، توضیح دادن مطالب درسی به دانش آموزان گروهم به من حس زیبای معلمی می داد که به واقع از این حس سر مست می شدم. این عوامل سبب شده بود تا زمانی که در بیرون از مدرسه به بازی با دوستانم می پرداختم نقش معلم را بر عهده می گرفتم. جالب بود که وقتی موضوع انشاء در مقطع چهارم دبستان در مورد شغل آینده ام بود من از علاقه مندی ام برای معلم شدن حرف زدم و دلیل آن را، علاقه ام به درس دادن عنوان کردم.
دوران راهنمایی( متوسطه اول):
پس از به پایان رساندن دوران دبستان در مدرسه دولتی گردپشته مقطع متوسطه اول ( راهنمایی) را در مدرسه شهید رجائی آغاز کردم. به دورۀ متوسطه اول ( راهنمایی قدیم) که رسیدم دیگر برای هر درس یک معلم با یک خصوصیت خاص خودش داشتم. آنجا نیز برخی از معلمان را برتر از دیگری می پنداشتم. در این دوره نیز به مانند دوران دبستانم عمل می کردم و نماینده کلاس ها بودم و از امکانات بیشتری برخوردار می شدم. باز هم به دلیل شرایط مناسبم در برخی درس ها مثلاً ریاضی، معلم به من این فرصت را داده بود تا برخی مواقع با دانش آموزان ضعیف تر ریاضی کار کرده تا برخی از مشکلاتشان رفع گردد ( باز هم از حس تدریس لذت می بردم) به خاطر توانایی های درسی ام توسط معلمان تشویق شدم تا در پایان دوره راهنمایی در آزمون مدارس نمونه شرکت کنم البته در این راه برخی از معلمان کمکم می کردند.
دوران متوسطه:
پس ازآن که دوران راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشتم خوشبختانه در آزمون ورودی مدارس نمونه پذیرفته شده و راهی فومن شدم تا تحصیلم را در مدرسه نمونه امام جعفر صادق (ع) گشت ادامه دهم. به نظرم حضورم در این مدرسه می توانست تا مقدمات پیشرفتم را فراهم کند و بسیاری از خواسته ها و علایق تحصیلی ام را ارضاء نماید.
پس از اتمام سال اول متوسطه در آن مدرسه، رشته ریاضی را برای ادامه تحصیلم برگزیدم. در آنجا نیز روال گذشته را در پیش گرفتم، بدلیل شرایط خوابگاهی موجود در آنجا معمولاً در اوقات فراغت، با دانش آموزان مقاطع پایین تر برای رفع مسائل و مشکلات درسی شان کار می کردم. زمانی که مقطع دوم دبیرستان را به پایان رساندم، کم کم یک مسئله جدید ذهنم را مشغول می کرد و آن انتخاب رشته ام در دانشگاه بود. اطرافیانم با توجه به این که در رشته ریاضی تحصیل می کردم و همچنین توانایی هایم مرا به رشته های مهندسی ترغیب می کردند، اما شاید جذابیتی در این رشته ها نمی دیدم. تصمیم گرفتم تا با مشاور مدرسه صحبت کنم، ایشان به من گفت که باید به خودت رجوع کنی و ببینی که به چه رشته ای علاقه مند هستی باید توجه داشته باشی که در واقع آینده خودت را تعیین می کنی پس باید خوب فکر کنی و درست تصمیم بگیری. شاید تمام مقطع سوم دبیرستان ( دیپلم) را به فکر کردن در مورد رشته آینده ام اختصاص دادم. اما بازهم تصمیم نهایی را نگرفتم.!
در شروع دورۀ پیش دانشگاهی و در همان ابتدای سال تحصیلی دوباره به نزد مشاور مدرسه رفتم. ایشان که از ناتوانی من در تصمیم گیری متعجب بود گفت دوست داری معلم شوی؟ بسیار تعجب کردم، و بدون هیچ فکری پرسیدم چطور؟ که ایشان از شرایط ویژه آن سال در دانشگاه فرهنگیان برای پذیرش دانشجو سخن به میان آورد. آنجا بود که برای اولین بار به معلم شدن به طور جدی فکر کردم، شاید تا آن روز از احساس زیبایی که در کار کردن با دیگر دانش آموزان بدست آورده بودم خوشحال بودم اما دیگر باید به طور جدی به آن فکر می کردم برایم بسیار جذاب بود، جذابیتی که شاید در رشته های دیگر احساس نکرده بودم. تصمیم گرفتم تا با خانواده موضوع را درمیان بگذارم، آنها تصمیم را به خودم محول کردند. زمانی که با دوستانم و مخصوصاً همکلاسی هایم موضوع را در میان گذاشتم به شکلی عجیب با مخالفتشان روبه رو شدم، آنها انگار رشته های مهندسی و مهندس بودن را برتر از معلم بودن می دیدند اما من تصمیمم را گرفته بودم و به نظرم معلمی قداستش بسیار بیشتر از اینها بود البته آن چیز که برای من مهم بود علاقه ام به معلم شدن بود.
نزد مشاور برگشتم و از علاقه ام به معلمی با او صحبت کردم، آقای پورقنبرزاده ( مشاور مدرسه) نیز با رویی باز و با خوشحالی به من گفت که تمام تلاشم را می کنم تا تو را برای رسیدن به هدفت یاری کنم. هر چه زمان می گذشت من با ایشان بیشتر گفت گو می کردم تا علاوه بر اینکه چگونه می توانم وارد حیطه مقدس معلمی شوم با ابعاد مختلف معلمی آشنا گردم. ایشان به من گفت که برای معلم شدن علاوه بر کسب رتبه مناسب در کنکور سراسری و در صورت مجاز شدن، باید مراحل دیگری را پشت سر بگذارم ( مصاحبه، گزینش و...) جالب اینجا بود که حتی با ایشان مواردی که در جلسه مصاحبه و گزینش مورد بحث قرار می گیرد را بررسی می کردیم .
کنکور:
به زمان کنکور نزدیک می شدم تا اینکه در تابستان سال 1391 در کنکور سراسری شرکت کردم، کنکور هرچند پر استرس اما به خوبی به اتمام رسید. پس از پایان کنکور و گذشت چند هفته از اتمام آن نتایج کنکور اعلام شد بیشتر به جای اینکه نگران رتبه ام باشم، نگران مجاز شدنم برای انتخاب دانشگاه فرهنگیان بودم. زمانی که فهمیدم مجاز شده ام به اولین کسی که تلفن کردم مشاورم بود و ایشان پس از ابراز خوشحالی مواردی را که باید در ادامه انجام می دادم را به من گوشزد کرد. زمان انجام مصاحبه و گزینش مشخص شده بود و من بی صبرانه منتظر شدم. روز مصاحبه خدارو شکر مشکل چندانی نداشتم چرا که با این مراحل قبلاً آشنا شده بودم .
پس از اتمام این مراحل و گذشت چند روز به عنوان پذیرفته شده نهایی دانشگاه فرهنگیان( علامه طباطبایی اردبیل) رهسپار اردبیل شدم. در پوست خودم نمی گنجیدم، به هدفم رسیده بودم و از این امر بسیار خوشحال بودم. به نظرم واکنش های دیگران نیز به این موضوع مثبت بود.
دانشگاه:
پس از ثبت نام نهایی در دانشگاه قرار شد تا در بهمن ماه همان سال تحصیلم را در دانشگاه فرهنگیان( علامه طباطبایی اردبیل) آغاز کنم. پس از گذشت چند ماه اعلام شد که دانشجویان می توانند برای انجام مقدمات انتقالی از دانشگاه پذیرفته شده به دانشگاه محل سکونتشان اقدام نمایند که من نیز از فرصت استفاده کردم وخوشبختانه با انتقالی من به دانشگاه فرهنگیان( پردیس امام علی ( ع) رشت) موافقت شد.
شرح تجارب تحصیلی در دوره آموزشی تربیت معلم
تحصیلم را در دانشگاه از روز 23/11/91 آغاز کردم. حال که به هدفم رسیده بودم تصمیم گرفتم تا از این دوران به بهترین شکل ممکن استفاده نمایم. زمانی که وارد دانشگاه شدم در ابتدا انتظار داشتم که اگر خودم را با روزمره گی دانشگاه همراه سازم به یک معلم تبدیل خواهم شد. می خواستم خود را شبیه به بهترین معلمان دوران تحصیلم کنم تا از بودن در کنار دانش آموزان لذت ببرم و آنها نیز از داشتن معلمی مثل من خشنود باشند، اما چگونه؟؟
شروع سال تحصیلی و ارائه واحد هایی به دانشجویان آغاز رسمی کارم در دانشگاه بود. در ابتدا هدفم موفقیت در واحد های ارائه شده به بهترین شکل بود. تمام تلاشم بر این بود که واحدها را با بالاترین نمرات پشت سر گذارم که تقریباً به هدفم رسیدم. جالب بود که وقتی ترم اول دانشگاه را به اتمام رساندم متوجه شدم چیزی از معلم شدن نیاموخه ام فقط یک سری مبانی نظری که به راحتی بیشتر آنها را از یاد بردم.
ترم دوم که شروع شد منتظر یک تغییر بزرگ بودم اما بازهم همان اتفاق ترم قبل افتاد، من با نمرات بالا واحد های ارائه شده راپاس کردم. اما وقتی قرار شد تا به بچه همسایه ام که دانش آموز ابتدایی بود و به اصرار خانواده اش نزد من می آمد تا ضعفهایی را که در بخش های مختلف درسی دچار آن گشته برطرف سازم، فهمیدم که هنوز اول راهم و برای معلم شدن باید بسیار تلاش می کردم. سؤال های بسیاری ذهنم را به خود مشغول می کرد ( چطور شروع کنم؟ چطور حرف بزنم؟ چه کنم تا مطالب را برایش جذاب جلوه دهم؟ اصلاً چطور اورا ساکت کنم؟ واقعاً وقتی که به خانه مان می آمد هر کار می کرد جز درس خواندن! و کلی سؤال، (که به جز سردرگمی از وجود آنها چیز دیگری درک نمی کردم).
تصمیم گرفتم که خودم شروع کنم. گویا خودم می بایست این اتفاق بزرگ را رغم می زدم. در واقع تصمیم گرفتم که از معلمی لذت ببرم و برای این که شما از کاری لذت ببرید می بایست چگونه لذت بردن را در آن کار بدانید. از همه مهم تر با خود قرار گذاشتم که نه فقط به دانشگاه بیایم و بروم بلکه به دانشگاه آمده، یاد بگیرم و سپس بروم. پس برای شروع از برخی استادان دانشگاه کمک گرفتم، آنان نیز کتاب هایی را به من پیشنهاد دادند با علاقه ای بسیار کتاب های مورد نیازم را تهیه کرده و مطالعه نمودم، کتاب هایی با موضوعات مختلف، از کتاب های کلاس داری مدرن، روانشناسی، ظرافتهای معلمی تا آشنایی با نظام های آموزشی مختلف و البته موفق در دنیا. با مطالعه کتاب های متنوع ایده آل هایی در ذهنم شکل می گرفت.
در ترم چهارم و زمانی که در کلاس ها حضور پیدا می کردم متوجه شدم که یک معلم باید در زمینه itc اطلاعات کافی داشته باشد چرا که زمانی که قرار باشد از تکنولوژی هایی همچون ویدئو پروژکتور و ... استفاده شود نیاز است تا توانایی استفاده از آن ها را داشته باشیم، در نتیجه تصمیم گرفتم تا اطلاعات خود را در این زمینه بالا ببرم.
در ترم پنجم بود که روزی با یکی از استادان دانشگاه در حال صحبت بودم که ایشان من را از اعزام معلم به خارج از کشور و البته تحت شرایطی خاص آگاه ساخت. برایم جالب بود، تصمیم گرفتم تا اطلاعات بیشتری در این زمینه کسب نمایم و بعد تحقیقاتی در این زمینه فهمیدم که برای این کار یک سری مقدماتی لازم است، از جمله زبان های خارجی، که البته من شاید به خاطر سیستم ضعیف آموزش زبان و البته سستی خودم در آن با مشکل مواجه بودم ، تصمیم گرفتم که به یک آموزشگاه زبان خارجه( انگلیسی) رفته و در آن برای از بین بردن این مشکل تلاش کنم. کم کم قدم های عملی برای لذت بردن از شغل آینده ام را بر می داشتم.
آنچه شنیدم و آنچه پذیرفتم و مسائلی که مرا به تفکر وا داشت:
با وجود مطالعه بسیار، اما هنوز ضعف های بسیاری را در خودم احساس می کردم. کم کم متوجه شدم که علاوه بر مفاهیم نظری باید تمرین معلمی نیز داشته باشم. اما هنوز فرصتی برای آن پیش رویم احساس نمی کردم. ترم سوم دانشگاه شروع شد، همچنان واحد های درسی دانشگاه من را به طور کامل ارضاء نمی کرد، اما کم کم با مفاهیم و مطالبی جدید آشنا می شدم که می توانستم با تکیه بر آنها و همچنین مطالعه مطالب بیشتر، خودم را برای معلمی محیا سازم. اما بالاخره فرصتی که برای تمرین معلمی در نظر داشتم در ترم چهارم به وجود آمد و آن کارورزی بود. البته در این ترم نیز واحد های درسی جالبی ارائه شد که روشهای تدریس دروس مختلف جرقه هایی بر ذهنم می زد.
رویکردی که در کارورزی 1وجود داشت مبتنی مشاهده بود، در ابتدا شاید به خاطر آنکه تنها یک مشاهده کننده بودم کمی متعجب شدم اما در آن زمان بود که با استاد راهنمای کارورزی ام ( دکتر مهرگان فرد) آشنا شدم. در همان جلسات ابتدایی متوجه توانایی ها، خلاقیت ها و شوروشوق بسیار ایشان شدم. ایشان یک دیدگاه کلی از تمام مراحل کارورزی در آینده به من داد و من را متوجه ساخت که کارورزی در دانشگاه فرهنگیان اهداف خاصی را دنبال می کند که برای رسیدن به این اهداف باید پله پله بالا رفت که در اولین قدم نیاز است تا یک بیننده باشیم البته نه یک بیننده معمولی! هر چند گاه گاهی به خاطر فرصت هایی که به وجود می آمد جای معلم با دانش آموزان کار می کردم تا با این کار حداقل از استرس و هیجانات مضری که در من وجود داشت بکاهم به واقع تنها هدفم نیز همین بود چرا که به نظرم برای تدریس می بایست بسیار بیشتر از این ها یاد می گرفتم.
در جلسات توجیهی که توسط دکتر مهرگان فرد برگزار می شد، چون متوجه شده بودم ایشان فردی سرشار از اطلاعات است تمام تلاشم را می کردم تا بیشترین استفاده را از نظرات ایشان بنمایم. به نظرم جلسات فوق العاده ای را با ایشان سپری می کردم. در هر جلسه یک چیز جدید یاد می گرفتم در هر جلسه با یک رویکرد آموزشی آشنا می شدم. زمانی که برای اولین بار وارد مدرسه شدم احساس بی نظیر آن روز را هرگز فراموش نمی کنم وقتی که دیگر به عنوان دانش آموز وارد مدرسه نشدم، بلکه به عنوان معلم به مدرسه پا گذاشتم. حس فوق العاده ی معلمی که آن روز تجربه کردم باعث گردید تا با یک انرژی بی پایان کارم را شروع نمایم. به نظرم برای آنکه شما از کاری لذت ببرید باید شرایط مناسب را فراهم سازید ولی زمانی که وارد مدرسه شدم به شدت متحیر گشتم.
شرایط مدارس با آنچه در کتاب ها خوانده بودم بسیار متفاوت بود. شاید زمانی که دانش آموز بودم به شکل دیگری به مدرسه نگاه می کردم ولی الان، آن ایده آل هایی که در ذهن داشتم کجا و شرایطی که در واقعیت وجود داشت کجا. به سبب اطلاعات و دانشی که بیشتر آنها را از استاد راهنمایم بدست آورده بودم با دیدی متفاوت به موضوع نگاه می کردم. مشکلات فیزیکی، عاطفی، سازمانی و آموزشی بسیاری در مدرسه دیدم. دانش آموزانی را می دیدم که انگار انگیزه نداشتند، در گوشه وکنار حیاط سرد و بی روح مدرسه نشسته و در دنیایی دیگر سیر می کنند.کم حوصله بودند و به خاطر کوچک ترین مسئله ای با یکدیگر مجادله و دعوا می گرفتند، به گونه ای از مدیر و ناظم مدرسه حرف می زدند که انگار آنان نگهبانان زندان بوده و دشمن تراز اول آنان محسوب می شوند. از برخی معلمان بدشان می آمد و یکی را خوب و دیگری را بد خطاب می کردند. از حضور در کلاس ها خوشحال به نظر نمی رسیدند( به نظرم حق هم داشتند! من که دانشجو بودم، هر از چندگاهی به خاطر سردی کلاس ها خمیازه می کشیدم چه رسد به دانش آموزان 7 تا 12 ساله که حداقل شرایط زیستی آنها در این سن شور و اشتیاق را طلب می کند، نه نشستن، گوش دادن، حرف نزدن و نوشتن.) تنها چیزی که گاه گاه آنان را خوشحال می کرد زنگ های ورزش بود که آن هم به دلیل شرایط بد زمین بازی که همان حیاط مدرسه بود معمولاً به تلخی ختم می شد( به زمین می خوردند و زخمی می شدند). فقط منتظر بودند که زنگ پایان مدرسه بخورد تا هرچه زودتر خود را به خانه برسانند، به راستی مگر در خانه چه اتفاق بهتری نسبت به مدرسه می افتاد که بچه ها آنقدر مشتاق رفتن به خانه اند، یا خیلی ساده تر بگویم، چرا وقتی زنگ پایان مدرسه به صدا در می آمد دانش آموزان به سان کسانی هستند که در محبس باشند و حال آزاد شده اند از خوشی سرود آزادی سر می دهند.اگر می شد تمام مشکلاتی را که می دیدم را بیان می کردم اصلاً اغراق نیست که بگویم یک سال تمام می توانم از آنها حرف بزنم. ولی قرار نبود که من فقط مشکلات را ببینم و کاری نکنم. من می بایست آنها را می دیدم و دنبال راه حل می گشتم.
زمان به دین صورت می گذشت و من هفته ای یک بار به مدرسه می رفتم، به سبب ارتباط مناسبی که با دانش آموزان مدرسه داشتم گاهی با آنان به صحبت می نشستم شاید مهم ترین اتفاق در دوران دانشگاهم روزی افتاد که یکی از دانش آموزان به دلیل آنکه درسش را خوب فرا نگرفته بود( البته به زعم معلم) تنبیه شده بود و کنار در کلاس و در راهرو ایستاده بود نزدیکش شدم علت را جویا شدم به من گفت که چون نتوانسته ام پاسخ سؤال معلم را بدهم مرا بیرون کرده است به او گفتم جواب سؤالش را نمی دانستی؟ گفت: نه! گفتم چرا سعی نکردی یاد بگیری؟ آن موقع بود که تأثیر گذارترین جمله ممکن راشنیدم. دانش آموز به من گفت آقای یوسف نیا مطلبی که معلم به من می گوید در زندگی من به چه درد می خورد ( درس ها در زندگی ام چه فایده ای دارند توی زندگی می شود از آنها استفاده کرد؟!). ساکت شدم، ترجیح دادم حرفی نزنم و با یک لبخند از کنارش رد شدم. هرچند می توانستم کلی حرف سنگین ورنگین به او بزنم ولی آیا واقعاً خودم هم قانع می شدم؟ تا دفتر مدرسه هزاران سؤال به ذهنم رسید، چه باید جواب می دادم؟ چرا دانش آموزان این گونه فکر می کنند و احساس می کنند که در مدرسه چیزی یاد نمی گیرند که به کارشان آید؟ آیا واقعاً مطالبی که در مدرسه یاد می گیرند در زندگی کاربردی ندارد؟ یا اگر مفید هستند چرا بچه ها اینگونه تصور می کنند؟ مشکل کجاست؟
زمانی که نتوانستم خودم را قانع سازم دنبال راه حل گشتم برای شروع لازم نیست تا عالی باشی اما برای عالی شدن باید شروع کنی پس با دکتر مهرگان فرد صحبت کردم ایشان ایده ای جالب، و به نظرم فوق العاده ای را به من پیش نهاد کرد هرگز فراموش نمی کنم که ایشان به من گفت باید دانش آموزان را به مدرسه دلبسته کنی. اما چطور می توانستم این کار را انجام دهم؟ ایشان به من گفت که چه عواملی بر دلبسته کردن دانش آموزان به مدرسه، درس، کلاس ، معلم و... تأثیر دارد.
تمام سعی و تلاشم را به کار گرفتم تا چگونه دلبسته کردن را بیاموزم. هر روز به یک عامل جدید بر می خوردم و کم کم متوجه می شدم که عامل نه بلکه عوامل در کنار هم هستند که مهم و تأثیر گذارند و به دلبسته شدن دانش آموزان به مدرسه، کلاس، درس، معلم و ... کمک می کنند.
ترم چهارم دانشگاه را نیز با موفقیت کامل و با نمرات بالایی پشت سر گذاشتم، دیگر نمرات بالا یا شاگرد اول شدن در کلاس اولویتم نبود و برایم جذابیتی نداشت. همیشه دنبال چیز های جدیدی بودم.
شروع ترم پنجم دانشگاه و واحد های ارائه شده که خدا رو شکر باز هم کارورزی در آن ها دیده می شد. ( کارورزی را به عنوان یک فرصت برای تمرین معلمی می پنداشتم) خوشحال تر شدم وقتی قرار شد که دوباره با دکتر مهرگان فرد کار کنم. رویکرد کاروزی کمی تغییر کرده بود. می بایست در آن فعالیت های یادگیری ارائه دهیم، سعی خودم را انجام می دادم تا بیش از پیش از کارورزی یاد بگیرم. به کمک استاد راهنمایم از کارورزی 2 بسیار آموختم، متوجه شدم که باید رویکرد معلم محوری را کنار گذاشته و رویکرد دانش آموز محوری را در پیش گیرم . در کارورزی 2 فهمیدم که معلم باید چگونه یاد گرفتن را به دانش آموزان یاد دهد. بر این اساس فعالیت هایی را ترتیب دادم که در آنها دانش آموزان طی روند و مراحلی به صورت گام به گام به هدف مورد نظر دست پیدا کنند. می بایست این فعالیت های یادگیری را در کلاس ها به صورت عملی انجام دهم. در حین اجرا متوجه مسائل بسیاری شدم. از محدودیت هایی که امکانات مدرسه به وجود می آورد تا زمان مورد نیاز برای انجام هر فعالیت که معمولاً کمی وقت برای انجام هر فعالیت کم می آوردم، اما سعی می کردم تا این نواقصم را در مراحل بعدی از بین ببرم.
تقریباً هر زمانی که به مدرسه می رفتم و با مواردی روبه رو می شدم برای هر کدام از آنها دنبال راه حل می گشتم، یک راه حل مناسب، راه حلی که بتوانم زمانی که معلم شدم از آن استفاده نمایم.
واقعاً گاهی مواردی را در مدرسه می دیدم که پذیرفتن آنها برایم غیر ممکن بود. از بی نظمی های مدیر، معلمان و حتی مستخدم مدرسه گرفته تا دانش آموزان و اولیاء آنان. از نحوۀ تدریس معلمان که در آنها فقط از دانش آموزان خواسته می شد تا ساکت باشند، انگار معلمان فقط می خواستند در 45 دقیقه زمانی که در اختیار دارند دانش آموزان را ساکت کرده تا زنگ تفریح به صدا در آید. کلاسهایی که در آن به جای آنکه معلم شنونده نظرات و صحبت های دانش آموزان بوده و راهنماییشان نماید به هیس! هیس! گفتن می گذرد. برخی مواقع با معلمانی روبه رو می شدم که به واقع بی انگیزه بوده و مهم ترین موضوع مورد بحث شان حقوق های دریافتی پایینشان بود.
برایم جالب بود که در اتاق معلمان در مورد هر چیزی صحبت می شد به جز مسائل آموزشی. چقدر عجیب بود که هیچ وقت، هیچ معلمی از در وارد نشد و نگفت که امروز یک روش جدید آموزشی برای دانش آموزانم ارائه خواهم داد یا همکارانش را برای آشنایی با یک مسئله آموزشی ترغیب نماید. به ندرت می دیدم که دانش آموزان به جز یک کوله پشتی پر از کتاب و دفتر چیزی دیگر همراه خود به مدرسه بیاورند. گاهی فکر می کردم شاید توقعات بسیار عجیبی دارم که اینگونه می اندیشم. مدرسه ای را می دیدم که تنها دومیله آهنی آن هم شکسته، تنها امکانات ورزشی و بازی دانش آموزان را شامل می شدند. یا بدتر از آن یک نهال، که آن هم خشک شده تنها چیزی بود که به فضای سبز مدرسه ربط داشت.
خیلی عجیب است که دانش آموزان به جای آنکه در زنگ های تفریح مشغول بازی های مناسب باشند به بازی با بطری های رها شده در حیاط مشغولند که تغییر کاربری داده و به توپ فوتبال تبدیل گشته اند. از کج سلیقه گی دست اندر کاران مدرسه شگفت زده می شدم زمانی که می دیدم با وجود داشتن انباری میز و نیمکت ها را در یک کلاس روی هم انباشته اند واقعاً انگار متوجه نمی شدند که حتی این مسائل ریز هم چه تأثیر شگرفی دارد.
ولی با وجود این همه مشکل نکات زیبایی را هم می دیدم مثلاً اینکه گاهی دانش آموزی مسئله مهمی را که حتی به پدر ومادرش نمی گوید با معلمش درمیان می گذارد. روزی یکی از دوستانم موضوعی زیبایی را با من در میان گذاشت، او به من گفت که روزی در حال تمرین کردن(آموزش ضرب در ریاضی) با فرزندم بودم و با توجه به این که از روشی استفاده کردم که در دوران مدرسه آموخته بودم آن را بکار بردم، ولی با واکنش عجیب فرزندم مواجه شدم که با اینکه روش من درست بود ولی آن را اشتباه می دانست و می گفت که معلمم اینگونه به من آموزش نداده است. این موضوع به زیبایی نشان می دهد که صحبت ها، آموزش ها، حرکات، رفتارو ... معلمان چقدر مورد تأیید دانش آموزان بوده و آنان معلمشان را به عنوان الگو می پذیرند تا این حد که حرف معلمشان را به حرف پدرشان ترجیح می دهند. همین موضوع حساسیت بالای معلمی و اهمیت فراوان آن را به خوبی نشان می د اد. در ترم پنجم بود که روزی با یکی از استادان دانشگاه در حال صحبت بودم که ایشان من را از اعزام معلم به خارج از کشور و البته تحت شرایطی خاص آگاه ساخت. برایم جالب بود، تصمیم گرفتم تا اطلاعات بیشتری در این زمینه کسب نمایم و بعد تحقیقاتی در این زمینه فهمیدم که برای این کار یک سری مقدماتی لازم است، از جمله زبان های خارجی، که البته من شاید به خاطر سیستم ضعیف آموزش زبان و البته سستی خودم در آن با مشکل مواجه بودم ، تصمیم گرفتم که به یک آموزشگاه زبان خارجه( انگلیسی) رفته و در آن برای از بین بردن این مشکل تلاش کنم. کم کم قدم های عملی برای لذت بردن از شغل آینده ام را بر می داشتم.
ترم ششم دانشگاه که شروع شد کم کم متوجه تغییر در خودم شدم دیگر معلمی را از دیدگاه عام مردم نمی دیدم. واحد های درسی ارائه شده و استادان حاضر در این ترم سبب شده بودند تا راه حرفه ای شدنم هموار تر گردد. همیشه مسائل کلی از در کنار هم بودن مسائل جزئی به وجود می آیند مثلاً همین که در کلاس های درس استادان به من فرصت کنفرانس و یا ارائه دروس می دادند متوجه نقاط ضعفم و قوتم می شدم، برای تشخیص نقاط ضعفم علاوه بر استاد از همکلاسی هایم کمک می گرفتم. این ها به من کمک می کرد تا در کلاسهای کارورزی بهتر عمل کنم.
کارورزی 3 به طراحی آموزشی اختصاص داشت در واقع فرایند تدریس یک موضوع درسی را باید نشان می دادم. من در آن سعی کردم تا علاوه بر استفاده از کمک های استاد راهنمایم از خلاقیت ها و تجارب موفق دیگران استفاده نمایم. مثلاً برای آموزش مهارت استفاده از حواس پنج گانه برای مشاهده، از خلاقیت یک معلم موفق یزدی کمک گرفتم که در ارزیابی خود از بیسکویت ( ویفر) استفاده کرده بود تا دانش آموزان وقتی به آن دست می زنند از حس لامسه کمک گرفته و زبری آن را احساس کنند، یا زمانی که آن را می شکنند صدای شکسته شدن آن را احساس نمایند، یا با چشیدن آن مزه اش را با استفاده از حس چشایی درک کنند ، یا زمانی که آن را نزدیک بینی خود می برند بوی آن را با استفاده از حس بویایی احساس نمایند. این ها همه عواملی بودند که دانش آموزان را به مدرسه، محتوا دروس و... علاقه مند و دلبسته می کرد. کم کم متوجه موضوعی جالب در خودم شدم وآن موضوع این بود که لذتی که از کار های جالب و خلاقانه می برم بسیار بیشتر از کار های معمولی و ساده تر است، انجام این چنین کارها، سختی بیشتری داشت دارد اما لذت موفقیت در انجام کارهای سخت را به لذت موفقیت در کارهای ساده ترجیح می دهم.
شروع ترم هفتم که در واقع ترم آخر حضورم در دانشگاه فرهنگیان بود دیگر متوجه شده بودم که انتظار بیهوده ای داشتم که منتظر بودم تا دانشگاه فرهنگیان به خودی خود مرا به یک معلم تبدیل کند من خودم نیز باید برای رسیدن به هدفم تلاش کنم. در ترم هفتم دانشگاه نیز به دلیل وجود واحد کارورزی 4 شرایط برای حضورم در مدرسه فراهم شد. در این ترم قصد داشتم تا در مدرسه متوجه شوم چه چیزی هایی ، دانش آموزان را خوشحال و راضی می کند، چه طور می شود تا آنها احساس خوشبختی نمایند. مهم ترین چیزی که در دوران دانشگاه آموختم این بود که از دیگران نباید شکایت کنم و می بایست خودم را تغییر دهم ( کفش پوشیدن کاری به مراتب راحتر از فرش کردن دنیاست). هرگز نباید تسلیم شد چرا که سرباز پیاده در بازی شطرنج اگر تا آخر ادامه دهد وزیر می شود. خوشحالم که به دانشگاه فرهنگیان رفتم و یادگرفتم که چگونه معلمی کنم.
حال که بعد از گذشت چهار سال حضور در دانشگاه فرهنگیان و کسب تجارب بسیار در زمینه معلمی، برای ورود به مدرسه لحظه شماری می کنم. برای حرفه ای شدن و لذت بردن از معلمی تصمیمات بزرگی در سر دارم، تصمیماتی که قطعاً برای رسیدن به آنها تمام تلاش و انرژی خود را بکار خواهم بست. من انتخابم را انجام داده ام، هر چیزی در زندگی انعکاسی از یک انتخاب است. اگر می خواهم نتیجه ای متفاوت بدست آورم می بایست انتخابی متفاوت داشته باشم. حال پس از گذشت چهار سال می دانم که معلمی چیزی فراتر از یک تخصص است. معلم باید با زمینه های تربیتی، روانشناسی ، برنامه ریزی، طرح درس و شیوه های آموزش آشنا باشد.
پس از گذشت چهار سال و حضور در دانشگاه و فرصت هایی که در آن برایم در مورد تمرین معلمی به وجود آمده بود، چه توسط استادان دانشگاه ( در ارائه کنفرانس ها ) و چه در زمانی که در ساعت های کارورزی در مدرسه حضور پیدا می کردم. از این فرصت ها برای شناسایی نقاط ضعف و قدرتم استفاده می کردم و تقریباً بیشتر آنها را شناسایی کردم.
گاهی با دوستانم در رابطه با انتخابم در نحوۀ تدریس یا چگونه معلمی کردنم و شیوه ای که در پیش خواهم گرفت صحبت می کردم( شیوه ای که در ادامه در مورد آن صحبت می کنم) دوستانم نظرات متفاوتی داشتند، برخی معتقد بودند که به هیچ وجه امکان استفاده از این شیوه ها در مدرسه نیست و در این شیوه کلاس ها غیر قابل کنترل خواهند شد، برخی نیز این انتخاب من را جذاب توصیف می کردند.
معلمی جای آزمون و خطا نیست. متخصص آگاه و کاردان باید معلم شود. در دنیای امروز نقش حاکمانه معلم که زاییده خبرگی اوست به نقش تسهیل کنندگی و مشاور و راهنمای یادگیرنده تبدیل شده است. به نظر من کیفیت هر نظام آموزشی به کیفیت معلمان آن وابسته است، در حقیقت، هیچ کشوری نمی تواند از سطح معلمانش بالاتر رود.
همانطور که در ابتدای این نوشته بیان کردم هدفم از معلم شدنم لذت بردن از آن است. اما برای آنکه به این هدفم برسم می بایست در ابتدا به یک سری از هدفهای جزئی برسم آن هدفها زمینه لذت بردن از معلمی را برایم آسان تر می سازد.
در ابتدا نیاز می بینم از چالش هایی که با آن روبرو خواهم شد سخن به میان آورم. چالش هایی که شاید مسیر لذت بردنم را سخت تر کنند اما به هیچ وجه نمی توانند ناامیدم کنند. در اینجا از چالش های مهمی سخن به میان می آورم که احتمالاً بسیاری از معلمان با آن ها رو به رو هستند. یکی از این چالش ها، شرایط محیطی است، برای آنکه درخت زندگی شما میوه دهد باید در محیط مناسبی کاشته شود. قطعاً کسی دانه های گوجه فرنگی را در بیابان نمی کارد. من هم همینطور، از محدودیتهایی که در مدارس ایران وجود دارد با خبرم و می دانم برخی ایده آل هایی که در ذهن دارم کمی با نظام آموزشی ایران فاصله دارند. برای مثال تقریباً بیشتر مدارس ایران در فضای فیزیکی دچار مشکل هستند، ساده تر اگر بگویم تنها یک کلاس با چند میز و نیمکت و یک تخته امکانات فیزیکی مدرسه را شکل می دهند، اما باز هم می توان در همچین فضایی وضعیت را به نحوی اصلاح نمود و باعث تبادل افکار بین دانش آموزان گردید. میز ها و صندلی ها را می توان به شکل های دایره ای، چهار گوش، یا نیم دایره مرتب کرد و از این طریق، حس مشارکت دانش آموزان در فرآیند یاددهی – یادگیری را تحریک و تقویت کرد و هدف اصلی باید این باشد که دانش آموزان قادر باشند تا در ضمن تحرک در جای خود، گروه های چهار تا شش نفره تشکیل دهند و توسط معلم، در قالب محیطی دلپذیر، به سمت یادگیری هرچه بهتر هدایت شوند. به نظرم بهترین محیط کلاس درس ، محیطی است که در آن دانش آموزان به مهمانانی شبیه اند که از آنها به خوبی استقبال می شود و معلم به منزله ی میزبان مهمان نواز، عمل می کند.
در مدارس ابتدایی به جای آنکه محیطی شاداب، جذاب، دوستانه و با نشاط وجود داشته باشد، بیشتر به آموختن مسائل علمی تاکید می شود، که به نظرم در این رابطه نقش مدیران مدارس، بسیار اساسی است. زیرا یک مدیر می تواند با در نظر گرفتن سلایق و نیاز های دانش آموزان تغییراتی را در محیط مدرسه ایجاد نماید به نحوی که دانش آموزان احساس رضایت کنند و دلبستگی بیشتری به حضور در محیط مدرسه داشته باشند( فراموش نکنیم که این خود ما هستیم که مدیران آینده مدارس خواهم شد) . در ایران معلمان در روشهای تدریس کاملاً خود مختار نیستند و معلمان آزادی عمل زیادی ندارند.
بی راه نمی بینم که از یک ضرب المثل چینی استفاده کنم که معتقدند اگر برنامه ای یک ساله داری، گندم بکار، اگر برنامه ای ده ساله داری، درخت گردو بکار و اگر برنامه ای صد ساله داری، مدرسه ای باز کن، این ضرب المثل به خوبی نشان می دهد که برای آنکه در آموزش و پرورش( مدرسه) به نتیجه برسید نیاز به زمان زیادی دارید. به نظرم تنها وقتی که باید در زمان اسراف کنیم، اسراف زمان در آموزش و پرورش است. قطعاً انتظار نخواهم داشت که نتیجه کارم را در کوتاه ترین زمان ممکن ببینم.
(حال در ادامه سعی خواهم کرد تا از ویژگی های کلاسم ، چگونه معلمی کردنم، از اصولی که پیروی خواهم کرد و ایده آل هایی که در سر دارم صحبت نمایم).
ویژگی مهم فضای کلاسم سرزندگی، شادابی، شادی و جار و جنجال خواهد بود و دانش آموزانم مجاز خواهند بود با بغل دستی خود صحبت کند، برای تراشیدن مدادش از جا بلند شود و یا پرده ها را بکشد و هیچ گاه نظم و انضباط را تحمیل نمی کنم. این امر سبب می شود تا دانش آموزان در چنین فضایی، در زمینه ی خلاقیت های کلامی بیشتر رشد کنند و تشویق می شوند. چرا به نظر بچه ها مدرسه مکانی خواهد بود که در آن محدود باشند؟ این در حالی است که آنها باید زمان بیشتری را بچگی کنند، بتوانند نوجوانی را درک کنند و از زندگی لذت ببرند. من تلاش خواهم کرد که به آنها یاد دهم که چگونه شاد و خوشبخت باشند، طوری زندگی کنند که به خودشان و بقیه احترام بگذارند. من زمانی که در حین آموزش ریاضی هستم هدفم این خواهد بود که بچه هایی که از مدرسه بیرون می روند خوش حال و خوش بخت باشند. زمانی که بچه ها وقت دارندکه بازی کنند، با دوستانشان معاشرت کنند و تعامل کنند، به عنوان انسان رشد می کنند. قطعاً به غیر از مدرسه و درس، چیز هایی بیشتری در زندگی دانش آموزان وجود داردکه نیاز است دانش آموزان بدانند.
من تصمیم گرفتم که به دانش آموزانم مشق شب ندهم، شاید سؤالی به ذهنتان برسد که بچه ای که مشق شب ندارد چه کار کند، از دار و درخت بالا برود؟ جوابم بله است. آنها می توانند از درخت بالا بروند، وقتی که از درخت بالا می روند درباره حشرات مختلف تحقیق می کنند و فردای آن روز به مدرسه می آیند و برایم تعریف خواهند کرد که چه چیزی در مورد حشرات کشف کرده اند.
هدفم در آموزش درس علوم این خواهد بود که بچه ها محیط طبیعی اطراف خود را بشناسند، گونه های مختلف را یاد بگیرند، این به آنها کمک خواهد کرد که به محیط زیست خود احترام بگذارند.
به نظرم دیگر زمان آن رسیده که مدرسه معلم محور نباشد، مدرسه باید دانش آموز محور باشد، مدرسه باید به اندازه ای دانش آموز محور باشد که وقتی می خواهیم زمین بازی مدرسه را بازسازی کنیم، مهندس معمار را آورده تا با بچه ها صحبت کند، فراموش نکنیم که چیزهایی در زمین بازی مدرسه باید باشد که دانش آموزان بخواهند نه مدیر یا معلم.
هیچ وقت روز اول کلاسم را به ترساندن و به اصطلاح زهر چشمی گرفتن از دانش آموزان اختصاص نمی دهم. در موقع لزوم، برای گفتن «نمی دانم» آماده ام. با دانش آموزانم باید صادقانه رفتار کنم زیرا به نظرم زمانی می رسد که مجبور خواهم شد اقرار کنم که « نمی دانم » خیلی طبیعی است که یک معلم همه چیز را نداند همه چیز را همگان دانند من با جرأتِ داشتنِ گفتنِ نمی دانم حداقل جرأت گفتن نمی دانم را به دانش آموزانم یاد می دهم. هیچگاه پیشنهاد ها و فکر های جدید دانش آموزان را مورد انتقاد و یا داوری عجولانه قرار نمی دهم تا دانش آموزان بتوانند به راحتی عقاید و نظریات علمی خود را ابراز نماید. به نظرم عصبانیت و نگرانی در مقابل پاسخ بی ربط دانش آموزان بی مورد است، این کار باعث از بین رفتن استعداد های نهان آنان می شود. یک معلم باید به تفاوت های فردی و منحصر به فرد بودن تک تک دانش آموزان اعتقاد داشته باشد، من قطعاً پذیرای ایده ها و نظریات غیر عادی دانش آموزان خواهم بود. من خیال پردازی دانش آموزانم را تشویق خواهم کرد.
معلم باید در مواقع لزوم بتواند کودکانه بیندیشد و کودکانه عمل کند. معلم باید دوست دار هنر و زیبایی شناسی باشد. من به دانش آموزانم اجازه خواهم داد تا گاهی اشتباه کنند! به نظرم آموزش دانش آموزان باید به جای تقویت حافظه، در جهت ایجاد تفکری مولد و خلاق باشد.
اصول و آرمان های من برای معلمی کردن:
دانش آموزان را تشویق نخواهم کرد که موفقیت های مرسوم را هدف زندگی خود قرار دهند، زیرا در نگرش کنونی جامعه، معمولاً کسی را موفق می دانند که بتواند بیشتر از هم نوعان خود جلو بیفتد. در اغلب نظام های آموزشی موفق و کارآمد، توجه به نیاز های آتی، تحریک کنجکاوی و طرح سؤال در ذهن دانش آموزان، جایگزین توجه به رفع نیازهای موجود، ارضای کنجکاوی و حل مسأله شده است، به قول مولانا« آب، کم جو، تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست ». بزرگترین اشتها آور گرسنگی است و اگر این گرسنگی و تشنگی در قالب کنجکاوی علمی و عقلانی ظاهر شود و افزایش یابد، چنین نیروی محرکه ای، قوه ی رشد و تعالی دانش آموزان را به حرکت و پویایی مداوم وا می دارد.
نو اندیشی و نوجویی دانش آموزان مستلزم حضور فعال و مستمر آنان در فرآیند یاددهی – یادگیری است و این حضور فعال به عنوان یک مقوله ی مهم و با ارزش محسوب می شود، به نحوی که غایت آموزش و پرورش، افزایش میل به دانستن در فراگیران و عمیق تر نمودن کنجکاوی آنان است.
در این کنش و واکنش، پیشروی تک تازانه و برتری سودگرایانه نهی شده و به جای آن، همدلی و همراهی با دیگران و رجعت به ارزش های انسانی مورد تأیید قرار گرفته است.
به نظرم کلاس درس پیش از آنکه نیازمند وسایل و تجهیزات باشد به یک راهنما و هدایت گر احتیاج دارد. فرقی نمی کند دانش آموزان در کدام مقطع تحصیلی قرار دارند آنچه پیش از هر چیز برایشان لازم است، این است که الگویی موفق برای رفتار های خود در سر کلاس درس داشته باشند و نظم و انضباط فکری و اجتماعی را از من بیاموزند. سعی خواهم کرد در مهربانی نسبت به بچه ها همچون باران باشم که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکسانند.
سعی خواهم کرد تا به شناسایی و ارتقای مهارت های خود در کاربرد فناوری های نوین نظیر ict و it در آموزش بپردازم. به این ترتیب نه تنها می توانم از راهبردهای گوناگون در آموزش استفاده کنم، بلکه امکان پاسخ گویی به نیازها و تفاوت های فردی، یاد گیرنده را فراهم می سازم و با استفاده از جذابیت های فناوری ها در جهت ایجاد انگیزه، کلاس موفق تری را خواهم داشت و شور و نشاط بیشتری در کلاس ایجاد می کنم.
شاگردان نیز در هنگام کار با آن ، اغلب در غالب گروهی مشارکت می کنند و تجربه ی این گونه کارها به تقویت و رشد مهارت های فردی و اجتماعی، می افزاید. هر دانش آموز با هر میزان از توانایی می تواند از این فناوری برخودار باشد و از فرآیند یادگیری غنی تری برخوردار گردد. من سعی خواهم کرد با یاری خداوند گنج درونی دانش آموزان و استعداد های نهفته آنها را نمایان کنم. یعنی یادگیری برای عمل کردن، یادگیری برای زندگی در کنار هم و با هم بودن را پرورش دهم.
از Itc به عنوان ابزاری برای پشتیبانی از اهداف تدریسم استفاده خواهم کرد و دانش آموزان را به همکاری با یکدیگر به هنگام کار با این ابزار تشویق خواهم کرد تا ضمن دست یابی به یادگیری مستقل و فعال، تقویت کار مشارکتی را پرورش دهم و باعث تقویت توانایی های دانش پژوهان در جمع آوری و پردازش اطلاعات و نوشتن گزارش ها شوم.
سعی می کنم رهبرانی پرورش دهم که کار را کاملاً درک کنند، با فلسفه کار زندگی کنند و آن را به دیگران بیاموزند. چگونه یاد گرفتن را یاد خواهم داد.
من به محض آن که علائم خستگی را در دانش آموزانم احساس کردم جریان تدریسم را قطع خواهم کرد نه آن که آن را فرصتی مناسب برای راحت تر تدریس کردن ببینم، مغز انسان باید هر چند وقت یکبار استراحت کند اگر پشت سر هم فقط کار- کار- کار به مغز بدهید دیگر یاد نمی گیرد پس مشغول کردن مغز برای مدت طولانی بیهوده است چرا که معلم با انسان در ارتباط است نه با شیء . هیچ گاه بدون اطلاع قبلی، پرسش کلاسی یا امتحان کتبی برگزار نخواهم کرد، چون قرار نیست که از دانش آموزان مچ گیری کنم.
هر چند تا به اینجا و در این کارنما بسیاری از راه ها و شیوه های مورد نظرم برای چگونه معلمی کردنم در آینده را بیان داشته ام اما به نظرم یک معلم خوب باید درسش را طوری جذاب ارائه دهد که دانش آموزان سر کلاس خوابشان نبرد. به نظرم یک معلم خوب باید یک کمدین خوب باشد البته به شکل مثبت آن نه منفی. دانش آموزان سرگرمی و شادی را دوست دارند. دوست دارم معلمی باشم که وقتی دانش آموزم مشکلی دارد با من در میان بگذارد. معلم باید علاوه بر این که به امر تدریس دانش آموزان مشغول است خود را شریک آرزوها، خواسته ها و مشکلات دانش آموزان بداند. یک معلم خوب معلمی است که از آنهایی که هیچ وقت دستشان را بالا نمی گیرند نیز سؤال می کند. معلم خوب معلمی است که اسم بچه ها را نه تنها بلد باشد بلکه آنها را به اسم کوچکشان صدا بزند. سعی خواهم کرد که به جای اینکه حواسم به تدریسم باشد، حواسم را معطوف یادگیری دانش آموزان کنم. هیچ گاه برای تشویق دانش آموزان خساست به خرج نمی دهم.
به نظرم قبل از اینکه بچه ها را به سلاح علم مجهز کنیم، باید مهربانی، عشق و انسانیت به آنها یاد داد. خطر انسان مهربان برای هستی کمتر از خطر دانشمند نامهربان است.
برایم « متفکر بودن بسیار مهم تر است از با هوش بودن.»
برای اثبات اینکه باهوش بودن چقدر مهم است کافی است زندگی با هوش ترین انسانی که از او تست گرفته شد را ارزیابی کنیم،
در یک سالگی توانست بخواند.
در 9 سالگی به 8 زبان زنده دنیا صحبت می کرد.
در 12 سالگی وارد معتبر ترین دانشگاه جهان یعنی هاروارد شد.
توانایی خارق العاده در یادگیری زبان های متفاوت و ریاضیات داشت.
برخی بهره هوشی او را 250 تخمین زده اند.
در سن 46 سالگی هم از دنیا رفت.
آیا او را می شناسید؟؟
برای اینکه اسم او را بدانید باید به اینترنت مراجعه کنید!
« ویلیام جیم سایدیس » بهره هوشی اش از انیشتن ، ادیسون و داوینچی و هر انسان دیگری در چند قرن اخیر بیشتر بوده است. پس چرا ما او را نمی شناسیم؟ به نظرم علتش آن است که ما در نهایت انسانهای متفکر برایمان تأثیر گذار خواهند بود نه صرفاً انسان های با هوش. به نظرم هوش، یک ابزار است و تفکر، مهارت استفاده از این ابزار. به همین سبب من هیچگاه بهره هوشی را ملاک قرار نخواهم داد و برایم متفکر بودن و ثابت قدمی از همه چیز مهم تر است. پس ثابت قدمی و متفکر بودن را آموزش خواهم داد.
تمام تلاشم بر این خواهد بود که هیچگاه جایگاه و طبقۀ اجتماعی خانواده هیچ دانش آموزی را مد نظر قرار ندهم هر چند، قطعاً تمام معلمان این گونه اند.
تمام تلاشم را خواهم کرد که هیچ وقت هیچ دانش آموزی آرزو نکند که خدایا کاری کن که کلید مدرسه گم شود!
هر چند معتقدم که انجام مواردی را که بیان کرده ام باعث خوشبختی من در کارم می شود ولی با توجه به اینکه هدفم لذت بردن از معلمی است، در پایان مطلبی در باره این موضوع که چگونه می توان روحیه ای شاد داشت و از معلمی لذت برد را ارائه می دهم.
روانشناسان می گویند برای خوشحالی و خوشبخت بودن، ما به اوقات فراغت شادی بخش و شغل مورد علاقه نیاز داریم ولی من به طور کلی معتقدم هر چه از امکانات موجود، بیشتر لذت ببریم به همان نسبت شادمانه تر زندگی خواهیم کرد. شادی زندگی، چیزی که ما به دنبالش هستیم در دور و بر ماست، لذا دور و برمان را خوب و دقیق باید بررسی کنیم. حضرت علی (ع) چقدر لطیف می فرماید: « ای انسان عظمت باید در نگاهت باشد نه در چیزی که به آن می نگری».
شادمانی یا خوشحال زیستن، آن است که انسان ظرفیت لذت بردن از مواهب زندگی را داشته باشد و باید لذت خوب بودن و مهربانی کردن و یا تدریس در کلاس و ... را قدر بشناسیم و گرامی بداریم آنگاه خواهیم دید که چگونه زندگی تلخ به کام ما شیرین می شود. فکر کنیم آنچه داریم فعلاً همین وضعیت است پس چطور با آن بسازیم تا لذت بیشتری با گذر عمر به دست آوریم. در زندگی لذت های کوچکی هست که اکثریت مردم از آن غافلند مانند کمک به همنوع، تغییر روحیه افسرده بچه ها، داشتن خانواده صمیمی، داشتن دوستان خوب و یکدل، نوازش بچه ای کوچک، گوش دادن به صدای باران، دیدن عظمت آسمان شب و ... هنوز کسی نمی داند شادی بعدی کی و کجا به وی روی می آورد.
در حالی که شادمانی ممکن است امری پیچیده برای ما باشد حل مشکل نیز به همان اندازه پیچیده و دشوار است. شادی آن نیست که در زندگی چه اتفاقی برای ما می افتد، شادی در آن است که چگونه به اتفاق فکر کنیم؟ با چه شیوه ای با آن روبرو شویم؟ شادی، استعداد و توانایی ماست برای آن که از هر منفی یک مثبت بسازیم و شکست های زندگی را مبارزه به شمار آوریم، آرزو داشتن نسبت به اینکه، آنچه نداریم حتماً داشته باشیم، لذت بردن از آنچه که در اختیار داریم را برایمان تلخ و ناممکن می سازد.
لذت ها، شادی ها و به طور کلی خوشبختی ای که ما در زندگی به دنبالش هستیم چه بسا در نزدیکی های ما منتظر ما هستند، مهم آن است که ما دور و برمان را خوب و با دقت بپائیم.
داشتن انتخاب های بی شمار در زندگی و عدم رسیدگی کافی به هر یک، زیر فشار قرار گرفتن و حرص زدن برای دستیابی به موفقیت های ناپایدار و کوتاه، شادی ما را به بدبختی بدل می کند، ما اغلب چهار اسبه به مقصد پول دار شدن و موفقیت می تازیم، بدون توجه به این که آنهایی که اینها را دارند الزاماً و نوعاً خوشبخت و شاد نیستند و یا آرزوی « به جای من بودن » را در دل می پرورند.
پس بیائید با دقت بیشتری به اطرافمان بنگریم « فرصت ها چون ابر زود گذرند » پس از هر فرصتی برای خوب بودن باید استفاده کنیم و با انجام کارهای خیر وجود خود را لبریز از رضایت و شادمانی نمائیم.
شرط بقای هر سازمانی، آن است که هدف ها، ساختار، روش های کار و الگوهای رفتاری خود را به نحوی هماهنگ با تغییرات، متحول کند و این امر از طریق رشد شایستگی، کارایی، اثر بخش و توانمندی هر چه پیش تر کارکنان امکان پذیر است. برای رسیدن به این هدف، باید تحصیلات و دانش حرفه ای، علاقه به پژوهش و تحقیق، ابتکار و نوآوری را به عنوان ملاک هایی از تخصصی شدن کار کارکنان به شمار آورد.
آموزش و پرورش، یکی از مهم ترین راه های هماهنگ شدن با دنیایی است که هر روز اختراعات و اکتشافات تازه علمی، ادبی، فرهنگی، اجتماعی، و اقتصادی را مشاهده می کند. در این میان آموزش معلمان و به روز در آوردن اطلاعات علمی آنها امری بسیار ضروری است؛ زیرا معلم بزرگ ترین و مهم ترین سرمایه جامعه را تربیت می کند.
رسالت معلمی و امر مقدس تعلیم و تربیت را به عنوان ودیعه ای بزرگ از سوی ملت ایران تلقی می کنم و با تکیه بر آموزه های قرآنی، مکتب نبوی، سیره ائمه اطهار و در راستای تحقق منویات حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری، دیده بان فرهنگ اسلامی و معلمِ دستاوردهای انقلاب اسلامی خواهم بود.
دانش آموزان جامعه ایران اسلامی را امانتهای الهی قلمداد می کنم و بر اساس سند تحول بنیادین آموزش و پرورش، متربیِ سیاستهای مندرج در اساسنامه دانشگاه فرهنگیان خواهم بود و برای سربلندی و اعتلای علمی و فرهنگیِ فرزندانِ کشورم ایران، تمام تلاش، جدیت و توانم را بکار خواهم گرفت.
(خداوندا در این راه خطیر و سترگ، اراده ام را استوار، گام هایم را محکم وعزمم را راسخ بگردان).
این پروژه تحت عنوان کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی است ودر واقع این پروژه پایان داستان تحصیل و دانشجویی من بوده و حلقه پیوند دهنده تجارب برای کسب شایستگی های معلم شدن است. این پروژه بیشتر خودپژوهی است و دانشجو باید تجارب گوناگون خود را تحلیل و بازبینی کند.که دربردارنده خلاصه ای از اتفاقات و پیشامدهای مهم و تعیین کننده در مقاطع تحصیلی مختلف شامل: ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه میباشد و بیانگر اتفاقها و رویدادها و انتخابهایی است که نهایتا به شغل مقدس معلمی ختم می شود . در این پروژه پس از ذکر مشخصات و بیوگرافی کوتاه از زندگیم، در ابتدا به توصیف دوران ابتدایی پرداخته و درباره پایه های اول تا پنجم توضیحاتی داده شد و پس از آن به ترتیب دوران راهنمایی و دبیرستان در تمام پایه ها و چگونگی انتخاب رشته و در نهایت نحوه پذیرش در دانشگاه و ورود به آن و گزیده ای از کیفیت و چگونگی گذراندن ترمهای دوره دانشگاه را بیان کردم. همچنین در این پروژه قسم نامه ، بیانیه معلمی و چشم اندازی از آینده آن بیان شده است .
گذرواژه:کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی، مقاطع تحصیلی،دانشگاه، قسم نامه،بیانیه معلمی
این پروژه درچهار قسمت (دبستان، راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه) تقسیم شده که در آن دلایل انتخاب حرفه معلمی و انگیزه هاوخاطراتی که قبل از انتخاب حرفه معلمی داشتیم بیان شده است.و همچنین نقش کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی و اهدافی که در آینده در این راه داریم بیان شده است. در قسمت اول خاطرات دبستانم را بیان کردم و درباره هر سال توضیح مختصری را بیان کردم.وبعد در قسمت دوم خاطرات راهنمایی و بعدهم دبیرستان و دانشگاهم را بیان کردم نتیجه حاصل از این خاطرات این است که من شغل معلمی را بسیار دوست دارم . اگر کارورزی نبود این ترس همیشه با من بود که چگونه میخواهم بعد از فارغ التحصیلی آموزش را شروع کنم. به گونه ای کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی باعث افزایش اعتماد به نفس و ریختن ترس درونی من شد. اهدافی که در آینده برای خود معین کردم و برای آن تلاش میکنم عبارتند از:1.الگو بودن برای همه 2.یک یادگیرنده مادام العمر باشم 3.داشتن وجدان کاری 4.ایجاد شور و نشاط دردانش آموزان برای علاقه به مدرسه 5.توجه به تفاوت های فردی.
متنِ پیش رو که تحت عنوان (پروژهی کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی) و در قالب انشائی ارائه شده است، حلقهی پیونددهندهی تجارب برای کسب شایستگی معلم شدن است؛ در واقع این پروژه، دربردارندهی خلاصهای زنجیرهوار از اتفاقات و پیشامدهای شاخص و تعیین کننده در مقاطع تحصیلی گوناگون من اعم از ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه میباشد؛ متن، بیانگرِ سلسله اتفاقها و انتخابهاییست که نهایتاً به گزینش حرفهی مقدّس معلمی، انجامیده است. پس از ذکر مشخصات و بیوگرافی کوتاه در ابتدا، به توصیف دوران تحصیلی ابتدائی در پایههای گوناگون آن پرداخته ام؛ پس از آن به ترتیب دوران تحصیلی راهنمایی و دبیرستان، چگونگی انتخاب رشته در دبیرستان، شرکت در کنکور ورودی دانشگاهها، نحوهی پذیرش و ورود به دانشگاه و همچنین گزیدهای از کیفیت و کمیت ترمهای دورهی دانشجویی را با زبانی ساده و به دور از تکلّف، بیان نموده ام. در قسمت پایانی نیز نوشتههایی جداگانه تحت عناوین (قسم نامهی معلمی)، (بیانیهی معلمی) و همچنین (چشم اندازی ازآیندهی معلمی) را شاهد هستیم.
گذرواژه: مقطع تحصیلی، دانشجویی، معلمی
متن حاضر تحت عنوان کارنمای معلمی رشته آموزش ابتدایی من، فرصتی شد تا بتوانم به دوران گذشته برگردم و ضمن مرور خاطرات، به اخلاق و استعدادها و علایق خودم بیشتر فکر کنم. در این نوشتار، ضمن ارائه بیوگرافی و وضعیت خانواده، به شرح خاطرات و رفتارهای خودم ازکودکی تا مراحلی که دوست داشتم وارد شغل معلمی شوم، پرداختم. شرح ماجراهایی که برای رسیدن به این هدف چه کارها و مراحلی را گذراندم و چه تلاشهایی که میبایستی میکردم اما انجام ندادم را بطور مختصر توضیح دادم. در پایان چشم انداز آینده شغلی و نگاه به معلمی خودم را نوشتم و ویژگیهای یک معلم موفق که آرمان من محسوب میشود را بیان کردم. تلاش خواهم کرد تا خودم را به آن آرمانها نزدیک کنم.