دیده نشدن
چند روز پیش که نوشتههایم را در ویرگول منتشر کردم،
مدام دنبال لایک و کامنت کاربران بودم تا به این باور برسم که نوشتهام خوانده شده و اهمیتی برای کسی داشته.
اما واقعیت این بود که دلیل نوشتن من، این نبود که از طریق یک متن، در اجتماعی پذیرفته شوم یا به رسمیت شناخته شوم.
اگر هدفم تنها پسندیده شدن بود،
میتوانستم فعالیتم را در شبکههای اجتماعی بزرگتر و با محتوای پرمخاطبتر شروع کنم.
اما من نوشتن را دوست دارم هرچند حرفهای ننویسم.
من بیان احساساتم و ثبت آنها را دوست دارم.
منشأ حضورم در این سایت و اجتماع نویسندگان،
اشتراک احساساتی بود با کسانی که کموبیش شبیه من هستند.
در اطرافم کسی را نیافتم که مشتاق نوشتن یا خواندن باشد.
گاهی نیاز داشتم چیزی که مینویسم را با کسی به اشتراک بگذارم.
اول نوشتههایم را برای هوش مصنوعی میفرستادم،
اما مدت زیادی نگذشت که فهمیدم این ربات نمیتواند نیاز عاطفیام را پاسخ دهد.
من به دنبال تعریف و تمجید نبودم؛
انتظارم فقط این بود که کسی باشد که نوشتههایم را بخواند و نظرش را بگوید...
همین خواسته، مرا به حضور در این فضا سوق داد.
اما بهجای حس تعلق، بیشتر با خلا نبود آن فرد روبهرو شدم.
روزها و ساعتهایی بود که مدام چک میکردم:
آیا کسی پستم را خوانده؟ لایک کرده؟ کامنتی گذاشته؟
با تکرار این پیگیریها، دلیل اصلی نوشتنم را فراموش کردم.
از خودم فاصله گرفتم.
در حالی که من برای لایک و کامنت نمینوشتم.
من برای خودم دست به قلم میشدم،
و چه کسی باارزشتر از خودم برای خواندن و درک آنچه نوشتهام؟
این یک تلنگر بود...
به ماورای ذهنم، به خواستههایم:
آیا چیزهایی که میخواهم، واقعاً برای خودم هستند؟
یا برای گرفتن تأیید از دیگران؟
اگر چنین است، باید تجدیدنظر کنم.
در همین مدت کوتاه، یاد گرفتم:
اگر کاری میکنم، باید برای حال خوب خودم باشد،
نه برای گرفتن تأیید.
نباید بهخاطر دیدهنشدن یا لایکنشدن،
حال خوبم را به حال بد تبدیل کنم.
چون در این صورت، نهتنها رشد نمیکنم،
بلکه از حالت طبیعی و آرامم،
به انسانی نیازمند و درگیر «کمبود» تبدیل میشوم...
و این مسیر، مرا به دنیایی تاریک خواهد کشاند.