من امروز در نیمه ی دوم از 22 سالگیم، برای اولین بار در جایی عمومی تر میخوام اعلام کنم که من بچه ی طلاق هستم.همیشه از این لفظ متنفر بودم، اما وقتی مشکلاتم در روابطم رو ریشه یابی میکنم، ته همشون به درک نکردن مفهوم خانواده میرسم. من از همینجا اعلام میکنم که بزرگترین ناکامی من در زندگی، این بود که یه سفر بدون جنگ و دعوا با خانوادم نرفتم... قشنگیش به اینه که اینجا کس هویت منو نیدونه و بدون ترس از قضاوت شدن و برانگیختن حس ترحم افراد، میتونم فقط حرفمو بزنم.
داشتم تو دفترم مینویشم، حس بچه ای رو دارم که مامانش وسط پارک دستشو ول کرده، نه تنهایی رو بلده و نه با بقیه بودن رو...