پلاک
پلاک
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

شهید غلامحسین صفاتی دزفولی

غلامحسین صفاتی در پنجم محرم سال 1371 (مهر 1331) در شهر آبادان دیده به جهان گشود و در دامان مادری پرورش یافت که تمام قرآن را از حفظ بود، مادری که بنا بر وظیفه اسلامی، همواره توجهات دقیقی نسبت به پرورش روحی فرزندش داشت. پدرش بنایی می کرد ولی اغلب اوقات خانواده از نعمت وی محروم بودند زیرا او نیز بخاطر تامین معاش مانند خیلی از خوزستانی های دیگر، به کویت هجرت کرده بود.

دوران ابتدایی را در دبیرستان کمال الملک و دوره ی متوسطه را در دبیرستان رازی آبادان به اتمام رساند. در این دوره وی با مطالعات پیگیر و با مشاهدات عینی بی عدالتی هایی را که رژیم پهلوی و اربابان اجنبی اش عامل آن بودند، عمیقا احساس کرد.

غلامحسین در سال 50 به تهران آمد و در مدرسه عالی پارس در رشته فیزیک تحصیلاتش را ادامه داد ولی سال بعد تغییر رشته داده، به دانشکده علم و صنعت راه یافت. در رشته طراحی ماشین مشغول شد و به فعالیتهای مذهبی خود ادامه داد.

شهید جزء اولین افرادی است که بعد از ضربه شهریور 50 در سال 51 به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. شاید پخش اعلامیه های توضیحی سازمان مجاهدین در سال 51، در یک سمینار انجمن ضد بهائیت که در آن تقریبا تمام دانشجویان سال اول را دعوت کرده بودند، اولین کار عملی برادر بوده است.

برادر در فعالیت مخفی و تشکیلاتی تمام توان خود را بکار گرفت و فعالانه و صادقانه از هیچ کوششی دریغ نمی کرد و به قول خودش : "اگر چیزی را از من می خواستند، ولو زیر زمین بود برایشان می آوردم". استعداد و رشد چشمگیر برادر، او را به مدارجی در سازمان مجاهدین خلق می رساند و مسئول یکی از تیم ها می شود.

او یک عضو نمونه بوده و با پشتکاری و تلاش شبانه روزی به سرعت رشد می کند. به همین دلیل وقتی در سال 53 مسئله تغییر ایدئولوژی پیش می آید هیچ ایرادی از این جهات نمی توانند به او بگیرند و بر اساس همان کلمات کلیشه ای بدلیل پا بر جایی بر اعتقادات مذهبی وی را اوپورتونیست و خرده بورژوا میخواندند.

وی گزارشی مستند از وضع کپرنشینان اطراف میدان شهیاد (میدان آزادی فعلی) تهیه کرده که از سری کارهای تحقیقاتی سازمان مجاهدین خلق در رادیو میهن پرستان قرائت گردید.

غلامحسین علاوه بر کارهای تحقیقاتی و ایدئولوژیکی در چند عمل نظامی نیز شرکت کرده بود که از آن جمله انفجار موسسه الکترونیکی آمریکایی "ای-تی-تی" بود.

برادر شهید، از توکل و تسلط بسیاری برخوردار بود. یکروز به کلانتری راهنمایی پل چوبی تهران برای نمره کردن موتور، همراه با مدارک جعلی و در حالی که مسلح بود میرود، افسر مربوطه می گوید این عکس خودت نیست، ولی او با قاطعیت می گوید عکس خودم هست و افسر نمی پذیرد. بالاخره به کارشناس مراجعه می شود و بر اثر اصرار بیشتر غلامحسین و عدم تزلزل وی، تائید می کند که عکس اوست و موتورش را نمره می کند و بر می گردد.

با آغاز حرکت های کفرآلود در سازمان مجاهدین خلق، برادر با تیزهوشی این تغییر و تحول ها را زیر نظر می گیرد، ولی از آنجایی که او را متعصب تشخیص می دهند، در آغاز به او اظهار نمی کنند و حتی مسئولش جلو او نماز می خوانده ولی او باهوش تر از آن است که تظاهر آنها را نشناسد.

یک روز آنها را افشا می کند. آنها تائید کرده، بحث ها آغاز می شود. آنها شروع به کار فشرده ای روی او می کنند، شروع به نقد و بررسی کتاب های اسلامی میکنند، و از طرف دیگر کتابهای کمونیستی (از جمله تضاد مائو) را با تاکید بسیار برای آموزش به تیمشان می آورند.

وی را در حاله ای از چپ ها و چپ زده ها قرار می دهند تا برادر، خود را تنها حس کند. تصمیم می گیرد به مقابله با آنها بر خیزد، اما می بیند که کاری بس مشکل است. از طرفی جو جامعه به هیچ وجه پذیرش مطرح کردن این فاجعه را نداشت و کسی قبول نمی کرد و از سوی دیگر آنها هر گونه سرپیچی را به شدت مجازات می کردند و برای مخالفین خود عواقب وخیمی را پیش می آوردند.

یک بار برادر از رفتن برای تحقیق به "شهر نو" خودداری می کند، زیرا این کار را شرعی نمی داند. با آنها مخالفت می کند و به بحث می نشیند، و پس از آن هر چند می پذیرد برای درک فقر و فساد و اوضاع جامعه بدانجا برود ولی به خاطر این اعتراض برایش دستور تنبیه می دهند. تنبیه او این بوده که چند کوه معروف شمال تهران را به تنهایی شب و روز بپیماید و شناسایی کند. که او این کار را انجام می دهد.

وقتی مقاومت او را در برابر تحمیل عقاید خود می بینند، به شدت او را زیر فشار گرفته به او می گویند تو خصلت های بورژوایی داری. باید به کارخانه بروی و کار کنی تا خصلتهای پرولتری پیدا کنی. و برادر روزی 12 ساعت در کارخانه شیشه سازی جنوب تهران به کار می پردازد.

ولی باز هم غلامحسین با قاطعیت در برابر آنها می ایستد، اینبار اسلحه او را می گیرند و او را به شدت تهدید می کنند و می گویند تو تمام روشهای ما را آموخته ای، چگونه می توان رهایت کرد؟ تو نمی توانی با ما کار کنی و او در پاسخ می گوید: "مگر شما چیزی جز گلوله چند میلیمتری دارید، مرا از چه می ترسانید؟".

مدتی او را از تیم اخراج می کنند، و او می بایستی فقط سلامتی اش را به سازمان برساند. می خواستند با فشارها و تهدیدات گوناگون وی را ناچار به تسلیم عقیدتی کنند، ولی پس از چندی که او را سر قرار می بینند نه تنها نسبت به مارکسیسم نزدیک نشده، بلکه قاطع تر از گذشته از اعتقادات اسلامی دفاع می کند و اعلام می کند که در هر مورد از اسلام که اشکال دارید حاضر به بحث هستم.
او در آن موقع که بیش از 12 ساعت از وقتش را کارخانه می گرفت، باز هم به دنبال جواب اشکالات از نظر مرتدین و منافقین می رفت و تا رمق داشت شبها مطالعه می نمود. خواب او بسیار کم و به شدت ضعیف شده بود.

دیگر هیچکس را به عنوان سمپاتی و عضوگیری به آنها معرفی نمی نمود و خود، کسانی را که برای مبارزه مناسب می دید با آنها کار می کرد و به تدریج گروه نیم بندی را در تهران بوجود آورد.

از طرف دیگر به دنبال دیگر گروهها و برادران مبارز مسلمان می گشت که سرانجام در این امر موفق شد و توانستند با یکدیگر گروهی را به وجود آورندکه بعدها منصورون نام گرفت.

از این پس هم فصل جدیدی در زندگی مبارزاتی برادر با امید به یک تشکیلات اسلامی شروع می شود و هم برادران گروه از تجربیات فراوانی که در طول چند سال عمل مبارزاتی کسب کرده بود، استفاده می کنند و برادر نیز درصدد قطع هرگونه رابطه با منافقین بر می آید.

در اینحال، با آنکه "مرتدین" حاضر شده بودند امتیازاتی را به او بدهند ولی او با قاطعیت قراردادهای آنها را به هم زد و هر گونه تهدید را به جان خرید و کاملا قطع رابطه کرد.

بعدها در گروه منصورون ابتکارت و قاطعیت او راهگشای بسیاری از مشکلات موجود بود. آنچنان که به صراحت می توان او را از بنیان گذاران حرکت های جدید و از مبتکران طرحهای نو در تشکیلات به شمار آورد.

برادران ما خاطره پرکاری ها و تلاشهای شبانه روزی او را که با احساس مسئولیت شدید و از انگیزه های الهی سرچشمه می گرفت، فراموش نخواهند کرد. او همواره به رحمت خداوند و پیروزی قطعی اسلام، امیدوار و مطمئن بود و همین امیدواری روحش را همیشه تازه نگه می داشت و هیچگاه در شکست ها مایوس نمی گردید و معتقد بود با نیروی همین توده های مسلمان، انقلاب عظیم اسلامی را می توان به وجود آورد.

غلامحسین علیرغم کارهای شدید انقلابی، کارهای علمی و اسلامی خود را نیز دنبال می کرد و بیشتر به متون اولیه اسلامی و منابع اصیل شیعی مراجعه می کرد و سعی اش بر این بود که نوشته هایی را که برای گروه آماده می کند تا حد امکان از نقص تهی باشد.

به هنگام نماز خالصانه شهادت خویش را از خدا طلب می کرد. فراوان روزه می گرفت و بارها دیده می شد که در غذاخوری دانشکده به جای دو وعده غذا یک وعده آنهم به همراه دوستی دیگر صرف می کرد.

برخورد او با دوستانش موجب نشاط و تحرک آنان می شد. با جاذبه های اخلاقی توانسته بود مسیر زندگی بعضی از آنان را تغییر بدهد.

برادر شهید با ضعف های انسانی برخوردي سخت داشت و هیچگاه نا امید نمی شد. در دفتری که برای حسابکشی نفس داشت مسائلی را که با آن در روز مواجه شده و ضعفهایی را که از خود یا دیگران دیده بود در آن می نوشت.

از جمله در دفتر مذکور، جملات زیر را خطاب به خود نوشته است: "حسین! تو کار را برای خدا انجام می دهی، نه برای دیگری. بنابراین ضرورتی ندارد که کسی بفهمد که تو فلان کار را انجام داده ای".
"حسین! راحت طلبی در کارها را باید از خود دور نگاه داری و از غضب خدا بترس". "حسین! تظاهر و ریا و خودنمایی، دشمنان خونین تو اند. با آنها سازش مکن و با آنها سرسختانه بستیز".

سرانجام برادر مجاهد، در بعد از ظهر روز ششم بهمن 55، در یک درگیری نابرابر با مزدوران رژیم شاه، به شهادت می رسد و به آرزوی خود دست می یابد.

مجاهدین خلق
پلاک بسیج دانشجویی دانشگاه علم و صنعت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید