+واسه چی تو ویرگول مینویسی؟
_چرا نباید اینکارو کنم؟
+فهمیدن دلیلش کار سختی نیست... چند نفر متنایی که مینوسی رو میخونن؟
_(لبخند میزنم) اوممم، خب، تو که هستی و میخونیشون
+ولی من خود تو ام، حتی اگه هیچ وقت هیچ چیزی رو روی صفحه نیاری، من بازم حرفاتو میخونم، پس...
_(حرف هایش را قطع میکنم) بدیش چیه؟
+(ابتدا صدایی از او نمی شنوم،سپس به حرف می آید) همینکه فایده ای نداره، همین یه بدی بزرگه. چرا نمیخوای متوجه بشی؟
_(لب هایم را به هم می فشارم) میشه تظاهر کنی که از این کارم راضی ای و ازم حمایت کنی؟ مگه تو معنی کلمه «امید» رو نمیدونی؟ تو از کجا اینقدر مطمئنی؟ شاید یه روزی نوشته هامو خیلیا بخونن... شاید یه روزی کلی آدم با دیدگاه ها و علایق مشابه پیدا کنم... شاید یه روز تو یه گروه با کلی آدم باحال عضو شدم، آدمایی که دغدغه های بزرگی دارن، آدمایی با دغدغه هایی شبیه به من. شاید
+(نمیگذاری جمله ام را کامل کنم) فکر نمیکردم با احتمال ها پیش بری... به نظرت چقدر طول میکشه به اینا برسی؟
_ممکنه نتونم داشته باشمشون.
+(نیش خنده ای میزند و خودش را کنترل میکند تا جدی شود) حوصله ی ادامه ی این بحث رو ندارم.. میمونم ببینم چیزایی که میگی تحقق پیدا میکنه یا.. نه..
_(لبخند شیرینی میزنم) میدونستم درکم میکنی(:
+(سرش را به سختی تکان می دهد و یک طرف لبش به سمت بالا خم می شود و نقش لبخند بر چهره اش میبندد)
_(درون فنجان روبهرویش قهوه ای می ریزم و یک شکلات وانیلی کنارش گذاشتم) نمیدونم دوباره کی میتونم ببینمت، تو این مدت یادت نره با آدما مهربون باشی..
+(لحنش خشک بود) تو هم مراقب خودت باش، فعلا