به نام خدا
کتاب قیدار داستان پهلوانی به همین نام است که گاراژ بزرگی در تهران دارد.
داستان در تهران قدیم روایت می شود و کل داستان شرح جز به جز سبک زندگی قیدار است. قیدار جوانمردی است که در پی گمنامی است. او نماینده ی اسطوره های مثل پوریای ولی و جهان پهلوان تختی است.
داستان کند پیش می رود و هدف اصلی آن بیان و زنده کردن ارزش های اخلاقی است.
قیدارِ پهلوان، مرید روحانی صاحب نفسی به نام سید گلپا ست. سخنان حکمت آمیز او در داستان زیاد نقل شده است. به عنوان نمونه؛ قیدار گوسفند ذبح شده ای را برای هدیه به او میدهد. اما او آن را به مسجد می فرستد تا بین مردم تقسیم کنند و به قیدار می گوید:
«به همان قیاس که سفره قیدار باید کباب داشته باشد، سفره آخوند نباید کباب داشته باشد! کباب به سفره آخوند نمی خورد...خود کباب ایراد ندارد، لاکن بوی کباب از خانه آخوند ایراد دارد، برادر جان.»
مرام قیدار این است که از آدم های طرد شده حمایت کند، در جایی از کتاب آمده؛ «آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... .... از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... .... از آدم بی خظا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم.آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... .... از آدم بی خظا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم.»
این کتاب، برگزیده بخش داستان، بیست و یکمین دوره جایزه کتاب فصل در سال 1391 است.
این معرفی را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشته ام.