چند دقیقه مونده به هفت بعدازظهر یک روز شنبهی بهاری، دفتر و کتابهای روی میز رو کنار میزنم تا جایی برای لپتاپم باز کنم، اما تمام مدادرنگیهای جعبهی رنگ دخترم میریزه روی سرامیکهای سرد و قل میخورند این طرف و اون طرف، به ساعت نگاه میکنم، هنوز کمی وقت هست، لپتاپ رو روی میز میگذارم، عطر برنج بلند میشه، سریع به سراغ قابلمهی روی گاز میرم تا آبکش کنم. برمیگردم مدادها رو جمع کنم، دخترک میپرسه مامان اتو کردی؟ میگم نه و میرم اتو رو روشن کنم ، تا گرم بشه برمیگردم، مدادهارو برمیدارم و بیدقت میچینم توی جعبهاش. لپ تاپ رو روشن میکنم هنوز بالا نیامده که صدای اتو میاد.میرم مانتوشلوار کلاس ششمی رو اتو میکنم و برمیگردم سراغ لپتاپ. گوگل کروم رو باز میکنم اما یادم میاد لینک وبینار توی تلگرامه. از تلگرام روی گوشی لینک رو کپی میکنم و از ایمیلم به خودم میل میزنم و توی لپتاپ بازش میکنم. روش کلیک میکنم و به عنوان مهمان واردمیشم، موزیک دلنشنین و آشنایی، پخش میشه، دخترک کلاس هشتمی همخوانی میکنه و قبل از شروع وبینار میپرسه شام چی داریم. بلند میشم و با مداد توی دستم سراغ غذا میرم، میخوام هم بزنم که متوجه میشم مداد برای نوشتنه. از لپتاپ صدای مربی میاد که میپرسه اگر صداش رو میشنویم عدد دو رو بزنیم، باعجله میرم که من هم دو رو بزنم. چشمم میافته به شوخیهای نوشتنی بامزهی همکلاسیها، توی چت کوچولوی وبینار، فکر میکنم کاش میشد مثل "زوم" هربار چهرهی همه رو میدیدم. هنوز درس شروع نشده اما صدای زنگ در خونه میاد، دوباره بلند میشم تا سفارشم رو از پیک دم در بگیرم. سریع برمیگردم تا لحظهای از وبینار جذاب امروزم رو از دست ندم. دفترم رو باز میکنم تا بنویسم. میرم توی دنیای بازاریابی محتواهای دیجیتال، سوار کشتی رنگارنگ اینستاگرام وارد دریای جدی لینکدین میشم و از تونل کلمات توییتر به شکل ایکس خارج میشم. متن ساختارمند رو در قالب مشقعشق با وجود هزار کلمه ارسال میکنم. تک به تک کلاسها رو با اشتیاق دنبال میکنم تا جدیدترین و دقیقترین مطالب رو یاد بگیرم. روز ثبت نام به یادم میاد که چقدر مردد بودم که یار باشگاه توی فصل سیزدهم بشم یا نه، در آزمون شرکت کنم یا نه ، برام مفید هست یا نه... اما با آخرین پیام دریافتی که نوشته بود آخرین فرصته، دل رو به دریا زدم و متنم رو فرستادم. البته که انتظار رتبهی خوبی داشتم ولی هرچه بود با دیدن یاران فصلهای قبلی ،مصمم به ادامه شدم. با دیدن فهرست عنوانهای وبینارها و اسامی مربیها به انتخابم ،اطمینان بیشتری پیدا کردم .بعضی از مربیها رو میشناختم و مشتاق شرکت در دورههاشون بودم. که با وجود باشگاه محتوا موفق به این کار شدم. با آشنایی با همدورهای ها دیگه به سن و سال فکرنکردم وشدم همقد و همقدم ، مثل یک دانشجوی علاقمند با وجود مادر تمام وقت بودن، دست از تلاش برنداشتم. مشقعشقها و به موقع رسوندن اونها برای از دست ندادن امتیاز و تعامل جالب بین یاران ،سوال پرسیدنها و زود جواب دادن دوستان و دلسوزانه حمایت کردنها، کلکلکردن و یادآوریهای به موقع ، قطعا همبستگی بین یاران رو نشون میداد. دسترسی راحت به فیلمهای جلسههای قبلی، اطلاع بهموقع از برنامههای بعدی ،شیوهی نمره دادن و پیگیری درسها نشونهی وجود یک تیم حرفهای بود و هست. و حتی با دسترسی به فیلمهای منتخب دورههای قبل دیدیم کمک مربیهای مهربون خودشون از یاران باشگاه بودند و این امیدواری رو می داد که مسیر رشد واضح و روشنه و بالاخره پشتیبان نامحسوس، مامان و بابای باشگاه و مربی و کمک مربیها دست به دست هم دادن تا تجربهی جذابی برای یاران درست کنند. اگر حوصلهات شد و تا اینجا خوندی و مثل من علاقمندی که بازاریابی محتوایی رو توی یک تیم کاردرست یادبگیری، منتظر پذیرش فصل چهاردهم باش تا ثبت نام کنی و مغزت رو بورزی و یکی از بیست شغل پولساز جهان رو یادبگیری.
مهستاصغیری چهارم خرداد1403.شیراز.