کتاب فلسفه علم نوشته سمیر اکاشا است. که هومن پناهنده آنرا ترجمه کرده و انتشارات فرهنگ معاصر هم زحمت چاپ آنرا کشیده. نسخه الکترونیکی این کتاب را هم میتوانید در طاقچه بخوانید.
فصل اول کتاب با این پرسش آغاز میشود که "علم چیست؟" خوب همینجا باید بگویم که قرار نیست پاسخ مطلقی به سوالاتی که در این کتاب مطرح میشود بگیرید. خیلی از سوالات بصورت باز وبدون جواب، پایان میابند. بعد به تاریخچه پیدایش علم جدید میپردازد و از کارهای دانشمندانی همچون کوپرنیک، گالیله، دکارت و نیوتن در سالهای ۱۵۰۰-۱۷۵۰ میلادی صحبت میکند. سالهایی که به دوران انقلاب علمی معروف است. در همین دوران بود که گالیله اولین بار از ریاضیات برای توصیف حرکت اشیا مادی مثلا سقوط جسم از ارتفاع استفاده کرد. اکاشا در ادامه فصل اول به توضیحاتی درمورد "فلسفه علم" و همچنین "علم و شبهعلم" و نظرات آقای کارل پوپر میپردازد.
فصل دوم کتاب درمورد این موضوع است که دانشمندان چگونه به نتاج علمی میرسند؟ که پاسخ "استدلال" است. دو نوع استدلال وجود دارد. استدلال قیاسی و استدلال استقرایی. به این دو مثال که از کتاب آوردم توجه کنید:
همه فرانسویهای پنیر دوست دارند.
پیِر فرانسوی است.
پس پیِر پنیر دوست دارد. این یک نوع استدلال قیاسی است. اما وقتی میگوییم: در این جعبه تخم مرغ، تخم مرغهای اول تا پنجم فاسد هستند، تاریخ روی همهی تخم مرغها یکی است.
پس تخم مرغ ششم نیز فاسد است.
از استدلال استقرایی بهره گرفتهایم. شاید دقت کرده باشید که استدلال قیاسی از دقت بیشتری برخوردار است. بدین نحو که با صادق بودن مقدمات استدلال نتیجه گیری هم قطعا درست خواهد بود. اما استقرا اینطور نیست. چه بسا مقدمات استقرا صادق باشند ولی نتیجه کاذب باشد. مثلا با اینکه پنجتا تخممرغ اول فاسدند تخممرغ ششم فاسد نباشد. نتیجهگیریهای دانشمندان هم بر مبنای استدلال استقرایی است. این مسئله در میان فلاسفه بحثهایی را برانگیخته بحثهایی که تا حالا هم ادامه داشته. آغازگر آن هم دیوید هیوم اسکاتلندی بود(1711-1776). وی بیان میدارد که «استقرا به هیچ وجه پشتوانه عقلی ندارد، وی میپذیرد که ما در زندگی روزمره و ایضا در علم از استقرا بهره میگیریم اما این امر صرفا جنبه عادتی و غریزی دارد و به هیچ وجه مبتنی بر آگاهی نیست. هیوم بیان میدارد که لازمه استفاده از استقرا اینست که فرض کنیم طبیعت کاملا یکنواخت است. اما از کجا معلوم که همهی امور در طبیعت یکنواخت هستند؟»
خوب امیداورم به اندازه کافی شما را کنجکاو کرده باشم که ادامه دعوای آقای هیوم بر سر عقلانی بودن یا نبودن نتایج حاصله از علم جدید را از خود کتاب بخوانید.
فصل سوم درمورد «تبیین» است. تبیین یعنی توضیح چرایی یک پدیده. مسلما یکی از دستاورد های مهم علم جدید که به بهروزی و بهبود کیفیت زندگی انسانها منجر شده همین مسئلهی تبیین است. تبیین پدیدههای طبیعت باعث شده بتوانیم از آنها استفاده کنیم. در این فصل شما با ماهیت تبیین علمی و ویژگیهای تبیین علمی آشنا میشوید و درمورد «قانون فراگیر» آقای همپل میخوانید. و این مهم که «آيا علم میتواند همه چیز را تبیین کند؟».
عنوان فصل چهارم «رئالیسم و ضدرئالیسم» است. اختلاف بین این دو گروه از منظر فلسفه علم بر سر امور مشاهده پذیر و مشاهده ناپذیر است. رئالیستها و ضد رئالیستها هردو معتقدندکه میتوان از علم برای تبیین امور مشاهده پذیر این دنیا بهره گرفت. دعوای آنها جایی شروع میشود که ضدرئالیست ها میگویند نمیتوان از علم برای تبیین دقیق پدیدههای مشاهده ناپذیر بهره جست. مثلا قانون حرکت ذرات گازها، که مشاهده ناپذیرند، به عنوان یک واقعیت علمی مورد تایید ضد رئالیستها نیست. بحث جذابی است که دعوت میکنم ادامه آنرا از خود کتاب بخوانید.
فصل پنجم به سوالات جذابی از این دست میپردازد که «این که دانشمند که از نظریهای دست میکشد و به نظریهای دیگر روی میاورد را چگونه میتوان توضیح داد؟»، «آیا نظریات علمی جدیدتر در مقایسه با نظریات علمی قدیمی تر از نظر عینی برترند؟» و «آیا اصلا علم از عینیت برخوردار است؟». به طور با مسمایی اسم این فصل«تحول و انقلاب علمی» است و عمده مباحث آن حول نظریات آقای «تاماس کون» میچرخد. کون میگوید برای روی دادن یک تحول علمی باید پاردایم حاکم بر افکار دانشمندان مدافع نظریه خاص تغییر کند. وی میگوید وقتی دانشمندان یک دوره دلایل کافی داشته باشند که پارادایم آنها نمیتواند همهی چیز را تبیین کند به این نتیجه میرسند که باید در پارادایم خود تجدید نظر کنند. خوب تا اینجایش که همه چیز خوب است. اما کون معتقد است «دلایل کافی» برای مجاب کردن دانشمندان به تغییر پارادایم کافی نیستند. و به نوعی تغییر پارادایم به تغییر دین و ایمان میماند. این عقاید در میان دانشمندان هراسی برانگیخت زیرا آنها بر این باورد بودند که به هنگام انتخاب میان دو پارادایم رقیب تنها و تنها به شواهد و دلایل توجه دارند نه چیزهای دیگری مانند فشار جامعه علمی. دانستن اینکه آقای کون تا چه حد توانست حرفش را به کرسی بنشاند را به خودتان واگذار میکنم.
اگر احساس میکنید که فضای کتاب تا بدینجا خیلی ذهنی بوده و شاید کمی خسته شده باشید، اولا به شما خسته نباشید میگویم و بعد این نوید را میدهم که دو فصل آخر فضای ملموسی تری دارند.
فصل ششم درمورد برخی مسائل فلسفی مربوط به علوم فیزیک، زیستشناسی و روانشناسی است. اختلاف نظر بین نیوتن و گوتفرید لایب نیتس درمورد ماهیت زمان و مکان، مسئله طبقه بندی زیست شناختی بر مبنای تبار مشترک یا ویژگی های مشترک و مسئله ذهن پیمانهای یا ذهن کلی و چند منظوره از مباحثی است که به تفصیل در این فصل درمورد آنها بحث میشود.
فصل هفتم در مورد انتقاداتی است که به علم وارد میشود. به نظرشما میتوانیم برای حل هر موضوعی از علم کمک بگیریم؟ و آیا علم قادر است به همه پرسشهایی که درباره انسان و خلقت وجود دارد پاسخ بدهد؟ رابطه علم ودین چطور بوده است؟ و آیا علم عاری از ارزش هاست؟ با خواندن فصل هفتم میتوانید دربارهی پاسخ های به این سوالات بیشتر فکر کنید.
این متن برای چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده است.