۱. احساساتتان را بپذیرید
قبل از انجام هر اقدام دیگری، مهمترین چیز این است که شما احساس کردن را به رسمیت بشناسید و قبول کنید پذیرش احساسات درونیتان نگرانی ندارد! اگر احساس کنید و احساساتتان را ابراز کنید، معنیاش این نیست که شما فرد ضعیفی هستید یا غرور ندارید اینها ربطی به هم ندارند. اصل قضیه این است: احساسات درست و غلط ندارند، احساسات فقط وجود دارند. همین!
وقتی چیزی احساس میکنید، نباید از خودتان عصبانی شوید. در عوض به خودتان بگویید: حس من این است و قبولش دارم. ۲. سعی کنید بفهمید بدنتان در مقابل هر احساسی چه واکنشی نشان میدهد
معمولا هیجانات احساسات را هدایت میکنند و اتاق کنترل این هیجانات مغز ماست. هنگامی که احساسی را تجربه میکنید به واکنشهای فیزیولوژیکی خود دقت کنید. مثلا وقتی میترسید، عرق میکنید. زمان خجالت کشیدن سرخ میشوید و اگر عصبانی شوید احتمالا ضربان قلبتان بالا میرود. هر کدام از عکسالعملهای بدنی شما کلید شناسایی احساساتی است که در شما به وجود آمده است.
سعی کنید در محلی آرام بنشینید و نفس عمیق بکشید. میتوانید زیر لب ذکر بگویید یا حتی یک مانترا را تکرار کنید: «چه احساسی دارم؟» این کار باعث میشود بدنتان آرام شود و در برابر هر حسی واکنش مناسب را نشان بدهد. آنوقت شما متوجه میشوید این حس حاصل کدام هیجان بیرونی است و بهتر میتوانید عکسالعملهای بدنتان را کنترل کنید.
۳. کلمات بیشتری برای بیان احساسات یاد بگیرید
شما برای ابراز احساسات به کلمات نیاز دارید و بیان اینکه چه احساسی دارید بدون دانستن کلمات مناسب کار سختی است. سعی کنید برای هر نوع احساس و با هر شدتی، کلمهی مناسب را اگر بلد نیستید حتما یاد بگیرید. ابراز احساسات درست، به کلمات درست احتیاج دارد.
سعی کنید تا حد امکان کلماتی که احساسات شما را به معنای واقعی بیان میکنند یاد بگیرید. اگر دایرهی لغاتتان را افزایش بدهید، مثلا به جای کلمهی «خوب» که معنایی خیلی کلی دارد، کلماتی مثل: دوستداشتنی یا وجدآور، هرکدام را در زمان مناسب خودش استفاده کنید. یا در مقابل به جای بهکار بردن کلمهی «بد» از کلماتی مثل: رنجآور یا دلسرد کننده، هر کدام که مناسب بود، استفاده کنید.
۴. علت احساسی را که دارید، از خودتان بپرسید
چیزی که میخواهم به شما بگویم، شبیه یک بازی فکری است و شاید خیلی از اوقات، هم برایتان جالب باشد و هم به دردتان بخورد. من اسمش را گذاشتهام بازی «چراها». این بازی کمک میکند شما به خودتان نزدیکتر شوید پس حتی اگر مثالی که برایتان انتخاب کردهام دربارهی یک حس بد باشد قبول کنید باز هم این بازی بهدرد بخور است. شما یک سری «چرا» میپرسید و این چراها در واقع سرنخ شما برای رسیدن به احساس اصلیتان است.
الان حس میکنم باید گریه کنم. چرا؟ چون از دست رئیسم عصبانی هستم. چرا؟ چون او مرا دربارهی یک ایراد کاری متهم کرده است. چرا؟ چون دیوار من از همه کوتاهتر است. چرا؟ چون همیشه سکوت میکنم. چرا؟ چون نمیتوانم از خودم دفاع کنم. چرا؟ چون… در تمام موارد با این چراها میتوانید مسائل را موشکافی و احساساتتان را پیدا کنید.
۵. احساسات پیچیده را تجزیه و تحلیل کنید
خیلی از اوقات چند حس با هم به ما هجوم میآورند و مهم است که بتوانیم این احساسات را از هم تفکیک کنیم. در اینصورت راحتتر میشود عملکرد هر احساس را در جای خودش متوجه شد. کسی را به تازگی از دست میدهیم، او مدتی با یک بیماری مهلک دست و پنجه نرم کرده است و حالا… چه احساسی دارید؟ به خاطر از دست دادن او ناراحتید و برای اینکه دیگر درد نمیکشد خوشحال و راضی هستید. دو حس متضاد و با هم؛ که اگر نتوانیم آنها را تفکیک کنیم با خودمان دچار مشکل میشویم.
احساسات پیچیده ممکن است حاصل یک حس اولیه و یک حس ثانویه باشد. احساسات اولیه در واقع اولین پاسخ شما به یک وضعیت است و احساسات ثانویه که در مرحله بعدی قرار دارند، مستقیم یا غیرمستقیم به دنبال احساسات اولیه رخ میدهند. مثلا زمانی که شخص مورد علاقهمان ما را ترک میکند و رابطهی عاطفی را به هم میزند، در وهلهی اول احساس غم و دلتنگی داریم، که بعد به اعتماد به نفس پایین منجر میشود و حس میکنیم سزاوار دوست داشتن نیستیم. کشف به موقع احساسات اولیه و در پی آن درک احساسات ثانویه، تصویر کاملتری از فرایند ذهنی ما ایجاد میکند.