از فضاي كتاب هاي انگيزشي بگير رو برو تا انواع همايش ها و كنفرانس ها .همه ما شكست خورديم و خسته شديم و دست كشيديم؛ روز هايي داغون بوديم و مدام غر ميزديم و در نهايت دست به دامان اينحور كتاب ها و همايش ها ميشديم.انگار اينها همه معجزه بودن. قدرت پيدا ميكرديم ،اميد ،حس توانايي ،بلند ميشديم و برنامه مينوشتيم ، جلسه ميزاشتيم و ريسك سنجي ميكرديم و اما درست همون جايي كه در اوج قدرت بال هاي خود را گشوده بوديم و داشتيم ميرفتيم براي شركت بهتر ،زندگي قشنگتر،ايده بهتر و درصد هايي بالاتر چيزي بال ما را ميگيرد و در ريشه و بن آن نفوذ ميكند. ما هراسان ميكوشيم تا فرار كنيم اما اين موجود نقطه به نقطه پيش ميرود و در نهايت آن بال خشك ميشود وميافتد ما هم همراه با آن در گذشته خود سقوطي سهمگين ميكنيم .
اين موجود نابودگر و ترسناك چيزي نيست جز دست پرورده مغز خودمان درواقع ميشه گفت شاهكار مغز .اثري به اسم ((نقطه اتلاف)) .همه ما در وجودمون از اين جور نقطه ها داريم اصلا بايد داشته باشيم .وقتي كه دست به انجام كار هاي خطرناك ؛ايده هاي جديد و پرورش استعداد هامون ميزنيم و يا ميخواهيم تغييري ايجاد كنيم و كار هايي برخلاف وضعيت عاديمون انجام بديم .در واقع داريم خودمونو از دايره امن اطرافمون خارج ميكنيم كه اين زنگ خطريه براي مغز تا ما را به حالت امن برگردونه . يه كاري كنه كه ما بازم بشيم همون فرد قبلي ، برگرديم به همون زندگي .تمايلاتمون برانگيخته و مغزمون افسار گسيخته ميشه و هزار جور فكر مختلف از ذهنمون ميگذره و همه همه اين اتفاق ها مي افتن تا ما كشيده بشيم به سمت نقطه اتلاف .نقطه اي كه درست از اونجا به بعد ميريم به سمت دايره امن زندگي .
شايد از خودت بپرسي آخه چرا؟مگه مغزم با من دشمني داره .نه (ذهن ما به همون اندازه كه با هوش به نظر ميرسه احمقه)در واقع مثل كامپيوتر يكسري الگوريتم داره كه ازشون پيروي ميكنه .وقتي ما مثلا يك روز تا دير وقت درس ميخونيم و يا در مورد يك مسئله حياتي زياد فكر ميكنم و يا حتي ميخواهيم خود زني بكنیم در مغز اينجوري پردازش ميشه كه ما داريم از حالت نرمال خارج ميشيم و اين يعني خطر .يعني اصلا به نوع كار و مفيد بودن يا ضرر داشتنش فكر نميكنه ؛ فقط و فقط براي مغز اين مهمه كه ما را در وضعيت عادي نگه داره و براي همين نقطه اتلاف ها را به وجود مياره كه تو يه چشم به هم زدن ميتونن مارا از راه بدر كنن .به عنوان مثال افرادي هستن كه زندگي خيلي خوبي داشتن و سخت كار ميكردن ولي يكهو به سمت قمار و مصرف مواد و الكل و غيره روي ميارن و انقدر در اون نقطه ميمونن تا زندگي و سرمايشون به كل نابود بشه .يا افراد زيادي كه يك روز يهو زيادي به خودشون فشار ميارن و فرداش يا چند هفته بعد ميبيني پاي تلويزيون نشستن و حوصله حرف زدن هم ندارن .اين افراد همه به وسيله مغزشون گرفتار نقطه اتلاف هايي شدن كه داره اونچه كه براش زحمت كشيدن را ازبين ميبره و تخم عدم اجازه شكوفايي را در دلشون ميكاره . من خودم بار ها شده كه چند هفته تا دير وقت كار ميكنم اما بعد يكهو به وسيله يك سريال قشنگ و يك كار جديد و يك فكر شكست و نااميدي آروم آروم به حالت تنبلي و امن خودم برميگردم و گاهي انقدر ادامه ميدم كه تمام ساخته هام خراب ميشن.
اين نقطه ها خطرناك تر از هر چيزي هست كه فكرشو ميكنين.درسته كه يك مار ميتونه جون آدم را بگيره و يك زلزله و يا سيل همه اموال آدم را به يغما ببره اما اين نقطه كاري ميكنه كه به خوار ترين آدم دنيا تبديل بشي درست در اون نقطه خودت همه چيزت را خراب ميكني.
در پست بعدي با موضوع (فرار از نقطه اتلاف ها ) در مورد راهكار هاي مقابله صحبت خواهم كرد
پس تا اون موقع به اميد موفقيت خودم و خودت