ویرگول
ورودثبت نام
M.A.GH1385
M.A.GH1385
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

من و هیتلر(Hitler and I)

به نام خدا


هیتلر
هیتلر


این داستان کاملا خیالی ولی شخصیت های آن واقعی می باشند .

قسمت چهارم:

یواش صحبت می کرد . انگار از چیزی می ترسید .

از او پرسیدم آیا از چیزی می ترسید که آرام صحبت می کنید ؟

پاسخ داد :(نه ، ولی احساس می کنم اینجا مکان امنی برای صحبت در مورد جنگ نیست).

گفتم خب چه کنیم دوست من ؟

خوشحال شد و خندید و گفت :( باید به قرارگاه امن من بریم و اینکه دوست دارم که از این به بعد منو دوست من صدا کنی )

از خجالت داشتم آب می شدم ، یک لحظه فراموش کردم داشتم با چه کسی صحبت می کردم و بازهم خاطراتم جلوی چشمانم آمد . اولین دیدارم با جناب آقای هابر ، دانشمندی که جایزه های فراوانی به خاطر ساختن آمونیاک بدست آورده بود . هابر کسی بود که باعث شد من درس هایم را رها کنم و برای ملتم بجنگم . شاید بگویید چه ربطی به آمونیاک و هابر داشت ؟

هابر در بدترین زمان جنگ (جنگ جهانی اول) به داد آلمان رسید به گونه ای که هیچ تجهیزاتی نداشتیم و او توانست با آمونیاک مواد منفجره بسازد . همان روز ها بود که هابر برای سخنرانی به محل درس ما آمد و درباره زندگیش گفت که زنش خود کشی کرده بود ولی او در مراسمش شرکت نکرد و به جبهه های جنگ رفت . بعد ها بعد از مرگ هابر فهمیدم که او با زنش به مشکل خورده بود وگرنه شاید در مراسمش شرکت می کرد . بعد از پایان سخنرانی هابر ، تمام هم کلاسی هایم در پاسخ به هابر گفتند :( مملکت در حال حاظر دانشمندانی مانند تو می خواهد و نه کسی که جانش را فدا کند )

با آن ها اختلاف نظر داشتم چون اگر کسی نمی جنگید ، کسی نمی ماند که بخواهد درس بخواند .

دویدم و صدا کردم جناب هابر ، برگشت و پاسخ داد:( چیزی می خواستی دوست من )

گفتم که اگر بشود به من کمک کنید تا به پشت خاکریز ها بروم و برای ملتم بجنگم .

گفت : ( به قول دوستانت تو جوانی و باید درس بخوانی )

به او گفتم که من با آن ها مخالفم و ...

به من کمک کرد تا به جبهه های جنگ بروم

خاطراتم را از جلوی چشمم مانند پرده ای کنار کشیدم و بازهم شکوه بیشتر را دیدم

همه می گفتند هیتلر دیکتاتور است و مردم برایش ارزشی ندارند اما اینگونه نبود ...

از خانه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم تا به پایگاه برویم . به جناب پیشوا گفتم که شما در خانه به متحدانمان اشاره کردید ، متحدانمان چه کسانی هستند ؟

شروع کرد به پاسخ دادن و گفت : ( سه متحد اصلی داریم که به طور مستقیم از ما حمایت خواهند کرد و چند متحد دیگر نیز داریم که به خاطر موقعیت پادشاهانشان و یا رهبرانشان مجبورند اعلام بی طرفی کنند مثلا ایران که دارای موقعیت بسیار خوبی است به خاطر شاهش رضا خان مجبور است اعلام بی طرفی کند )

متحدان اصلیمان ژاپن و ایتالیا و خودمان هستیم.

متوجه شدم که به غیر از این چند کشور ، هیتلر به کشور های دیگر اعتماد ندارد و دوباره پرسیدم ژاپن و ایتالیا چه خواهند کرد ؟ پاسخ داد :(ژاپن برای آسیا ، ما و ایتالیا برای قیچی کردن اروپا!) ...

آنچه خواهید خواند:

به پایگاه رسیدیم جناب هیتلر که از ماشین پیاده شد سربازان رو به او کردند و گفتند ... Hi

پایان قسمت چهارم

هیتلرجنگجنگ جهانیهابرداستان
گفتم غم تو دارم / گفتا غمت سر آید /...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید