چند سالی هست که انگار تازه فهمیدم این دنیا چطور کار میکنه. برای خیلی از دوستانم هم این اتفاق معمولاً بعد از چهل سالگی افتاده...
گاهی با خودم فکر میکنم اگر روزی هستی تصمیم بگیره یک دنیای تازه خلق کنه و قبلش از آدمها نظرسنجی کنه که:
«یک انتقاد از این دنیا بگویید تا در نسخهی جدید برطرف کنیم»
و نوبت به من برسه، حتماً میگم:
«آگاهی را به تجربه وصل نکنید؛ بگذارید زودتر منتقل شود، مثلاً همان حوالی ۲۰ سالگی.»
همان زمانی که زندگی تکنفرهت شروع میشه. یکی راه دانشگاه را انتخاب میکنه، یکی وارد دنیای کسبوکار میشه و یکی دنبال مسیرهای دیگر میره... اما چون هنوز آن سطح از آگاهی که در چهل سالگی داری، در بیست سالگی نداری، معلوم نیست سر از کجا دربیاوری.
اگر میانگین عمر آدمها را ۶۰ تا ۷۰ سال در نظر بگیریم، تازه در چهل سالگی داری نسبت به خیلی چیزها آگاه میشوی. انصاف نیست فقط ۲۰ یا ۳۰ سال فرصت داشته باشی که با این آگاهی زندگی کنی. مخصوصاً اگر در مسیرهای اشتباه قدم گذاشته باشی، بازگشت و اصلاحشون میتونه ۵ تا ۱۰ سال دیگر هم زمان ببره...
یک روز با خودم فکر کردم:
اگر واقعاً کائنات همین انتقاد را از من بشنود و بپرسد:
«خب، تو خودت حاضری چه کمکی بکنی؟»
جوابم این است:
انتقال هر آنچه که تا امروز یاد گرفتهام.
چه در زندگی شخصی، چه در روابط و تعامل با دیگران، چه در دنیای کسبوکار... هرچه دارم و آموختهام را به شکلی ساده و قابلفهم منتقل کنم. شاید کسی باشد که خیلی زودتر از چهل سالگی به آگاهی برسد، و انتقادش از این دنیا «کاش زودتر میدانستم» نباشد.
این دغدغه را در پلتفرمهای مختلف دنبال میکنم، اما اینجا، در ویرگول، قرار است کمی راحتتر و خودمانیتر شروع کنم.
مخاطب عزیز و ناشناختهی من،
سلام و خوش آمدی به صفحهی من