سلام من محمدجوادم و توی این پست قراره راجب به این دو ماه آموزشی صحبت کنم که چه گذشت و چه کردند با ما.
قبل از هرچیزی وقتی خواستین برین، این سرباز کارت رو بگیرید از بانک.هر بانکی هم گفت برو بعد آموزشی بیا داره الکی میگه یا حوصله نداره کارت واست صادر کنه. من قبل رفتن گرفتم پس توام میتونی بگیری.دیگه اینکه این خاطرات برای پادگانی هست که خودم خدمت کردم. جاهای دیگه رو نمیدونم به چه صورته ( گرچه برنامه سین یکیه). خلاصه که امیدوارم این نوشته بدردتون بخوره و منم سعی میکنم زیاد اضافه ننویسم.
آقا ما روز اول با یه نمه استرس راهی خاش شدیم و از اونجایی که نزدیک بود حدود 2 ساعت تو راه بودیم و بعد هم رسیدیم. برگه سبزه سفیده نمیدونم اونو تحویل دادیم و رفتیم داخل. قسمت دیدارگاه باید اونقدری معطل بمونی که سربازا تعداشون به یه حدی برسه که شمارو ببرن واسه بازدید. ( پیشنهاد میکنم اصلا گوشه گیر نباشید و برید با بقیه حرف بزنید. حتی خود من یکیو پیدا کردم که اونم افتاده بود خاش و ما باهم رفتیم )
بعد از جمع شدن سربازا حدودا بعد از یک ساعت ما به صف شدیم و رفتیم زیر سایه برای بازدید بدنی و کوله پشتی. یه نکته که بخوام بگم و مهمه اینه که هیچی نبرید خدایی. من هزارتا پست دیده بودم راجب به اینکه چیا ببریم و یه لیست بلند بالا درست کرده بودم و کوله رو پر کرده بودم و آخرم دهن خودم سرویس شد بس که همه وسایلا رو گشتن و معطل شدم زیاد ( جز یه سری وسایل که آخر سر اگه یادم نره مینویسم)
بازدید شدیم و یه جا دیگه نشستیم و دوباره معطلی و معطلی تا اینکه میبرن شمارو که اسامی تون رو داخل دفتر بنویسن ( یه دفترشامل اسم و فامیل و شغل و اینا) . اینجا ازتون میپرسن کی خطش خوبه که طبیعتا یکی بلند میشه و اسامی رو مینویسه. این جریان خوش خط بودن رو من هم پیشنهاد میکنم هم نمیکنم. چون من بلند شدم اسامی رو نوشتم و همونجا تموم شد جریان و از آفتاب فراری نشدم.
شامل کیسه انفرادی، پوتین و دو دست لباس نظامی، ملحفه و برف و صابون و مسواک و خمیردندان و واکس و فرچه و حوله کوچک و بزرگ و ... همه رو بهتون میدن . ( انتظار نداشته باشید لباسا اندازه باشه یا پوتین اندازه باشه. اگه شد عوض کنید با بقیه اگرم نشد سر کنید باهاشون تا بعد دوره اندازه کنید لباسارو).
بعد از این ماجرا هم نوبت رسید به تحویل آسایشگاه. ما 4 تا آسایشگاه داشتیم ( 24 نفره) و دقت به اینجا کنید که ما کاملا رندوم تخت گرفتیم. یه کادری میرفت داخل آسایشگاه 1 و به نوبت از سمت راست شروع کرد هرکی میرفت داخل تخت میداد. نفر اول تخت پایین نفر دوم تخت بالا. پس اگه تخت پایین میخواستی باید جوری برنامه ریزی میکردی که درست بری داخل بهت تخت پایین بخوره). هر نفر یه کمد هم داره که یه سری وسایل اونجا میذارین مثل حوله و سلف و ...
دیگه خداییش خسته شده بودیم و بعد از ظهر شده بود و باز ولمون نمیکردن . انگار داشتن زهره چشم میگرفتن. حق آب خوردن و دستشویی رفتن که اصلا نداشتیم. بوفه که بماند. نزدیک شب شد و ما رفتیم سمت بوفه برای خرید یه سری وسایل مثل کیف واکس و آینه و اینا که بذاریم برای آنکارد کمد که پولشم از جیب مبارک باید میدادیم و شد 280 هزار فکر کنم.
ساعت 8.45 تا 9 شب قرق ( منع رفت و آمد) و بعد هم خاموشی و باز هم خبری از آب و دستشویی نیست. تا اینکه بشه ساعت 9:15 مثلا که بعد بذارن بری و اونم چطوری؟ اسم بنویسی امضاء بزنی و بنویسی که کجا میخوای بری.
تا اینجا باشه که توی پست بعدی بگم دقیقا چیکار کردم که راحت گذشت ( خیلی راحت) و این جریان برنامه سین و نگهبانی و ... که برسیم بهش.