کمک مربی عقده ای ؟ یا باحال؟... چه بخوای چه نخوای با این دو دسته سروکار داری که خوشبختانه گردان ما واقعا بهشت بود و کسی زیاد بهمون گیر نمیداد. اما گردان دیگه ای که همزمان با ما اعزام شده بود و فاصله ای هم نداشت رو بیچاره کردن. خیلی سخت تر بود و کمک مربی های سخت گیر تر.
ساعت 4 صبح کی بیدار میشه؟ صدای لگد به کمد بغل و داد و بیداد که بیدار شید بیدار شید. میای پایین و باید تخت آنکارد بشه و بعد بری وضعیت کامل کنی( کلاه و پوتین) و خلاصه روال هر روز.
کم کم برنامه ها شروع میشه یه تخته وایت برد میارن یه سری نوشته مینویسن که هفته چندم آموزشه و موضوع چیه و بعدم یه کادری میاد توضیحات رو میده . بعضی کلاس ها وسط آفتاب داغ روی زمین. ( ساعت ها شما رو نگه میدارن که چی؟ که اگر بازدید بیاد ببینه که شما در حال آموزش هستی )
همین اول بگم که اگه تخصص داری مثلا تایپ چیزی بهتره بگی ( گرچه تو آموزشی میگن خوب نیست ) کارات بیشتر میشه و بستگی داره به فرمانده گروهان که باهات حال کنه سرکلاس نری و کارا رو انجام بدی یا که اول کلاسا رو بری و تا آخر هم باشی و بعد به منشی بودنت برسی.
کم کم رسید به انتخاب منشی ها. یه چند نفری رو میذارن منشی و اون تایم برای این چند نفری که بودیم واقعا خوب بود. راحت تر میگذشت. منشی ها شامل منشی آمار ( برای گرفتن آمار در هر موقعیت و هر کلاس که شروع بشه یا تو مسجد و...) بعد از اون منشی نگهبانی داشتیم که لوحه نگهبانی مینویسه ( پیشنهاد میکنم اینو چون دیگه نگهبانی بچه ها دست شماست و یه لوحه عدالت دارین که چه کسی کجا و کی نگهبان بوده و کی نبوده و بر همون اساس بذارین نگهبان)... دیگه منشی آموزش داریم که خیلی از نظر من خوب نبود و فقط موقع کلاس ها باید بره تخته بیاره و یه دفتر هم داره که الان موضوع آموزش چیه و بنویسه رو تخته و تمام. دیگه منشی بهداری داریم که هرکی مریض شه اسمشو مینویسه که ببره بهداری و در آخر هم منشی کامپیوتر داریم که بنده بودم و خیلی حال داد بهم... چرا؟ وسط کلاس باید میرفتم لوحه نگهبانی که منشی نگهبانی نوشته رو تایپ میکردم... کادریا نامه چیزی داشتن باید میزدم و یه سری نامه دیگه و گزارش و اینجور چیزاست که کلی وقت میگرفت و هیچوقت هم تمامی نداشت و من رو از آفتاب و کلاس های خسته کننده نجات میداد. ( خدمت همینه، باید بری یه سری کار دیگه رو انجام بدی تا از یه سری کار دیگه فرار کنی)
معمولا بعضی روزا شما کلاس دارین توی مسجد ( از گرما نجات میده شمارو ، اگر اسپیلت هارو روشن کنن :) ) از خستگی زیاد معمولا دژبان میذارن که کسی نخوابه و اوایل واقعا نمیتونستیم چشما رو بیدار نگهداریم. ( درسته منشی بودم ولی یه جاهایی در ستاد بسته می شد و منم مجبور بودم برم) این که میگن وضعیت مسجد بگیرید یعنی پوتین و کلاه رو در بیاری و با دمپایی بری مسجد.
بعد از صرف نهار ساعت 2 ظهر دوباره کلاس داشتیم و اینبار گرمای بیشتر و آموزش خسته کننده و کم کم رو به عملی بودن میگرفت. ( مشق صف جمع و رژه که از اصلی ترین هاست و خیلی باید رژه بری و کار با اسلحه و ...) و یه دو ساعتی رو کار میکردن با ما و ساعت 4 به بعد هم که کلا آزاد بودیم و راحت ( باز هم بستگی داره به کمک مربی و فرمانده گروهان ) و این بین یادتون نره که اگر نگهبان باشید باید حواستون به پست نگهبانی باشه و زودتر برید سر پست. بهتره که سر موقع رفتن رو عادت کنید چون اینجا آموزشی اگه نری درسته یه تنبیه نهایت میشی و اضاف نمیخوری ولی یگان دیگه بحثش جداست.
یک اینکه برای هرچیزی خودتونو آماده کنید و اینکه یه روز باب میلتون نباشه سریع بهم نریزید. بذارید روز ها بگذره و قطعا فردا بهتر از دیروزه.
دوم اینکه نمیدونین وقتی اون داخل گیر میکنی چه حس عجیبی داره که هی دوست داری بیای بیرون و انگار فکر میکنی بیرون یه جای دیگست... کل وجودت به بیرون فکر میکنه ... اما وقتی بیرون میای نهایت یه ساعت اول برات لذت بخشه و دوباره میشه مثل قبل.
سوم اینکه وابستگی به خانوادتون رو کمتر کنید. اگه کسی هستین که خیلی وابسته بوده به پدر و مادر باید با خودتون کنار بیاید و این جزو راهیه که همه سربازا میرن و خواهند رفت.
چهارم اینکه رفیق پیدا کنید که بشه روش حساب کرد و باهم بگذرونید بعداز ظهر هارو. و خیلی کمک میکنه به گذشتن. اینکه بخوای تنهایی این راهو بری واقعا بذار کنار.
الان که این متنو مینویسم جمعست و من فردا باید برم یگان خودمو معرفی کنم و امیدم به روزیه که بیام بخونم این متنو و از نوشتنش 2 سال گذشته باشه.