هفته ای چند بار میام به اینجا سر میزنم و رفت و امد اندک ادم هایی که زنگوله نوتیفیکیشن من رو میزنن و فرار میکنن رو رصد میکنم. تو اگه مرد بودی لایک نمیکردی،می اومدی کامنت میزاشتی،ههه.
_به طور اتفاقی کار پیدا کردم. این اولین تجربه کار کردن جدیم خواهد بود. خیلی استرس دارم. میترسم گاف بدم،خراب کنم،هیچی بلد نباشم،ضایع بشم یا هر چی.
۳ هفته بهم اموزش میدن بعد باید تدریس کنم. تدریس زبان.
باورتون میشه دارم تمرین دیکته میکنم😂😂😂 پیشنهاد خودکار کیبورد رو قطع کردم،گویا فلج گشته ام. خدایا هر گونه غلط املایی رو از من دور بگردان.

داشتم رایتینگم رو با هوش مصنوعی چک میکردم ببین چی گفته بهم😊🤭 قربونش برم منه.
+ خیلی سعی کردم دوباره بنویس،ولی نمیتونستم. چند خط مینوشتم و بعد دیگه حالم از نوشتن بهم میخورد. حس میکردم یه کسی دستامو میگیره و میبنده پشت سرم تا نتونم ادامه بدم و البته یهو سرم خالی از فکر میشد.
فکر هایی که تا چند دقیقه قبل اجازه نمیدادن خوابم ببره ولی حالا مثل بچه های تخس قایم میشدن زیر مویرگ های مغزم و قهر میکردن،اجازه نمیدادن افشاشون کنم.
الانم همون حسو دارم. چرا،چرا اینقد سخت شده نوشتن.