خیلی ناراحتم و اعصابم خورده. تو زندگیم هنوز چیز ضایع و رو مخ تری رو تجربه نکردم.
امروز تولد مامانم بود.
رفتم براش کیک و وسایل تولد بگیرم.اون کارتی که مامان و بابا هر دو گفته بودن تازه شارژ شده هم پیشم بود.
با اعتماد به نفس رفتم مغازه هر چی خوشم اومد برداشتم. گفتم برام حساب کن. نگران بودم رمز کارتو اشتباه بگم. رمزو گفتم،کارتو کشید،گفت موجودی کافی نیست. شانسسسس اوردم پول نقد داشتم حداقل کیکو خریدم. ولی جوری که فروشنده و بقیه مشتریا زل زده بودن به اسکناس های توی دستم که ورق میزدم و میشمردم تا ببینم چقدره...خیلی آزار دهنده بود. وسط زمستون چنان عرق کردم که اصن:///
شمع و مخلفات و گل هم که هیچی.
تقصیر من چیه،اونا کارت خالی دادن دستم.
دفعه آخری که این اتفاق افتاد،به جای ملی مسکن برده بودم،فروشنده گفت بیخیال بعد بیار. این هم اندازه خودش بد بود.
ولی سر کوچه امون یه سوپری بود،هفته ای دو سه بار ازش خرید میکردم. یبار که نوبت اون فروشنده خوشگله بود با موجودی کافی نیست مواجه شدم.
واسه خلاصی از این حس فقط میتونم هر چی کارت منقرض شده و خالی تو خونه هست رو ببرم تک تک بکشم و ضایع بشم تا ترس و شرمم از موجودی کافی نیست بریزه.
ایش