این مدت که درگیر فکر کردن به ازدواجم،به یه چیز جالبی پی بردم.
دیدید مردم ازدواج رو دو دسته میکنن؟
ازدواج منطقی و ازدواج عاشقانه.
بعد میگن ازدواجی منطقی هست که توش پول باشه، حالا مهم نیست اگه علاقه ای وجود نداشته باشه،تفاهمی وجود نداشته باشه،اختلاف سنی وحشتناک باشه.
از اون طرف به ازدواجی که توش فقط یه عشق آتشین باشه اما طرفین هیچ پولی نداشته باشند،اختلاف فرهنگی شدید باشه،خانواده هاشون اصلا راضی نباشن میگن ازدواج عاشقانه.
و در آخر خود مردم به دو دسته ای تبدیل میشن که یکی از این دو ازدواج رو تایید میکنن. مثل اینکه ازشون بپرسی طرفدار پرسپولیسی یا استقلال. یکیش رو انتخاب میکنن و به جانب داری از اون میپردازن .
ولی بنظر من اصلا اینطوری نیست. اسم هر دو ازدواج بالا ازدواج احمقانه است.
ازدواجی درست و بالغانه ست که هم توش تفاهم و علاقه باشه،هم رضایت والدین باشه و هم طرفین ازدواج دستشون به دهنشون برسه.
فکر میکنم همین دسته بندی باعث شده دادن دختر نوجوان به مرد میانسال یا ازدواج دختر و پسر نوجوان با هم دیگه عادی سازی بشه.
دختر و پسر نوجوانی که عاشق همن و نمیتونی کنترلشده کنی بنظرم باید ولشون کنی برن عاشقی کنن،نکه ببریشون زیر یه سقف مجوز بچه دار شدن رو هم بدی بهشون.
یکی رو میشناختیم،مامان بابای پسره به شدتتتتتتت پولدار بودن.
پسره ۱۷ ساله عاشق همکلاسیش شد،مامان باباش گفتن خب مردم میگن بچه مون بزرگ شه شغل پیدا کنه بره زن بگیره. ما که پول داریم،پسرمون هم وارث ماست،خب همین الان براش زن میگیریم.
بله،رفتن دختره رو گرفتن. تا دو سال بعد نوه دار هم شدن. اما اینم بگو که حالا که دختره و پسره ۲۰ سالشونه طلاق هم گرفتن.
یکی دیگه میشناختیم،دختر ۲۰ ساله چون برچسب ترشیده بهش چسبیده بود،دادنش به یه مرد پولدار ۵۰ ساله.
۱۵ سال بعد،در حالی که دو تا بچه تو بغل دختره بود،شوهرش مرد.
مثال آخریه بدترین حالتشه. خیلی های دیگه هستند سالهای زیادی هم با هم زندگی میکنن،اما همیشه حسرت میکشن که کاش تو این زندگی نبودن.