از کنار جوی آبی در شهر می گذشتم . گفتم بر لب جوی بنشینم و گذر عمر را در آب جوی ببینم .
نشستم تا خستگی هم رفع شود . نگاهم به آب روان بود که اولین بطری آب خالی شناور از راه رسید و گیر کرد . به دنبال آن زباله های بعدی و بعدی و بعدی و بعدی .....
انقدر زیاد شدند که دیگر به جای گذر عمر فقط و فقط گذر زباله ها را می دیدم .آنهم در گوشه ای از شهر در یک جوی آب .
دیگر با خودم عهد کردم که بر لب هیچ جویی ننشینم . چرا که دیدن گذر زباله ها زیبا نیست . البته زشت هم نیست . چون با برند محصولات مختلف که روی آن ها چاپ شده آشنا می شوی . البته در میان زباله های شناور در آب میوه های شناوری هم بود که البته بعضی هایشان از کیفیت مطلوب خارج بود و بدرد استفاده هم نمی خورد .
بعد از چندین دقیقه نشانه ای از حیاط جانوری را هم در جوی آب دیدم و آن موشی بود زیبا که بدنبال لقمه غذایی می گشت . ایستادم و نگاه کردم . از بین زباله ها دانه ای هلو که تکه هایی از آن هنوز سالم بود با دستان کوچکش برداشت و مشغول خوردن شد .
دستانش مثل دستان خودم بود اما کوچک تر و ظریف تر . با آن چشمان سیاه و دندان های تیزش . نزدیک تر شدم تا با دقت بیشتری به او بنگرم . ترسید و رفت .
----------------------------------------------------------------------------------------------------
جدیدا دیدم که جوی آب کنار خیابان رو اصلاح می کنن ، یعنی روی اون رو پر می کنن و یک جدول نواری کنار خیابان می گذارند و باعث می شه که اندازه ی جوب که تقریبا 30 سانته باز تر بشه و خیابان رو عریض تر کنه .
واقعا اینطوری هم تمیز تره هم جای بیشتری برای ماشین ها و موتور ها باز می شه .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
این است که می گویم بر لب جوی نشین و گذر عمر نبین . دیگر دنیا مدرن شده است . جوی آن جوی نیست .
یک بیت شعر طنز هم سروده ام که می گویم : " چنین گفت رستم به فرزند خویش ------ زمانه عوض شد بزن مو و ریش "
شاید لازم باشد با زمان تغییر کنیم .....