دست به قلم
دست به قلم
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

من کجا و زن کجا - فصل دوم - قسمت اول

طراحی عکس از خودم
طراحی عکس از خودم


دیگه از رفتن به خواستگاری خسته شده بودم . محیط کار هم که همون خستگی همیشگی خودش رو داشت . خودم رو ممنوع کرده بودم که تا آخر عمر با هیچ زنی حرف نزنم .

چند سالی همینطوری گذشت . همه اش کار و کار و کار و ..... ، خستگی و خستگی و خستگی و..... شده بود .

روزها سر کار می رفتم و شب ها به خونه بر می گشتم . همه اش یک روال تکراری بود : " کار و خونه " .

شب های جمعه ، به مادرم زنگ می زدم تا احوالش رو بپرسم. قرار گذاشته بودیم که تا وقتی که توی تهران هستم و کار می کنم هر جمعه شب به مادرم زنگ بزنم و حالش رو بپرسم . وقتی زنگ می زدم می گفت : " پسرم دیگه شبیه کارخونه شدی ، اما محصولی نداری ، خخخخخ " .

من هم حرفی واسه ی گفتن نداشتم .

یک بار واسه ی تعطیلات عید نوروز رفتم شهرستان تا کنار خانواده باشم . قبل از سال تحویل با مادرم رفتیم خرید . توی راه با هر کسی که سلام و علیک می کردیم ، می گفت : " به به ، آقا زاده هستن . متاهل هستند دیگه ؟؟؟ "

مادرم هم می گفت : " نه مجرده . زن می خواد چیکار ؟ مگه دختر خوب هم پیدا می شه ؟ "

البته این حرف ها با شوخی و کنایه بود .

چند روزی گذشت . سال تحویل رو همه با هم جشن گرفتیم .

فردای روز سال تحویل ، مادرم به من گفت : " این همکارای من رو که میشناسی ، همین که ببینن یک پسر مجرد مونده زودی به اون یک انگی می بندن . بعضی از همکارا گفتن که پسرش معتاده ، بعضی ها گفتن که پسرش مریضی لا علاج داره ، بعضی ها هم گفتن که حتما یک کار خلافی کرده که ازدواج نمی کنه !!!"

بالاخره شهرستانه دیگه . از اونجایی که محیط شهرستان ها کوچیکه همه همدیگر رو می شناسن و سرشون توی زندگی همدیگست . شاید دلیل اینکه همه از شهرستان فراری اند همین باشه . می خوای بری قدم بزنی اصغر آقا ، اکبر آقا ، پسر اون فامیلی که اصلا با هم رابطه هم نداشتین ، همسایه قدیمی عموت اینا ، همه و همه کسایی که به یک طریقی آشنا هستن توی خیابون می بیننت و باهات احوال پرسی می کنن .

اما تهران اصلا اینطوری نیست . اگه امروز توی خیابون پیاده روی می کنی و یک عده رو می بینی ، اولا هیچ کدوم آشنا نیستن ، ثانیا تا فردا همه اون آدم ها عوض می شن .

به سختی از اتهامات گفته شده خودم رو نجات دادم . آخه هیچ کدوم از اون ها من نبودم و نمی شدم .

خوب بود منم در مورد دختراشون و بچه ها و فامیلشون همین حرف ها را می زدم ؟؟؟ چرا این مردم یک سوزن به خودشون نمی زنن که یک جوالدوز به دیگران نزنن . متاسفانه همیشه ضرب المثل ها نوشته می شن و همه هم بلدن که مثل آب غرغره و بلغورش کنن . اما از عمل کردن و فهمیدنشون خبری نیست .

مثل شعار های صرفه جویی توی آب و برق و گازه که گفته می شه اما هیچ کسی اهمیت نمی ده .

گفتم آب و برق و گاز داغ دلم تازه شد . توی یک ساختمون چهار طبقه گازش مشترکه . آخه این دیگه یعنی چی ؟ همسایه محترمی که در طبقه پایین زندگی می کنن همه با زیرپوش و شلوار توی فصل سرد زمستون توی خونه می گردن اونوقت من مجرد کارمند بیچاره که فقط یک شب رو توی خونه میرم و می خوابم و بخاری رو هم زیاد نمی کنم ، باید پول مصرف اضافی و زیاده طبقات دیگه رو هم سر ماه بدم . به خدا این انصاف نیست .

کی گفته گاز باید مشا باشه . قانون های من در آوردی که فقط به فکر پایمال کردن حقوق من بدبخت در این مدت زندگی کوتاهه .

پایان قسمت اول از فصل دوم


صرفه جوییتهمت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید