یک بود یکی نبود یک پسری بود که مامانش می گفت : پسرم برو ورزش کن . پسر کوچولوش اول سراغ شنا رفت و چون بچه بود استخر از اون بزرگ تر بود و از شنا منصرف شد .
بعد رفت سراغ ژیمناستیک و اونجا هم رو دارحلقه دستش در اومد و اون ورزش رو هم بیخیال شد.
بعد سراغ تکواندو رفت و روز اول باخودش گفت : کمر بند چه رنگی ببندم که قشنگ باشه و رفت کمر بند مشکی بست و رفت تو باشگاه و همونطور که میدونید : " استاد گرامی تکواندو دهانش مانند کروکودیل باز مانده بود که این کمر مشکی دارد؟!!!!!!!!"
و خلاصه این که بعد از کمی دوام آوردن در این ورزش و رسیدن به کمر بند زرد از آن ورزش هم استعفا داد .
و همونطور که می دونید این پسر علاقه ای به فوتبال هم نداشت .
شاید تو ذهنش شطرنج با مانع بهترین گزینه بود برای ورزش که واسه اون هم وقت نداشت .
و اینطوری بود که گرفتار شنبه هایی شد که قرار بود از راه برسن ....
و من شانزده سالم شد .
کوچیک که بودیم زیادی پول نداشتیم که دوچرخه بخریم و وقتی شانزده سالم شد پسرخالم یک دوچرخه داشت که با دومادمون باهاش تا شمال مسافرت رفته بودن و اون دوچرخه رو به من داد . منم با اون سن دفعه اولم بود که سوار دوچرخه می شدم و البته خیلی هم بین هم سن و سالای خودم هم خجالت می کشیدم که چون پسرم و تا این سن یاد نگرفتم حالا چیکار کنم ، این شد که شب ها که خلوت می شد و همه می رفتن خونه هاشون می رفتم تو کوچه و دوچرخه سواری یاد می گرفتم .
شاید بگم 70 بار خوردم زمین و باز هم نتونستم تعادلم رو حفظ کنم . تا اینکه یک شب بالاخره شد و اون رو هم مدیون آقای قوامی نامی هستم که یکی از گنده لات های محل بود و از ترس ایشون بنده چنان پا زدم و چنان ترسیده بودم که تازه به اون تعادل رسیدم و مستقیم تا ته کوچه رفتم و مثل این کسایی که مسابقه ماشین رو می برن همون مسیر رو مستقیم برگشتم و وقتی برگشتم مادرم این ها وایستاده بودن و من رو تشویق می کردن و می گفتن : " آفرین " بالاخره تونستی ....
و این بهترین لحظه زندگی من بود و شب های بعد هم به تلاش خودم ادامه دادم تا چرخش به راست و چپ رو کامل یاد بگیرم و یادگیری کامل دوچرخه خیلی زمان برد .
اما الان خیلی خوشحالم که می تونم دوچرخه سواری کنم البته هنوز هم خیلی ترس تو وجودم هست .
حس می کنم شاید داشتن گواهی دوچرخه حالا نه مثل موتور و ماشین اما بصورت یک گواهی ساده برای شناسایی یک دوچرخه سوار آموزش دیده می تونه این اطمینان رو به ما بده که دوچرخه سوار ما یک دوچرخه سوار ماهر هست و خطری هم متوجه بقیه نیست.
باید باشگاه های مهارت و آموزش دوچرخه سواری در شهر ها هم داشته باشیم تا همه از کوچک و بزرگ بتونن یاد بگیرن . شاید خیلی ها دوچرخه نتونن بخرن اما اگه آموزش اون رو یاد بگیرد بتونن از دوچرخه های اشتراکی بیشتر استفاده کنن و این یعنی افزایش درآمد پاک شهری .
به امید اون روز
امیدوارم از این خاطره که با کمی طنز همراه بود لذت برده باشید
راستی "آقای قوامی " هم به رحمت خدا رفتن ، لطفا فاتحه فراموش نشه .