من امشب پشت پنجره ام در مغزم در کنار تمامی افکار سردرگمِ چشم انتظارم شمع روشن میکنم
به امید رسیدن روزهای خوب، به امید فروپاشی این تاریکی،به امید سلامتی تمامی آدم ها و به امید طلوع آفتاب خوشبختی...
تسلیم نمیشم همه چیز باید درست شود همانطور که من میخاهم بازهم میدوم درحالی که جونی در پاهایم احساس نمیکنم درحالی که تکه تکه شیشه های شکسته قلب ام را کنار هم میچینم درحالی که سعی درآرام کردن افکارم هستم درحالی ک خسته ام چشمانم درد میکند از شدت گریه،اشک هایم را با دستانم پاک میکنم و دوباره ادامه میدهم آری آسمان هم از شدت غم های من بارید درست به یااد ندارم دیروز بود یا پریروز اولین بارانی بود که بارید در این تابستان رو به پایان،پاییز فصل مورد علاقه و تولدم فرا میرسد در آن روز همه چیز باید عالی باشد من میگذرم هرچند سخت از بسیار بسیار دردها درسینه دارم برای رسیدن به خاسته ام نه من کم نمیاورم و خدایااا درست اش کن دستامو گرفتم رو به آسمون بزرگت تا بگیری دستامو بغلم کنی بگی من هستم من همه را زیبا برایت رقم خواهد زد درست خواهم کرد نگران نباش
دستانی که ملتمسانه تورا صدا میزند بی پاسخ نزار که تو مهربان ترین مهربانانی