راستش نمیخاستم بنویسم چون قرار بود امروز بیام از شروع کردنم بنویسم اما یه لحظه باخودم فکر کردم چرا تاحالا در ثبت کردن گزارشکارم موفق نبودم؟ کمال گرایی چون هربار که شکست خوردم رو ننوشتم هرروزی و که از دست دادم ثبت نکردم هرروزی که به طور کافی کار نکردم و به بطالت گذروندم یا تنبلی کردم و بیخیال از کنارش گذشتم اما حالا قدر روز هامو میدونم چون از حالا حس میکنم زمان کم دارم(به خاطر کوتاهی هایی که انجام دادم و باید جبران کنم)خب یه دفتر گزارشکار هرروز یه انسان رو شامل میشه و اما ایندفعه نه منی که از ثبت نکردن گزارشکار از درست برنامه ریزی کردن ضربه خوردم و الان میفهمم درک میکنم کتابایی که راجب افراد موفق از جمله دارن هاردی که میگفت من همیشه دفترچه ام را باخود به همراه دارم درسته با ثبت کردن حواس جمع تری نسبت به هرکاری که انجام بدی هوشمندانه تر عمل میکنی قدم هاتو با احتیاط بیشتر برمیداری و وقتی همه چیز رو میتویسی کمکت میکنه که حتی اگه مسیر رو اشتباه میری سریع متوجه بشی و به خودت بیای! پس مینویسم:باحس عذاب وجدانی که تمام وجود من رو فرا گرفته آره وقتی مینویسم از روزی که وقت زیادی رو روی کارم نگذاشتم همین حسرت دوباره باعث میشه به مسیرم برگردم با تمام موانع سر راهم... واینها بیشتر مربوط میشه به مهمونی هایی که وقت من رو زیادی گرفتن به طوری که نتونستم به برنامه ای که برای خودم ریختم عمل کنم این رو هم بگم اگه مجبور به رفتن نبودم هرگز نمیرفتم این روزا کمتر پیش اومده که خونه باشم و همین الان هم که دارم مینویسم تقریبا دو ساعت دیگه باید برم حسم همونی کبوتری هست که تو قفس زندانی شده چرا به خاطر افکار یه سری آدم باید استقلال ام رو از دست بدم! قدرت چرایی!آیا تلاش و زحمتی که امروز میکشم برابر با هدفی ست که در ذهن خودم دارم؟ اینروزا که نبوده😔نیازمند به تلاشی مضاعف هست....لازم به ذکر است بگم گزارش دقیق و خلاصه چهار پنج خطی م رو انتشار نمیدم و از حال روحی و روانی ، کافی یا ناکافی بودن مینویسم...